عصر از جلوی اسایشگاه بهزیستی رد شدیم
داشتن از پنجره نگاه میکردن بیرونو
الهی براتون بمیرم ک اونجایین...
فقط دوتا قشر هستن که از من بدبخت ترن
یکی اونا ک تو تیمارستانن. یکی اونا که تو زندانن
عصر از جلوی اسایشگاه بهزیستی رد شدیم
داشتن از پنجره نگاه میکردن بیرونو
الهی براتون بمیرم ک اونجایین...
فقط دوتا قشر هستن که از من بدبخت ترن
یکی اونا ک تو تیمارستانن. یکی اونا که تو زندانن
امشب به قول مهدی نیمه تاریک وجودم اومده بیرون
توانایی این رو دارم که دل هر کسی که یک قدم بهم نزدیک میشه رو در کسری از ثانیه بشکنم
دوس دارم برم مقابل همه ی آدمهای دنیا وایسم و تو صورتشون داد بزنم که چقدر ازشون متنفرم
شاید حتی یه سیلی بخوابونم در گوش همه
یا اصلا برم جلو فقط مشت بکوبم به سینشون
با اینکه فردا صبح خیلی زود باید بزنم بیرون
اما فکره لنتی نمیزاره بخابم : (
تو به هیچکس غیر از خودت نیاز نداری
در سر دردِ پس از گریه به سر میبریم
جوشم خوابید : / آرومم فک کنم
خدا رحم کرد خودمو کنترل کردم
میخواستم یه چیزی تایپ کنم ک.....پووووف -_-
- امروز داشتم یه سری ویدئو و متن درباره ی اتانازی می دیدمو می خوندم، آدمایی که مجوز مرگ خودشونو صادر می کنن و بعضا با ذوق و شوق یه لیوان مایع کشنده ی خواب آورو می خورنو بعد از یکی دو دیقه به خواب ابدی فرو می رن، حس خیلی غریبی داشت برام، چه طور می شه این طوری عدم رو به جای هستی انتخاب کرد، حتی فک کردن بهش هم مضطربم می کنه...
- مربی آموزش رانندگیم امروز خبری داد که شوکه شدم، البته مربوط به خیلی وقت پیشه، ولی خیلی وحشتناکه، یکی از پزشکای شهرمون گویا 2-3 سال پیش نصف شبی با زن و بچه ش در حال رانندگی تو مسیر تبریز بوده که لاستیک ماشینش پنچر می شه، داشته لاستیکو عوض می کرده که یهو یه گله گرگ بهش حمله می کنن و جلوی چشم زن و بچه ش تیکه پاره ش می کننو می کشنش... اگه نصف شبی تو جاده تو همچین موقعیتی قرار گرفتین خیلی حواستونو به اطراف جمع کنین، خیلی خطرناکه...
- ای کاش می شد فقط به یه چیز فک کرد، مثلا فقط به درس، خسته شدم از این وضعیت، می شد متمرکز بشم، وحشیانه بخونمو رها شم...
- یواش یواش داره از رانندگی خوشم میاد، ای کاش یه پژو 206 صندوق دار داشتم، برق می نداختمش، چن تا پ ا ف عطر مورد علاقه مو تو هوای داخلش اسپری می کردم، آهنگای لایت با ولوم متوسط پلی می کردمو تو آرامش شب با سرعت کم برا خودم رانندگی می کردمو لذت می بردم... بازم دارم رویاپردازی می کنم... #علی_رضا_در_سرزمین_عجایب
- چه قد دلگیره همه چی، خیلی خسته م، خیلی...
ویرایش توسط It is POSSIBLE : 23 بهمن 1397 در ساعت 07:02
حس ساندویچ فلافل با ترشی اضافه و سس انبه و قرمز
گشنم شد
و نگاهم اتصالی کرده به قابلمه قرمه سبزی روی گاز
+
کتاب " صدسال تنهایی " رو که خریدم هنوز شروع نکردم وتعطیلات یک ماهم کلا به هیچ و پوچ گذشت
آخر هفته عروسی دختر خالمه و میرم شمال
اما از شنبه ش باید برم یونی و دیگه تعطیلات فینیش شد
ترکیدم از بس خوابیدم این مدت
++
حال دلم شاید خوب نباشه. اما.. باید سعی کنم با خودم کنار بیام و کم کم همه چی رو از حافظم پاک کنم و گریه های شبانه مو از زندگیم حذف کنم
حال ما خوب است ...
اما..
تو باور نکن !!!
پ.ن.
از همه دوستانی که کنار منن.. برای حالم نگرانن.. و جویا هستن وکنارمن ممنونم ❤
همیشه دلتون خندون باشه
دوست دارم آخرین پستی که میذارم تو این تاپیک باشه....
فقط میخوام بگم تا میتونید تلاش کنید...
هیچ کس از فردا ش با خبر نیست...
انقدر تلاش کنید تا هر وقت وقتش رسید برید پیش اون بالاسری مطمئن باشید دیگه کاری نبوده که نکرده باشید...
مثل من پشیمون نشید از گذشته تون...
چقدر خوبه که آدم تو اوج خدافظی کنه....آرزویی که من هیچ وقت بهش نرسیدم...
کسی هرگز نمیداند
چه سازی می زند فردا
چه میدانی تو از امروز،
چه میدانم من ازفردا،
همین یک لحظه رادریاب
که فردا قصه اش فرداست.
حس خوبی دارم خدایا چی شد که اینقد تغییرم دادی
خیلی ممنونمممممممممممممممممممم ازت
نمیخوام دیگه استرس داشته باشم ناراحت بشم خیال پردازی کنم بدون حرکت فقط تلاش کردنو میخوام ومیخوام ازش لذت ببرم بی شک زندگی چیزای بهتری برام داره چیزایی که تجربشون نکردم خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتت عاشقتمممممممممم
نه خوبم نه بدم ...
مثل همیشه در حالت خنثی به سر میبرم ...
باید یه تصمیمات جدید و جدی واس خودم و زندگیم بگیرم ...
باید بین خوب شدن و بدتر شدن یکیو انتخاب کنم ؛
از این وضع واقعاً خسته شدم ؛
محیط اطراف و آدماشم بیشتر خسته کننده شدن برام ؛
از انتظارات بیخود و افراطی ...
از ادعاهای بزرگ و پوچ ...
از اینکه دورم خلوت باشه بیشتر خوشحال میشم تا بودنشون ...
چون از بودن های نصفه نیمه بشدت بیزارم ؛
آدمایی که همیشه حق رو به خودشون میدن و تو رو محکوم میکنن ؛
آخر سر هم با کلی ادعا و منت وسط جاده ی تنهاییات پیادت میکنن به امان گرگای گرسنه ی بیابون !
+
پ . ن : تو چه دانی معنی عهد با فاطمه ( س ) را ... ؟!
برای من ماجرای مردی را نقل کردند.
که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق می خوابید.
تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد.
چه کسی؟! چه کسی برای ما بر زمین خواهد خوابید؟!
سقوط
آلبر کامو
____________
امروز دل منم مث این هوا بد گرفته
هجوم یک طوفان مخرب تو وجودم داره جولان میده
ویرانم میکنه و بازم ویرانه
هیچ سازمان و ارگانی هم نیست بیاد ویرانه ها رو آباد کنه
همیطور باید مخروبه بمونه
و همیطور باید بمونم
یک آدم خراب و خسته و طوفان زده
من اون بیمارم که تنها دکترش خودشه
هووووووووف
پای دوست داشتنت ایستادهام...
مثلِ درختِ کاج
روبروی پاییز...
شبها چو ز روز وصل او یاد کنم
تا روز هزار گونه فریاد کنم
ترسم که شب اجل امانم ندهد
تا باز بروز وصل دل شاد کنم
+
خسته جسمی
خوابالود
: ))
ولی خوبـِ خوب
ب قول مامانم همش میگی میخوام برم بدرس ما ک ندیدم بری بخونی ای خدا خوندنم نمیاد نیس خیلی زودع حالا هی من لفت میدم
در حال حاضر 21 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (1 کاربر و 20 مهمان)