خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات

      عشق هيچ‌گاه مطالبه نمي‌كند، همواره نثار مي‌كند...

      بی‌استعداد، ترسو، جمع‌گریز و بی‌نهایت خجالتی؛ این‌ها ویژگی‌های پسركی لاغراندام و سیه‌چرده با گوش‌هایی جلو آمده و بزرگ بود. جدول ضرب را هم به زحمت آموخت و نمراتش به‌ندرت از متوسط

      بالاتر می‌رفت. هیچ دوستی نداشت و از ترس این‌كه مسخره‌اش كنند، پس از خوردن زنگ مدرسه با تمام توانش تا منزل می‌دوید. در تصورش همیشه دزدهای جانی، مارهای سمی و ارواح خبیث از هر

      طرف به سوی او هجوم می‌آوردند. از تاریكی وحشت داشت و فكر این كه حتی در تاریكی بخوابد برایش عذاب‌‌آور بود.

      او فقط ۱۳ سالش بود كه با دختربچه‌ی جذابی به‌نام «كاستوربای» ازدواج كرد. همسر كم سن و سالش نه از مار و ارواح می‌ترسید و نه از تاریكی و دزدهای خیالی. او به خاطر این كه همسرش از او

      شجاع‌تر بود احساس شرم می‌كرد. به خیال خودش برای كاستوربای، هم رییس و هم معلم بود. ولی بعدها فهمید و اعتراف كرد كه درس زندگی را از او آموخته است؛ شكیبایی و شجاعتِ هم‌راه با

      بخشش بی‌توقعِ كاستوربای تا عمق وجود او ریشه دوانید.

      دبیرستان را با نمرات متوسط و معمولی تمام كرد ولی با پررویی برای ادامه‌ی تحصیل وارد دانشكده‌ی پزشكی شد. در دانشگاه هیچ‌كدام از درس‌ها را نمی‌فهمید و پس از ۵ ماه با گرفتن نمرات افتضاح

      و شكست‌های پی‌در پی، ترك تحصیل كرد. به پیش‌نهاد یكی از عموهایش عازم انگلستان شد تا در یكی از دانشگاه‌های لندن وكالت بخواند. كاستوربای همه‌ی جواهراتش را فروخت تا بخشی از هزینه‌ی

      سفر و تحصیل او تامین شود. در چند ماه اول، ترس از انگشت‌نما شدن در لندن و دل‌تنگی برای مادرش بارها او را وسوسه كرد تا فرار كند و به وطنش بازگردد. اما عاقبت بر ترسش غلبه كرد و سه

      سال در لندن ماند و امتحانات پایانی‌اش را با موفقیت پشت سر گذاشت و به عضویت كانون وكلا و دادگاه عالی در آمد. فردای همان روز با كشتی به وطن بازگشت.

      كم‌رویی و نداشتن اعتماد به‌نفس با شغلی كه واردش شده بود كاملا در تضاد بود. او از پیش شكست‌خورده بود. هم‌كارانش او را مسخره می‌كردند و به او لقب «وكیل بی موكل» داده بودند. اولین و

      آخرین پرونده‌ای كه در شهر بمبئی به او داده شد، یك دعوای كاملاً معمولی با حق‌الزحمه‌ی اندك بود. او با رنگ پریده و زانوان لرزان، مقابل حضار ایستاد و زبانش بند آمد و حتی یك كلمه هم نتوانست

      بگوید. سرانجام در حالی كه همه می‌خندیدند، پرونده را به وكیل دیگری سپرد و به‌سرعت دادگاه را ترك كرد. تا آن زمان اگر كسی می‌گفت كه این موجود دست و پا چلفتی روزی دنیا را چنان تكان

      خواهد داد كه همه در برابر عظمت روحش سر تعظیم فرو خواهند آورد، یك شوخی بی‌مزه تلقی می‌شد. هرگز كسی باور نمی‌كرد «موهانداس» بی‌عرضه روزی «ماهاتما» (به‌معنی «روح بزرگ»)

      خواهد شد. آری؛ این موجود ظاهراً بی‌دست و پا، كسی نبود جز «موهانداس كرمچند گاندی» كه دنیا او را به‌نام «ماهاتما گاندی» رهبر و سمبل مبارزات بی‌خشونت علیه استعمار پیر و نیرنگ‌باز انگلستان می‌شناسند.

      «ماهاتما»شدنِ او از لحظه‌ای آغاز شد كه از خود پرسید: «حالا كه تلاشم برای تغییر محیط نتیجه‌ای ندارد چرا برای تغییر خودم تلاش نكنم؟» در زندگی او می‌بینیم چكیده‌ی راز موفقیتش دو چیز بود:
      ۱ـ تلاش بی‌وقفه ۲ـ فكر نكردن به نتیجه

      آن‌طور كه خود او می‌گوید: «شادمانی در تلاش نهفته است نه در دست‌یابی به هدف. یك تلاش بی‌وقفه و جانانه عین پیروزی است... خود را از فكر و چنبره‌ی نتیجه وارَهان و كار كن ... نتیجه را به او

      (خداوند) واگذار كن.» معتقد بود كه انسان آمده است تا تلاش كند و آن كه نتیجه را رقم می‌زند كسی جز خداوند نیست. پس فكر كردن به نتیجه، ثمری جز بازماندن از تلاش نخواهد داشت.

      گاندی از آینده آمده بود و سرمشقی به انسان‌ها داد كه من (یعنی انسان امروز) باید هر روز صد بار بنویسیم و تكرار كنم... شاید بیاموزم.

      . او خطاب به استثمارگران انگلیس می‌گفت: «ما به بی‌عدالتی تن نمی‌دهیم؛ نه فقط به‌خاطر این كه به ما آسیب می‌رساند بلكه به این خاطر كه به شما هم آسیب می‌رساند.» این روی‌كرد باعث شد

      كه بسیاری از شهروندان انگلیسی هم در راه خودمختاری هند با گاندی هم‌صدا شوند و به حمایت عملی از او برخیزند.

      دوم این كه گاندی ثابت كرد آن‌چه مهم‌تر از نتیجه است تلاش است و نتیجه را باید به خدا واگذار كرد؛ آیا شما كه كنكور دارید و هر كدام از ما كه در زندگی‌مان هدفی داریم، بیش‌تر از آن‌چه تلاش

      می‌كنیم به نتیجه و موفق شدن یا نشدن نمی‌اندیشیم؟ ما می‌خواهیم به مشكلی مثل كنكور غلبه كنیم. یادمان بیاید كه آن اندام كوچك و استخوانی با آن لنگی كه به دور خود می‌بست، با شیوه‌ی خود بر

      غول بزرگی به‌نام استعمار انگلستان كه در اوج اقتدار خود بود غلبه كرد. شاید در مقام مقایسه، مشكلی مانند كنكور بیش‌تر یك سوسك به‌نظر برسد تا یك غول!

      منبع:فار
      لبخند بزن:>
      این را مطمئن باش
      هیچ چیز در این دنیا ارزش محو شدن لبخند زیبایت را ندارد

      ویرایش توسط ناخدا : 17 مهر 1394 در ساعت 11:43

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. فكر مي‌كنيد پيشرفت مطلوبي نداريد؟
      توسط Parniya در انجمن مطالب انگیزشی کنکور
      پاسخ: 0
      آخرين نوشته: 04 بهمن 1392, 21:14
    2. واحد بين الملل اقدام به جذب دانشجو مي‌كند
      توسط Ro.Architect در انجمن اخبار کنکوری
      پاسخ: 0
      آخرين نوشته: 10 خرداد 1392, 15:20

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن