خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      به نام امید...

      در حاشیه شهر کرمان نوجوانی زندگی می‌کند که هر روز صبح با امید از خواب بر‌می‌خیزد و برای نشاط زندگی‌اش به تلاش می‌پردازد.
      گرچه شکل ظاهری‌اش با هم‌سن و سالهایش تفاوت دارد اما این تفاوت مانع برخاستنش نشده است. او نه تنها از دشواری‌های زندگی هراسی ندارد بلکه در برابر آنها قد برافراشته است.
      "محمد تینونی" متولد 76، اولین فرزند خانواده‌ای ۵ نفره و دارای مدرک دیپلم کامپیوتر است. محمد چندان تمایل ندارد از معلولیتش سخن بگوید. فقط این را می‌گوید که در سال 77 دکتر به مادرش گفت اگر تحت عمل جراحی قرار گیرد ممکن است دیگر نتواند حرکت کند و آنها به همین دلیل تن به عمل او نداده‌اند.
      محمد بدلیل ناکافی بودن درآمد پدرش برای اداره خانواده به فروش بدلیجات در کنار پیاده رو می‌پردازد. محمد می‌گوید: زمانی که بساطم را پهن می‌کنم هر ثانیه باید نگاهم به خیابان باشد تا نکند مامورین شهرداری سر برسند و همه چیز را جمع کنند و همین مساله باعث می‌شود مشتری‌هایم را از دست بدهم.

      این نوجوان همچنین از علاقه‌اش به دانشگاه رفتن می‌گوید و اینکه دلش می‌خواهد در کرمان درس بخواند تا بتواند همینجا کار کند و کمک خرج خانواده باشد. محل زندگی محمد، خانه‌ای در کوهپایه کرمان است که عید امسال با کمک خیرین بنا شده است.
      او می‌گوید: اگر شغلی برایم فراهم شد چنان کار خواهم کرد که همه بدانند معلولیت من مانعی در کار و تلاشم نیست.
      محمد خطاب به هم‌سن و سالهایش می‌گوید: کسانی که مشابه من معلولیت دارند باید به خودشان بیایند، تا کی قصد دارند در خانه پدر و مادر بمانند؟ بالاخره باید از انزوا خارج شده، بیرون آمده و کار کنند، چراکه تلاش و پشتکار به داشتن روحیه خوب بسیار کمک می‌کند.
      او در خصوص علاقه‌اش به ورزش هم اینطور می‌گوید که به بازی فکری بسیار علاقه دارد، به طوری که امسال در مسابقات قزوین شرکت کرده و به صورت تیمی مقام آورده است و در روپایی زدن با توپ نیز تبحر دارد.
      به محمد می‌گویم هر صبح که از خواب بیدار می‌شوی اولین نگرانی و دغدغه‌ات چیست؟ با خنده جواب می‌دهد: اینکه کاش امروز شهرداری سر نرسد و بتوانم کمی فروش داشته باشم و ای کاش شغلی داشته باشم تا حداقل استرس‌های این‌چنینی نداشته باشم.













    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      ما باس بریم بمیریم

      Sent from my SM-N910H using Tapatalk

    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      محمد بدلیل ناکافی بودن درآمد پدرش برای اداره خانواده به فروش بدلیجات در کنار پیاده رو می‌پردازد. محمد می‌گوید: زمانی که بساطم را پهن می‌کنم هر ثانیه باید نگاهم به خیابان باشد تا نکند مامورین شهرداری سر برسند و همه چیز را جمع کنند و همین مساله باعث می‌شود مشتری‌هایم را از دست بدهم.

      این نوجوان همچنین از علاقه‌اش به دانشگاه رفتن می‌گوید و اینکه دلش می‌خواهد در کرمان درس بخواند تا بتواند همینجا کار کند و کمک خرج خانواده باشد. محل زندگی محمد، خانه‌ای در کوهپایه کرمان است که عید امسال با کمک خیرین بنا شده است.



    4. Top | #4
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      چقد ناراضی هستم از زندگیم
      دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..

    5. Top | #5
      کاربر فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      [emoji39]

      Sent from my SM-N910H using Tapatalk

    7. Top | #7
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      خیلی هم عالی مرسی ب این پسر با غیرت،مرسی ب این تلاش
      موفق تر باشه^_^


    8. Top | #8
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      تو این سرما، آدمای سالم و با غیرت قاطیشون از خواهران و برادران معلولمون رو هم که می بینیم، چیزی جز شرمندگی صد چندان از دستمان برنمیاد! ای که دستت به سوریه و لبنان می رسد کاری بکن. .از هرکس به اندازه توانش، هرکس به اندازه نیازش!

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن