زنده یاد فریدون مشیری
هیچ و باد است جهان؟گفتی و باور کردی!؟
کاش، یک روز، به اندازه «هیچ»غم بیهوده نمیخوردی!کاش، یک لحظه، به سرمستی بادشاد و آزاد به سر میبردی
زنده یاد فریدون مشیری
هیچ و باد است جهان؟گفتی و باور کردی!؟
کاش، یک روز، به اندازه «هیچ»غم بیهوده نمیخوردی!کاش، یک لحظه، به سرمستی بادشاد و آزاد به سر میبردی
.
از خدا بخواین بهم آرامش بده چون واقعا بهش نیاز دارم
واقعا....
گفتـی که
چـــــــــو خورشید زنم سوی تو پــــــــــَر.....
چون مـــــــاه شبی میکشم از پنجره ســــــــــــــــــــــر ....
اندوه که خورشـید شدی
تنگ غروب !
افسوس که مهتاب شدی
وقت سحر !
.
از خدا بخواین بهم آرامش بده چون واقعا بهش نیاز دارم
واقعا....
بهار را باور کن
باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چهکرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
تقدیم به @SaRa.b.m
تو نقش اول این عاشقونه ای
من با تو گیشه ها رو فتح میکنم
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،هست پنهان در نهاد هر بشر!لاجرم جاری است پیکاری سترگروز و شب، مابین این انسان و گرگزور بازو چاره ی این گرگ نیستصاحب اندیشه داند چاره چیستای بسا انسان رنجور پریشسخت پیچیده گلوی گرگ خویشوی بسا زور آفرین مرد دلیرهست در چنگال گرگ خود اسیرهر که گرگش را در اندازد به خاکرفته رفته می شود انسان پاکو آنکه از گرگش خورد هردم شکستگرچه انسان می نماید گرگ هستو آن که با گرگش مدارا می کندخلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!وای اگر این گرگ گردد با تو پیرروز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درندگرگ هاشان رهنما و رهبرنداینکه انسان هست این سان دردمندگرگ ها فرمانروایی می کنندوآن ستمکاران که با هم محرم اندگرگ هاشان آشنایان هم اندگرگ ها همراه و انسان ها غریببا که باید گفت این حال عجیب؟…
قاصد ز برم رفت که آرد خبر از یار
باز آمد و اکنون خبر از خویش ندارد
فریدون مشیری چقدر این اسم اشناست
نمیدونم تو شعرهای کتاب های ابتدایی بود یا راهنمایی
ولی هرچی هست مرده ست یا زندست خدابیامرزتش
خدا استاتر این تاپیکم بیامرزه
عید92
یه لحظه فکر کنید عید92 کجا بودید؟چه حال و هوایی داشتید؟
چه کارهایی که اون موقع میکردید و دوس دارید بازم انجامش بدید؟
دغدغتون چی بود و الان دغدغتون چیه؟
یه لحظه فکر زمان چقدر زود میگذره؟
من که دلم تنگ شد برای روزایی که سپری شد
ویرایش توسط mohsen.. : 20 مرداد 1397 در ساعت 14:22
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)