به خدا آسي شدم
آقا اين باباي من معلوم نيست چند چنده با خودش از اول تابستون گير سه پيچ داد به من كه بايد دوم و سوم رو تموم كني تو تابستون
منم گفته والا نميشه بلا نميشه.........هيچي ديگه قبول نميكرد
تا اينكه قلمچي ثبت نام كردم و ديدم بايد سوم بزنم و از بين پيش و دوم يكي رو انتخاب كنم
دوستام گفتن كه نه بايد پيش هم يكي دو درس بزني ولي من واسه اينكه حرف بابام رو زمين نزنم گفتم نه من دوم و سوم ميزنم
حالا امروز بابامون از شهرستان زنگ زده كه من رفتم پيش فلان مشاور فلان دبيرستان تيزهوشان گفته كه بايد پيش هم بزني پس شروع كن پيش هم خوندن
آخر مجبور شدم بگم كه آخه باباي من چجوري ميشه مگه و از اين حرفا..... بعدش از پشت تلفن گرفت من بيچاره رو به باد فحش و ناسزا
به خدا گيج شدم نميدونم چيكار كنم الان دو روز ديگه شهريوره من يه درسم تموم نكردن
با برنامه قلمچي هم كه جلو ميرم بعضي از مباحث رو ميرسم و بعضي رو هم نه
اصن تابستون رفت رو هوا
از يه طف مدرسه آشغالمون با اون دبيراي ***** ترش ما رو زور كرد كه بيايم كلاس تابستوني و اين كلاساي به درد نخورش كلي وقتمو گرفت
اصن يه جوري شدم .... نوساني شدم ...يه روز حالم خوبه خوب ميخونم و يه روز حالم بده و اصن حس خوندن ندارم
بابام هم همش گير ميده ... همش ازيت ميكنه و هي خواهرمو كه داره واسه دكتراش ميخونه رو تو سرم ميزنه
همش هي ميگه قبول نشي آبروم ميره و سكته ميكنم و از اين حرفا
منم كه روحيم آسيب پذيره اذيت ميشم
آقا كسي پيشنهادي راهكاري چيزي داره؟