خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7
    1. Top | #1
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات

      Post داستان حادثه ای رو خوندم که اشکم رو در آورد


      سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیزم
      تو این تاپیک قصد دارم یه موضوعی رو نقل کنم که خوندنش خالی از لطف نیست ..



      موضوع : امروز سیلی بدی از یک دختر بچه خوردم!

      امروز سر چهارراه کتک بدی از یک دختر بچه هفت ساله خوردم! اگر دل به درد دلم بدین قضییه دستگیرتون میشه ...

      جریان از این قرار بود که پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن همراه حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و ...

      خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه حدوداً هفت ساله یه دسته گل زیبا دستش بود و چون قدش به پنجره ماشین نمی رسید ، هی بالا و پایین میپرید و میگفت : آقا گل! آقا این گل رو بگیر ...

      منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیتی که داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم!

      اما دخترک سمج اینقدر بالا و پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرم رو از پنجره ماشین بیرون آوردم و با فریاد گفتم : بچه برو
      پی کارت! من گل نمیخرم! چرا این قدر پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ...


      دختر بچه ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود! وقتی چشماشو دیدم نا خودآگاه ساکت شدم!
      نفهمیدم چرا یک دفعه زبانم بند اومد! البته جواب این سوال رو چند ثانیه بعد فهمیدم ...!

      ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی برداشتم ، دختر بچه اومد جلو و با ترس گفت :
      آقا من گل نمیفروشم آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابون هستش گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقدر ناراحت نباشین! اگر عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان ، دخترتون گناه داره ...

      دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من؟! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

      حالا علت سکوت ناگهانیم رو فهمیده بودم!

      کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خردهای غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

      یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت : رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ...

      اما دریغ از توان و نای سخن گفتن ...

      تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت!
      هنوز رد سیلی پر قدرتی که دخترک بهم زده بود روی قلبمه! چقدر قدرتمند بود سیلی فرشته ی مهربون!


    2. Top | #2
      کاربر اخراجی

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      هیــــ دنیا خیلی قشنگ بود داش ...

    3. Top | #3
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      با این که قبلا هم این داستان رو خونده بودم اما هم چنان برام زیبا بود ....

      ممنون از داداش گلم آقا سجاد ...
      ایمـــان دارم! کــه قشنـگـتــرین عشــق

      نگــاه مهــربـــان خــداونـــد بـه بنـدگـانـش اســت . . . زنـــدگــی را بـــه او بســــپار . . .

      و مطـمئـــن بـــاش که تــا وقتـــی کــه پشتــت بــه خـــدا گــرم اســت

      تمـــام هــراس هـــای دنیـــا خـنـــده داراســت ...

    4. Top | #4
      کاربر باسابقه

      Na-Omid
      نمایش مشخصات
      بسیار زیبا
      خوبه که از اشتباهاتمون درس بگیریم
      ولی بعضی مواقع به اشتباهاتمون پی نمیبریم
      بهشون دامن میزنیم


      خدا همه مارو به راه راست هدایت کنه

    5. Top | #5
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط moho نمایش پست ها
      با این که قبلا هم این داستان رو خونده بودم اما هم چنان برام زیبا بود ....

      ممنون از داداش گلم آقا سجاد ...

      فدات محمد حسین جان

      رفع اسپم : چقدر خوبه که ما انسان ها رفتار بدمون واسمون درس عبرت بشه و دیگه تکرارش نکنیم.

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      تو به این معصومی,تشنه لب،آرومی
      غرق عطرِ گلبرگ,تو چقدر خانومی

      کودکانه غمگین,بی بهانه شادی
      از سکوتت پیداست, که پُر از فریادی

      همه هر روز اینجا, از گُلات رد می شن
      آدمای خوبم, این روزا بد می شن

      توی این دنیایی, که بَرات زندونه
      جای تو اینجا نیست,جات توی گلدونه

      غرورمو ببخش ,حضورمو ببخش
      منم یه عابرم ,عبورمو ببخش

      تویی که اشک تو, شبیه شبنمه
      همیشه تو نگات , یه حسِ مبهمه

      چه صبورانه تحمل می کنی غفلت بی رحم ما رو دخترک...
      ما داریم گلات و آتیش می زنیم،تو داری با التماس می گی کمک،کمک ...

      رها اعتمادی

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      بیاین خوب زندگی کنیم !!

      انسانیت رو بر مادیات نفروشیم!
      هم نوع را به مادیات نفروشیم !!

      بیاین خوب باشیم


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن