در راه پائیز قدم بر مى دارم،
پس از گذشتن از كوچه پس كوچه هاى تابستان ،
پائیز را از دور مى بینم.
چند قدم بیشتر نمانده به زنده شدن خاطراتى از رنگ خزان
در راه پائیز قدم بر مى دارم،
پس از گذشتن از كوچه پس كوچه هاى تابستان ،
پائیز را از دور مى بینم.
چند قدم بیشتر نمانده به زنده شدن خاطراتى از رنگ خزان
حواست هست
یک تابستان دیگر هم گذشت و هیچ معجزه ای نشد،
حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز،
یک پاییز خوشرنگ که زرد و نارنجی نباشد،
به پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشد
و
توی کوچه و پس کوچه هایش بغض نباشد،
پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیاندازد
و
دل کندنش آسانتر از دل بستنش باشد،
یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد،
میمانیم به امید پاییزی.که نه از فاصله خبری باشد
نه از. درد نه از زخم نه از جنگ نه از فقر،
به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید
جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد.
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد، موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
*میلاد عرفان پور*
بگو دل را که گرد غم نگردد
اَزیرا غم به خوردن کم نگردد
«مولانا»
شهریور عاشق انار بود
اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد
آخر انار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریور کجا؟!
انار اما فهمیده بود،
می خواست بگوید او هم عاشق شهریور است
اما هر بار تا می رسید،
فرصت شهریورتمام می شد
نه شهریور به انار می رسید
و نه انار می توانست شهریور را ببیند
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سال هاست انار سرخ است
سرخ از داغی و تندی عشق...
و قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد...
تا حالا این تاپیک نیومده بودم...فک کردم صحبت میکنیم...اینجا هم که شعره
برم پس...فقط 1سلام به پاییز بدم که زشت نباشه
سلام پاییز جون امیدوارم مثل تابستون کوفتم نکنی
دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..
وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی، یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن ...
ویرایش توسط khatereh 2 : 06 مهر 1394 در ساعت 21:39
آمدی پاییزم آمدی
میدانی چقدر منتظرت بودم
میدانی چه روزها برات نوشتم و تو نبودی
من با برگهایت غزل سرودم
به یاد بارانهایت خیس شدم
من با تو بودم
وحال
به تو سلام میکنم
سلام پاییزم
"حمیدرضا کیهانی"
پــــاییز
فصـــل رسیدن انــــارهای سرخ استــ؛
و انــــار
چــــه دل ـ خــــونی دارد
از رسیـــدن ....!
دوباره پاییز
اما نه ((فصل خزان)) زرد!
دوباره پاییز
اما نه فصل اندوه و درد!
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .
چه فرقی می کند مهر باشد
یا آبان و یا آذر ماه...!؟
وقتی تو باشی و پاییز باشد
باران، برگها و ابر باشند
زندگی رنگ دیگری دارد؛
من و پاییز هر دو عاشق تو هستیم!
نگاه تو در شعرم پیداست،
فقط صدایم کن...
برگ های پاییزی
سرشار از شــــــــــــــــعور درخت اند
سر شار از مهـــــــــــر و عشــق
سر شار از درد و رنج
و.......
وتنها پاییز زیبــــــــای من است
كه خاطرات سه فصل را بر دوش می كشد
ای رهگــــــــــــــذر!
آرام قدم بگـــــــذار .......
برچهره ی تكیده ی آنهــــــــــــــا!
این برگ ها حرمت دارند.
درد پاییـــــــــــــــــــــ ـز ....
درد دانستن است.
وقتی چیزی از او دانســـــــــــتی
درس گرفتن از آن را فراموش نكن
...پاییز که میشود انگار دنیا را به من میدهند....
...دیگر بغصهایم در گلویم تلمبار نمیشوند....
...دیگر تنها نمیگریم....
...دیگر تنها دلم نمیگیرد....
...دیگر از عاشق بودنم ترسی ندارم....
....آری پاییز خود عاشق است...
...پاییز خود میگرید...
...پاییز خود بغض میکند...
...چقدر پاییز را دوست دارم..!!
وقتی در آوای زیبای خش خش برگهایش غرق میشوم فراموش میکنم هرچه ناهماهنگی و ناموزونی را در دنیای کوچک خودم....
................چقدر پاییز را دوست دارم...............
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)