خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 25
    1. Top | #1

      نمایش مشخصات

      فریدون مشیری / 1 فروردین

      همه مي پرسند:

      چيست در زمزمه مبهم آب؟

      چيست در همهمه دلکش برگ؟

      چيست در بازي آن ابر سپيد، روي اين آبي آرام بلند

      که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟

      چيست در خلوت خاموش کبوترها؟

      چيست در کوشش بي حاصل موج؟

      چيست در خنده جام

      که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟

      نه به ابر، نه به آب، نه به برگ،

      نه به اين آبي آرام بلند،

      نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،

      نه به اين خلوت خاموش کبوترها،

      من به اين جمله نمي انديشم.

      من مناجات درختان را هنگام سحر،

      رقص عطر گل يخ را با باد،

      نفس پاک شقايق را در سينه کوه،

      صحبت چلچله ها را با صبح،

      نبض پاينده هستي را در گندم زار،

      گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،

      همه را مي شنوم؛ مي بينم.

      من به اين جمله نمي انديشم.

      به تو مي انديشم.

      اي سرپا همه خوبي!

      تک و تنها به تو مي انديشم.

      همه وقت، همه جا،

      من به هر حال که باشم به تو مي انديشم.

      تو بدان اين را، تنها تو بدان.

      تو بيا؛

      تو بمان با من، تنها تو بمان.

      جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب.

      من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند.

      اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز؛

      ريسماني کن از آن موي دراز؛

      تو بگير؛ تو ببند؛ تو بخواه.

      پاسخ چلچله ها را تو بگو.

      قصه ابر هوا را تو بخوان.

      تو بمان با من، تنها تو بمان.

      در دل ساغر هستي تو بجوش.

      من همين يک نفس از جرعه جانم باقيست؛

      آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش.


      به دلم افتاده امشب ... که به یاد من نشستی
      پلک تــو سنگین خوابه ... اما چشماتــونبستی
      به دلم افتاده امشب ... که دلت هوام و کرده
      میون خاطره هامون ... داره دنبالم می گرده
      همه ی خاطره هارو
      دوره کن
      مثل من امشب
      تــو به خواب من ِ تنها
      نازنین سر بزن امشب

      ویرایش توسط mahdi nazari : 02 فروردین 1392 در ساعت 13:26

    2. Top | #2
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات

      بی تو، مهتاب* شبی ، باز از آن کوچه گذشتم

      همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

      شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

      شدم آن عاشق دیوانه که بودم

      در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید

      باغ صد خاطره خندید،

      عطر صد خاطره پیچید :

      یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

      پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

      ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

      تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

      من همه، محو تماشای نگاهت

      آسمان صاف و شب آرام

      بخت خندان و زمان رام

      خوشه ماه فرو ریخته در آب

      شاخه *ها دست برآورده به مهتاب

      شب و صحرا و گل و سنگ

      همه دلداده به آواز شباهنگ

      یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

      لحظه *ای چند بر این آب نظر کن ،

      آب ، آیینه عشق گذران است

      تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،

      باش فردا ، که دلت با دگران است !

      تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

      با تو گفتم :* حذر از عشق !؟ – ندانم

      سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم

      نتوانم

      روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد

      چون کبوتر، لب بام تو نشستم

      تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم …

      باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم

      تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

      حذر از عشق ندانم ، نتوانم !

      اشکی از شاخه فرو ریخت

      مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت …

      اشک در چشم تو لرزید ،

      ماه بر عشق تو خندید !

      یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

      پای در دامن اندوه کشیدم

      نگسستم ، نرمیدم

      رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم

      نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

      نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم …

      بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !

    3. Top | #3
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      لبخند او، بر آمدن آفتاب را

      در پهنه طلائي دريا

      از مهر، مي ستود .

      در چشم من، وليكن ...

      لبخند او بر آمدن آفتاب بود !

    4. Top | #4
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      سر از دريا برون آورد خورشيد

      چو گل، بر سينه دريا، درخشيد

      شراري داشت، بر شعر من آويخت

      فروغي داشت، بر روي تو بخشيد !

    5. Top | #5
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را

      اينگونه به خاك ره ميفكن ما را

      ما در تو به چشم دوستي مي بينيم

      اي دوست مبين به چشم دشمن ما را

    6. Top | #6
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      باران، قصيده واري،

      - غمناك -

      آغاز كرده بود.

      ***

      مي خواند و باز مي خواند،

      بغض هزار ساله ي درونش را

      انگار مي گشود

      اندوه زاست زاري خاموش!

      ناگفتني است...

      اين همه غم؟!

      ناشنيدني است!

      ***

      پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟

      گفتند: اگر تو نيز،

      از اوج بنگري

      خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!

      *****

    7. Top | #7
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      ر همه عالم كسي به ياد ندارد

      نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند

      تنها با يك ترانه در همه ي عمر

      نامش اينگونه جاودانه بماند

      ***

      صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد

      نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد

      بانگ: هزار*آفرين! زهرجا بر شد

      شور و سروري به جان مردم بخشيد

      ***

      نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار

      مشعل شب هاي رهروان فداكار

      شعله بر افروختن به قله كهسار

      بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

      ***

      خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

      شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!

      هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد

      هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!

      ***

      ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست

      كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست

      ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار

      خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست

      ***

      روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار

      خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار

      ما همگي " سوي سرنوشت" روانيم

      زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"

      ***

      "هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد

      بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد

      بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد

      آتش او را به قله ها برسانيد

      *****

    8. Top | #8
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      اي مرغ آفتاب!

      زنداني ديار شب جاودانيم

      يك روز، از دريچه زندان من بتاب

      ***

      مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت

      بي وحشت از تبر

      در دامن نسيم سحر غنچه واكنم

      با دست هاي بر شده تا آسمان پاك

      خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم

      گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند

      سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند

      اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم

      ***

      اي مرغ آفتاب!

      از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد

      دست نسيم با تن من آشنا نشد

      گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار

      وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار

      وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار

      ***

      اي مرغ آفتاب!

      با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،

      آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،

      گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم

      تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟

      با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور

      شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.

      من بي قرار و تشنه ي پروازم

      تا خود كجا رسم به هر آوازم...

      ***

      اما بگو كجاست؟

      آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود

      يك دم به كام دل

      اشكي توان فشاند

      شعري توان سرود؟

      *****

    9. Top | #9
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      ساحل در انتظار كسي بود

      تا پاسخي بگويد، فرياد آب را .

      با ناله گره شده، دلتنگ، خشمگين،

      سر زير پر كشيدم و رفتم !

      جواب را .

      ***

    10. Top | #10
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

      بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

      بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"

      حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

      ***

      بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

      بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

      بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

      بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

      ***

      بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

      خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

      بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

      يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

      ***

      بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي

      شايد نماند فرصت ديدار ديگري

      آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

      غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟

      ***

      بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

      امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

      جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

      بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...

      ***

      اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور

      مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!

      مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد

      مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه

      ***

      درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ

      خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز

      ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -

      با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز

      *****


    11. Top | #11
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      به دريا شكوه بردم از شب دشت،

      وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،

      به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛

      سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!

    12. Top | #12
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پي در پي

      از در تنگ قفس

      چنگ خون آلوده ي خود را درون مي برد

      پنجه بر جان يكي زان جمع مي افكند و

      او را با همه فرياد جانسوزش برون مي برد

      مرغكان را يك به يك مي كشت و

      در سطلي پر از خون سرنگون مي كرد

      صحن دكان را سراسر غرق خون مي كرد

      ***

      بسته بالان قفس

      بي خيال

      بر سر يك "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند

      تا برون آرند چشم يكدگر را

      بر سر هم خيز بر مي داشتند

      ***

      گفتم: اي بيچاره انسان!

      حال اينان حال توست!

      چنگ بيداد اجل، در پشت در،

      دنبال توست

      پشت اين در، داس خونين، دست اوست

      تا گريبان تو را آرد به چنگ

      دست خون آلود او در جست و جوست

      بر سر يك لقمه

      يا يك نكته، آن هم هيچ و پوچ

      اين چنين دشمن چرايي؟

      مي تواني بود دوست

      *****

    13. Top | #13
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      گل از تراوت باران صبحدم، لبريز

      هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز

      صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار

      كه هست دامنت از رشحه ي كرم لبريز

      هزار چلچله در برج صبح مي خوانند

      هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز

      به پاي گل چه نشينم درين ديار كه هست

      روان خلق زغوغاي بيش و كم لبريز

      مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است

      فضاي دهر ز خونابه ي رستم، لبريز

      ببين در آينه ي روزگار نقش بلا

      كه شد ز خون سياووش، جام جم لبريز

      چگونه درد شكيبايي اش نيازارد

      دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز

    14. Top | #14
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      نفس مي زند موج ...

      ***

      نفس مي زند موج، ساحل نمي گيردش دست،

      پس مي زند موج .

      فغاني به فريادرس مي زند موج !

      من آن رانده مانده بي شكيبم،

      كه راهم به فريادرس بسته،

      دست فغانم شكسته،

      زمين زير پايم تهي مي كند جاي،

      زمان در كنارم عبث مي زند موج !

      نه درمن غزل مي زند بال،

      نه در دل هوس مي زند موج !

      ***

      رها كن، رها كن، كه اين شعله خرد، چندان نپايد،

      يكي برق سوزنده بايد،

      كزين تنگنا ره گشايد؛

      كران تا كران خار و خس مي زند موج !

      ***

      گر اين نغمه، اين دانه اشك،

      درين خاك روئيد و باليد و بشكفت،

      پس از مرگ ببل، ببينيد

      چه خوش بوي گل در قفس مي زند موج !

      *****

    15. Top | #15
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      با ياد نيما، سراينده « اي آدم ها »

      ***

      موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي خورد !



      از دل تيره امواج بلند آوا،

      كه غريقي را در خويش فرو مي برد،

      و غريوش را با مشت فرو مي كشت،

      نعره اي خسته و خونين ، بشريت را،

      به كمك مي طلبيد :

      - « آي آدمها ...

      آي آدمها ... »

      ما شنيديم و به ياري نشتابيديم !

      به خيالي كه قضا،

      به گماني كه قدر، بر سر آن خسته ، گذاري بكند !

      « دستي از غيب برون آيد و كاري بكند »

      هيچ يك حتي از جاي نجنبيديم !

      آستين ها را بالا نزديم

      دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتيم،

      تا از آن مهلكه - شايد - برهانيمش،

      به كناري برسانيمش ! ...



      موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي ريخت .

      با غريوي،

      كه به خواموشي مي پيوست .

      با غريقي كه در آن ورطه، به كف ها، به هوا

      چنگ مي زد، مي آويخت ...



      ما نمي دانستيم

      اين كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است ،

      اين نگونبخت كه اينگونه نگونسار شده است ،

      اين منم،

      اين تو،

      آن همسايه،

      آن انسان!

      اين مائيم !

      ما،

      همان جمع پراكنده،

      همان تنها،

      آن تنها هائيم !



      همه خاموش نشستيم و تماشا كرديم .

      آن صدا، اما خاموش نشد .

      - « ... آي آدم ها ... »

      « آي آدم ها ... »

      آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد ،

      آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است !

      تا به دنيا دلي از هول ستم مي لرزد،

      خاطري آشفته ست،

      ديده اي گريان است،

      هر كجا دست نياز بشري هست دراز؛

      آن صدا در همه آفاق طنين انداز ست .



      آه، اگر با دل وجان، گوش كنيم،

      آه اگر وسوسه نان را، يك لحظه فراموش كنيم،

      « آي آدم ها » را

      در همه جا مي شنويم .



      در پي آن همه خون، كه بر اين خاك چكيد،

      ننگ مان باد اين جان !

      شرم مان باد اين نان !

      ما نشستيم و تماشا كرديم !



      در شب تار جهان

      در گذركاهي، تا اين حد ظلماني و توفاني !

      در دل اين همه آشوب و پريشاني

      اين از پاي فرو مي افتد،

      اين كه بردار نگونسار شده ست،

      اين كه با مرگ درافتاده است،

      اين هزاران وهزاران كه فرو افتادند؛

      اين منم،

      اين تو،

      آن همسايه !

      آن انسان،

      اين مائيم .

      ما،

      همان جمع پراكنده، همان تنها،

      آن تنها هائيم !

      اينهمه موج بلا در همه جا مي بينيم،

      « آي آدم ها » را مي شنويم،

      نيك مي دانيم،

      دشتي از غيب نخواهد آمد

      هيچ يك حتي يكبار نمي گوئيم

      با ستمكاري ناداني، اينگونه مدارا نكنيم

      آستين ها را بالا بزنيم

      دست در دست هم از پهنه آفاق برانيمش

      مهرباني را،

      دانائي را،

      بر بلنداي جهان،

      بنشانيمش ... !



      - « آي آدم ها ... ! موج مي آيد ... »

      *****

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن