حس میکنم زندگیم رو الاکلنگِ یا خیلی بالاس یا خیلی پایین،حدِ وسط نداره و این خیلی اذیتم میکنه
هرچقد بقیه بیشتر رو کارام و زندگیم حساس تر میشن من بیشتر لجم میگیره و میخوام اذیتشون کنم
شاید اینم یه طرزِ دوس داشتنه ولی من اینجور دوس داشته شدنُ نمیخوام
خیلی دلم تابستونُ میخواد مخصوصا شهریورماهشو
کنار پنجره بخوابمُ بارون رو صورتم بخوره^^ و همون تابستون پارسال تکرارشه...
پر از خنده و حالِ خوبِ پایدار و خیالِ آسوده
+
وقتی از یکی خوشمون نمیاد بهش رُک بگیم یا حداقل ازش دوری کنیم
ولی الکی ادای دوستُ در نیاریم ^^ محبتای الکی حس میشه خیلی خیلی واضح حس میشه...
رفتار امروزم عذاب وجدان داشت ولی تنها راهم بود.
"با اندکی شعور زندگی زیبا میشود"