۱ مهر همیشه حس خوبی داشتم
از اول ابتدایی تا پیش
ولی الان خیلی با اون حس بیگانه ام\
دگ اون طراوت و شادابی رو نداره برام
مث بقیه روزای تقویمه
۱ مهر همیشه حس خوبی داشتم
از اول ابتدایی تا پیش
ولی الان خیلی با اون حس بیگانه ام\
دگ اون طراوت و شادابی رو نداره برام
مث بقیه روزای تقویمه
این ترم هر استادی میاد میگه گروه بندی کنین پروژه داریم چه خبره همتون با هم بابا
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
یه وقتایی دقیقا خودتم نمی دونی چتِه، ولی دوست داری یکی باشه ك درکِت کنه …!
آنانکه دستی را که نان شان می داد، گاز گرفتند
محکوم اند به بوسیدن پاهایی که لگدشان می زند!
نه خوبم نه بد
امروز یه مقدار برام خسته کننده بود
با یه رشته ای آشنا شدم به نام بیوتکنولوژی
قبلا هم درموردش شنیده بودم اما نه تا این حد...
دکترای پیوسته بیوتکنولوژی با گرایش پزشکی ...
برای قبولی در این رشته علاوه بر رتبه زیر 500 کشوری یا مدال طلای المپیاد دانش آموزی کشوری باید در مصاحبه هم شرکت کرد...
رشته ی خیلی جالبی بود
پیشنهاد میکنم بیشتر درموردش بخونید ...
شاید “درد” را از هر طرف بخوانی درد داشته باشد
اما
“درمان” که نباشی “نامرد” می شوی ...
روزای خیلی بدی رودارم میگذرونم
خدانصیب هیچکس نکنه
زندگی بدجور فشارآورده،همه جوره داره برام میباره
سردرد امونموبریده
هوووف
کی تموم میشه یعنی..
کی روزای خوب میاد..هعی
خستم،بدم خستم
امروز اصلا روز خوبی نبود
خیلی دلهره داشتم امروزمو
جو ناآرام
مثلا خواستم امروز بهترین باشه همه چی
سعی کردم اوضاع رو یکم بهتر کنم
نشد
دست من نیست اخه
فقط برای من متشنج شده فضا
پر از استرس
انشالاه درست شه همه چی..!
خب حس درختی رو دارم ک هنوز چیزی از پاییز نگذشته، برگاش ریخته
خسته ام ب شدت..
دوباره کلاس های کسل کننده ، دوباره همکلاسی هایی ک باهاشون گرم نمیتونم بگیرم...
دوباره امتحان ، دوباره کوییز ،...
و الان هم ی چیزی رو زیادی میشنوم.. کنکور ارشد !!
حتی فکر کردن ب اینکه دوباره قراره برم تو جو کنکور مغزمواز کار میندازه ولی برای نجات خودم باید خودمو براش آماده کنم...
سردرد دارم ........ خیلی مداوم تر شده...بدنم ضعیف شده و زود کم میاره... این چند وقت انقدر دکتر و بیمارستان دیدم حالم بهم میخوره -___-
برم باز بخوابم... مغزمو انگار یکی داره تو دستاش فشار میده :/
فردا تولد بابامه *_* تنها چیزی ک یکم خوشحالم کرد همینه...
چ خوبه ک دارمش ...
امیدوارم همیشه سایه اش بالا سرم باشه... بابایی تفلدت مبالک :*
پشیمون نیستم از اینکه حرفم و اون نظری که داشتم رو بیان کردم
میدونم مامانم با پیشنهادش قصد خوبی داشت ولی نمیتونستم حسمو پنهان کنم
بااینکه ناراحت شد ولی میخواستم بدونه منم یه نگرانیایی دارم
حالا بعدا از دلش در میارم : )
تازگیا سعی میکنم بیشتر برای خودم وقت بذارم
بیشتر کتاب میخونم
و بیشتر به اینده م فکر میکنم
دارم سعی میکنم عاقلتر باشم
میخوام دیدمو وسیعتر کنم و زندگیمو یه جوری رنگ کنم که چند سال بعد رنگش دلمو نزنه
میخوام ترسامو کنار بذارم
ترس از نرسیدن...
ترس از قضاوت شدن...
ترس از طرد شدن...
ترس از، ازدست دادن...
ترس از...
همه چی!
حس این روزامو دوست دارم
بااینکه مخلوطی از ناراحتی و خوش حالی و استرس و کمی هم ترسه اما تاحدودی کنترل شده ست
تازمانی که بتونم کنترل شده برم جلو حالم خوبه : )
بی حسم
هیچ کاری برای انجام دادن ندارم
مجازی هم دیگه حال نمیده
روزای سختی که گذروندمو مدیونم دوستامم
کسایی که حتی یه بار تو واقعیت ندیدمشون
امیدوارم همیشع حالشون خوب باشه♡♡♡♡
@Special-Girl
ویرایش توسط _Senoritta_ : 02 مهر 1398 در ساعت 11:18
حالم خوبه ولی میتونه بهترم بشه!یه پروژه حذف آدما(اونایی که ناراحتم میکنن) از زندگیم شروع کردم به جاهای خوبی داره میرسه،بیشتر حال خوبمم بخاطر همینهراستی یادتون نره اینو که هیچکس لیاقت اشکای شمارو نداره و کسی هم که همچین ارزشی داره باعث اشک ریختنتون نمیشه
خوب
تو تصمیم گرفتن و کلا زندگی تابع احساسات بودن یعنی محکوم شدن به پشیمونی و عذاب
تابع احساسات بودن زیادش ارامش رو هم از زندگی میگیره
با اینکه همیشه اینو در نظر داشتم ولی هر از گاهی پیش میومد برام
همین هر از گاهی هم زیاده!
+
ای دل اگر از دشمن خود نیز گذشتی
از یاد نبر زخم عزیزان به تنت را
یوسف تو چه میدانی محکوم به زندانی
از پشت اگر پاره کنند پیرهنت را
علی ثابت قدم
روزی اگر زاغی روباه را بلعید
جای تاسف نیست
هیهات اگر روزی صابون بیاموزد مکار بودن را
آرامش
واژه ی غریبی شده برام ...
.
.
.
فردا هم باز باید بریم باغ
خسته شدم
نای نفس کشیدن هم ندارم
چه برسه به کار کردن تو باغو سر و کله زدن با یه سری از کارگرایی بی که ذره ای شعور و انصاف تو وجودشون نیستو فقط به فکر در رفتن از زیر کارو دزدین
خسته م از همه چیز و همه کس
دلم تنهایی می خواد ...
پی نوشت: اشکالی نداره
تا می تونین تبعیض قائل شین
روحمو کشتین با این کاراتون
خسته م از دستتون
خسته ...
گاهی با تمامِ وجود نیاز داری بهت بگن : کات ! این یه تیکه از زندگیِ فردی بود که باید به نمایش میذاشتیش ؛ حالا میتونی برگردی خونه ، یه دوش بگیری و آروم بخوابی ...
stars can't shine without darkness
ویرایش توسط ifmvi : 02 مهر 1398 در ساعت 22:20
در حال حاضر 81 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 81 مهمان)