تن را بگذار تا شوم من جانت
جان را درباز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم درمانت
فیض کاشانی
تن را بگذار تا شوم من جانت
جان را درباز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم درمانت
فیض کاشانی
همه لطف خداست.
ني اهل دلي که بشنوم زو رازي
ني هم نفسي که باشدم دمسازي
کي باشد و کي که با پر و بال فنا
در عالم لامکان کنم پروازي
یک روز رسد غمی به اندازه کوهیک روز رسد نشاط اندازه دشتافسانه زندگی چنین است گلمدر سایه کوه باید از دشت گذشت
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)