حوصلهی درس ندارم
زندگیم پر از اتفاقای حال بهم زن
واقعا این دنیا یه حال خوب بهم بدهکاره
خداروشکر امروز خیلی روز خوبی بود
درس از اول هفته دارم بصورت حرفه ای جمع بندی میکنم
اتفاقات خوب امروزم رو هم مدیون افکار مثبم حسم
مهمش اینکه هر روز تلقین میکنم ک
حال من خوبه من میتونم
کاش منم دانشجوی پزشکی بودم
و حوصله درسو نداشتم .-.
نه که پشت کنکوری باشم
و حوصله درسو نداشتم .-.
امروز به طرز عجیبی هپیم
نمیدونم چرا
شاید بخاطر یه چنتا داگی بامزس که یه فامیل ملعون عکسشو بم داد :"
اینم واسه شما ^^
!'Sei Bella Come Un Gol al 90
.
ای کاش مرا چشم تماشا باشد
یک لحظه زمانه با دل ما باشد
هر روز که میرود به خود میگویم
امروز نبود، کاش فردا باشد
واقعا کاش :/
همه زندگی به این کاش و ای کاش گره خورده
ای کاش اینطوری بود، اون طوری بود ،کاش اینطوری میشد اونطوری میشد
ذهن بیچاره آدم چقد باید درگیر باشه
ی مدت ی دوستی داشتم ک به هیچی رسیده بود همون یاس فلسفی خودمون :/
اعصابم بهم میریخت از حرفاش، ن اینک درست نبودن حرفاش ولی من برام سخت بود چون هر چقد میخواستم متقاعدش کنم که اینطوری نیس اونطوری نیس باز قبول نمیکرد دانشجوی داروسازی بود اما به جای اینکه درس بخونه کتابای هدایتو از بر بود و وقتی هم به هیچ میرسید سیگار میکشید میگف شما زنا چی میخاین از زندگی آخه ول نمیکنین :/
شایدم حق با اون بود
واقعا از زندگی چی میخایم :/
پی نوشت: طی کردن روزا برای رسیدن به بهبودی : )
دیگه روزای آخریه که میام و به اینجا سر میزنم..
کم کم باید شروع کنم مسیر کنکور رو..
حسی که دارم یه چیزیه بین هیجان و نرس...
خوشحالم از اینکه سال سرنوشت سازی که مدت هاست منتظرشم بلاخره رسیده ..خوشحالم از اینکه بلاخره نوبت منم شده..
ولی میترسم از اینکه به خودم بیام و ببینم یه جایی توی مسیر پامو کج گذاشتم و مدتیه که دارم راه رو اشتباه میرم.. مینرسم چشم باز کنم و گذر زمان رو نتونم باورکنم... و حتی یادم نیاد کِی و چطور گذشت.
میدونم که وقتم به اندازه ی کافی زیاده ولی در عین حال خیلی کمه.
حقیقتا نمیترسم که جا بزنم.. مطمئنم که جا نمیزنم.. میدونم که ممکنه خسته بشم ولی مطمئنم که جا نمیزنم...این تنها چیزیه که ازش مطئنم..
برام مهم نیست نتیجه چی میشه .. رتبم چقدر میشه یا به رشته ای که میخوام و شهری که میخوام میرسم یا نه...خیلی وقته که دیگه بهشون فکر نمی کنم.
تمام دغدغم.. تمام خواسته م و تمام هدفم اینه که به مدت یک سال .. فقط یکسال سبک زندگیم رو عوض کنم... بیشتر از همیشه به برنامه ریزی هام پایبند باشم.. اهمیت زمان برام مهم باشه.. دیسیپلین داشته باشم...
به این یکسال به چشم یک چالش نگاه میکنم.. یک چالش برای تغییر یکسری عادت ها و رفتار ها قبل از ورود به مرحله بعدی زندکی..فقط میخوام به مدت یکسال بهترین خودم باشم..
برام دعا کنید..
گند ترین حس دنیا
شاید اینه که خودت رو یه تصمیم پافشاری کنی ولی بعدا بفهمی اشتباه میکردی شایدم واسه تو اشتباه بوده
حس میکنم دلم میخواد ۹۰ درصد دوستامو بلاک کنم
ی فیلم برگ ریزان دیدم . :/
یکی نیس بگه مجبوری مگه
از ترس نمیتونم بخوابم .
هر چی خودمو میزنم به اون راه باز فیلمه یادم میفته
هر صدایی میاد فک میکنم اون پیرزن روانیه اومده بالاسرم
هعیییی خدا.
امشب به یکی دیگه از اشتباهات زندگیم پایان دادم اشتباهی که از همون اول ناخواسته اومد تو زندگیم اشتباهی که نباید میشد ولی شد وامشب با وجود سخت بودنش بهش پایان دادم برا همیشه اینم یه تجربه بود که بدستش آوردم ازالان می خوام مثل قبلم بشم دیگه بسه اینهمه اشتباه دیگه هیچ وقت نمیذارم این اشتباه ها تکرار بشن هیچ وقت می خوام خودم باشم همونی که همیشه دوسش داشتم همین .کاش میشد تمام اتفاقای این مدتو پاک کردو برگشت به قبل ... ولی افسوس که آب ریخته رو نمیشه جمع کرد.
ولی خوشحالم از اینکه همه چی تموم شد همه اون اشتباهات وخیالم راحته از اینکه کار درستو انجام دادم....شاید امشب خوابم نبره ولی خیالم راحته که بقیه شبارو می تونم با آسودگی کامل وبدون عذاب وجدان بخوابم ....
به حد مرگ ناراحتم...
انقدر ناراحت که تموم بغضا رو هم مونده ی این مدت یه دفعه بارید و بارید...
و گاهی هق زدن دردا میتونه آروم کنه ادمو...
شایدم درد بذاره رو درد....
در جگر خاریست....
خاری ک مدام اذیت میکنه وزخمی تر....
هرچقدر سعی میکنم خوب باشم...
اما انگار همون آدم بده ای ک بودم ، هستم...
شکستم...
دلم برا خودم سوخت...
سبک نمیشم...
پر میشم...
پر از بغض...
پر از درد...
حس خوبی نیست...
حالا که حساس ترین مقطع زمانی تو کل زندگیمه کلی سرگرمی و ایده ی جذاب و هیجان انگیز به ذهنم میرسه : ))
هی به خودم میگم طاقت بیار، بعد کنکور به همشون یکی یکی میرسی و تجربه شون میکنی.
حالا کیه که ندونه بعد کنکور فقط قراره یکسره در خواب ناز به سر ببرم
بسیار خوب
امروز صبح دو تومن به راننده تاکسی دادم سه و پونصد بقیه داد
حس عرفانی ای بود
فهمیدم که هنوز امید هست
و زندگی هنوز زیبایی های خودش رو داره
مرسی راننده تاکسی
: ))
ویرایش توسط اشکان۱۹۹۸ : 22 خرداد 1398 در ساعت 12:31
ن چنان حس خوبی دارم ک براش خوشحال باشم
ن چنان حس بدی دارم ک براش ناراحت باشم
ی چیز مابین این هاست
از ی طرف ب بدبختی هایی ک بعد کنکور قراره تحمل کنم فکر میکنم
از ی طرف میگم خوبه ک بدتر از کنکور سرم نیومده
بازم خوبه
همین ک هسم و متوجه ی سری چیزا شدم
تجربه های زیادی بدست اوردم
بازم خداروشکر
همین
چجوری دست و پام خواب میره؟
یعنی وقتی خودمم بیدارم اونا تمایل دارن بخوابن؟
دیگه خوابیدن داره با وجودم عجین میشه -_-
ینی سلول های بدنم میگن عه نمیخوابی؟
اوکی هر جور راحتی ما خودمون میخوابیم پ
تعریف من همیشه بلوا کنه
مثه شیطانی که تنها شده
در حال حاضر 15 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 15 مهمان)