خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 3 نخستنخست ... 23
    نمایش نتایج: از 31 به 44 از 44
    1. Top | #31
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      هوا بارانی است و فصل پاییز

      گلوی آسمان از بغض لبریز

      به سجده آمده ابری که انگار

      شده از داغ تابستانه سرریز

      هوای مدرسه ، بوی الفبا

      صدای زنگ اول، محکم و تیز

      جزای خنده های بی مجوز

      و شادی ها و تفریحات ناچیز

      برای نوجوانی های ما بود

      فرود خشم و تهمت های یکریز

      رسیده اول مهر و درونم

      پر است از لحظه های خاطرانگیز

      کلاس درس خالی مانده از تو

      من و گل های پژمرده سر میز

      هوا، پاییزی و بارانیم من

      درون خشم خود زندانیم من

      چه فردای خوشی را خواب دیدیم

      تمام نقشه ها بر آب دیدیم

      چه دورانی ، چه رویای عبوری

      چه جستن ها به دنبال ظهوری

      من و تو نسل بی پرواز بودیم

      اسیر پنجه های باز بودیم

      هم او بازی که با تیغ سرانگشت

      به پیش چشم های من تو را کشت

      تمام آرزو ها را فنا کرد

      دو دست دوستیمان را جدا کرد

      تو جام شوکران را سر کشیدی

      به نا گه از کنارم پر کشیدی

      به دانه دانه اشک مادرانه

      به آن اندیشه های جاودانه

      به قطره قطره خون عشق سوگند

      به سوز سینه های مانده در بند

      دلم صد پاره شد بر خاک افتاد

      به قلبم از غمت صد چاک افتاد

      بگو، بگو، آنجا که رفتی شاد هستی؟

      در آن سوی حیات آزاد هستی؟

      هوای نوجوانی خاطرت هست؟

      هنوزم عشق میهن در سرت هست؟

      بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست؟

      تبر تقدیر سرو و سبزه ای نیست؟

      کسی دزد شعورت نیست آنجا؟

      تجاوز به غرورت نیست آنجا؟

      خبر از گور های بی نشان هست؟

      صدای زجه های مادران هست؟

      بخوان همدرد من، هم نسل و همراه

      بخوان شعر مرا با حسرت و آه

      دوباره اول مهر است و پاییز

      گلوی آسمان از بغض لبریز

      من و میزی که خالی مانده از تو

      و گل هایی که پژمرده سر میز

      (هیلا صدیقی)

      برای دانلود اینجا کلیک کنید.
      من مسئول چیزی هستم که میگم،
      نه چیزی که تــــــو ازش برداشت میکنی ....!!!
      ...
      گفتنی ها بس بود...نوبت خاموشیست...(ح)
      ...
      سکوت میکنم ... سه نقطه و علامت تفکر...(ح)

    2. Top | #32
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      چرا توقف کنم چرا ؟

      پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند

      افق عمودی است

      افق عمودی است و حرکت : فواره وار

      و در حدود بینش

      سیاره های نورانی می چرخند

      زمین در ارتفاع به تکرار می رسد

      و چاههای هوایی

      به نقب های رابطه تبدیل می شوند

      و روز وسعتی است

      که در مخیله ای تنگ کرم روزنامه نمی گنجد

      چرا توقف کنم ؟

      راه از میان مویرگهای حیات می گذرد

      کیفیت محیط کشتی زهدان ماه

      سلولهای فاسد را خواهد کشت

      و در فضای شیمیایی بعد از طلوع

      تنها صداست

      صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد

      چرا توقف کنم ؟


      چه میتواند باشد مرداب

      چه میتواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد

      افکار سردخانه

      را جنازه های باد کرده رقم میزنند

      نامرد در سیاهی

      فقدان مردیش را پنهان کرده است

      و سوسک ... آه

      وقتی که سوسک سخن میگوید

      چرا توقف کنم ؟

      همکاری حروف سربی بیهوده است

      همکاری حروف سربی

      اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد

      من از سلاله ی درختانم

      تنفس هوای مانده ملولم میکند

      پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم

      نهایت تمامی نیروها پیوستن است پیوستن

      به اصل روشن خورشید

      و ریختن به شعور نور

      طبیعی است


      که آسیابهای بادی می پوسند

      چرا توقف کنم ؟

      من خوشه های نارس گندم را

      به زیرپستان میگیرم

      و شیر میدهم

      صدا صدا تنها صدا

      صدای خواهش شفاب آب به جاری شدن

      صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خک

      صدای انعقاد نطفه ی معنی

      و بسط ذهن مشترک عشق

      صدا صدا صدا تنها صداست که میماند

      در سرزمین قدکوتاهان

      معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند

      چرا توقف کنم ؟


      من از عناصر چهار گانه اطاعت میکنم


      و کار تدوین نظامنامه ی قلبم

      کار حکومت محلی کوران نیست


      مرا به زوزه ی دراز توحش

      در عضو جنسی حیوان چکار

      مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چکار

      مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است

      تبار خونی گلها می دانید ؟
      فروغ فرخزاد
      من مسئول چیزی هستم که میگم،
      نه چیزی که تــــــو ازش برداشت میکنی ....!!!
      ...
      گفتنی ها بس بود...نوبت خاموشیست...(ح)
      ...
      سکوت میکنم ... سه نقطه و علامت تفکر...(ح)

    3. Top | #33
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خشکید وکویر لوت شد دریامان
      امروز بد واز ان بدتر فردامان
      زین دیو سفت مشتی شمر
      چون اخرت یزید شد دنیامام


      مهدی اخوان ثالث
      چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
      اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
      ومرد گاریچی در حسرت مرگ




    4. Top | #34
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      سکوت کن !
      سکوت کن
      به یادِ آنکه:
      در سپیده جان سپرد/
      سکوت کن
      سکوت کن
      به یاد آنکه:
      با امید خلق
      مرد/
      سکوت کن
      به یاد خشمِ آنشهیدسربلند/
      سکوت کن
      به یادِ آنکه:
      عاشقانه
      زخم خورد/
      تو از
      سکوت
      اگر
      به خشم می رسی
      سکوت کن
      تو نقش اول این عاشقونه ای
      من با تو گیشه ها رو فتح میکنم

    5. Top | #35
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      تو کیستی ، که من اینگونه ، بی تو بی تابم ؟
      شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .


      تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو
      به سان قایق سرگشته ، روی گردابم

      تو در کدام سحر ، بر کدام اسب سپید ؟
      تو را کدام خدا ؟
      تو از کدام جهان ؟
      تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف ؟
      تو در کدام چمن ، همره کدام نسیم ؟
      تو از کدام سبو ؟

      من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
      چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه
      مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه ...


      کدام نشأه دویده است از تو در تن من ؟
      که ذره های وجودم تو را که می بینند ،
      به رقص می آیند ،
      سرود می خوانند !

      چه آرزوی محالی است زیستن با تو
      مرا همین بگذارند یک سخن با تو :
      به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !
      بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف !
      ستاره ها را از آسمان بیار به زیر ؟

      ترا به هرچه تو گویی ، به دوستی سوگند
      هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه .

      که صبر ، راه درازی به مرگ پیوسته ست !
      تو آرزوی بلندی و ، دست من کوتاه
      تو دوردست امیدی و پای من خسته ست .
      همه وجود تو مهر است و جان من محروم
      چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است


      فریدون مشیری


    6. Top | #36
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید ؟


      آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی !

      روی تو را کاشکی میدیدم ....

      شانه بالا زدنت را بی قید ...
      و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد !

      و تکان دادن سر را که عجب! عاقبت مرد ؟

      افسوس...

      کاشکی میدیدم

      من به خود میگویم :

      چه کسی باور کرد ...

      جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟!


      حمید مصدق
      یه اعدامی که امیدش به دنیا نیست
      ولی دنیا براش جذابیت دارههههههه

    7. Top | #37
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      حد پروازم نگاه توست... بالم را نگیر
      سهمم از شادی تویی با اخم حالم را نگیر

      راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن
      جاده های پیچ در پیچ شمالم را نگیر

      کیستی؟ پاسخ نمی خواهم بگویی هیچ وقت
      لذت درگیریِ حلّ سوالم را نگیر

      من نشانی دارم از داغ تو روی سینه ام
      خواستی دورم کن از پیشت، مدالم را نگیر

      خاطرت آسوده با ببر نگاهم گفته ام
      با همین بازیچه ها سر کن ، غزالم را نگیر

      زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
      بیش از این ها خوب باش از من مجالم را نگیر

      خسته از یکرنگی ام ...می خواهم از حالا به بعد
      تا ابد پاییز باشم...اعتدالم را نگیر

      مهدی فرجی


    8. Top | #38
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
      جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

      وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
      تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

      روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
      سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

      افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت
      فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

      کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
      در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

      تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
      دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

      از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط
      یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…

      مرحوم نجمه زارع


    9. Top | #39
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      امشب من و بنان و خدا گریه می کنیم
      در اوج دیلمان و دعا گریه می کنیم

      امشب خدا به حال من و بندگان خویش
      ما هم به حال و روز خدا گریه می کنیم

      با دفتری گذشته ی خود را ورق زنان
      یک مشت شبه خاطره را گریه می کنیم

      باران گرفته شهر پر از ضجه ی خداست
      ما هم شبیه پنجره ها گریه می کنیم

      از درد برده ایم به حال خدا گله
      از دست کار های خدا گریه می کنیم

      گندیده هر چه گوش و کپک بسته هر چه چشم
      امشب بدون این که صدا...گریه می کنیم

      "ترسم که اشک در غم ما پرده در شود"
      ای راز سر به مهر تو را گریه می کنیم

      صالح سجادی


    10. Top | #40
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات


      خبر به دورترین نقطه جهان برسد
      نخواست اوبه من خسته بی گمان برسد

      شکنجه بیشتر از این؟که پیش چشم خودت
      کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

      چه میکنی؟اگر اورا که خواسته ای یک عمر
      به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

      رها کنی برود از دلت جدا باشد
      به آنکه دوست ترش داشته با آن برسد

      رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند
      خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد!

      گلایه ای نکنی بغض خویش بخوری
      که هق هق تو مباد به گوششان برسد

      خدا کند ک...نه!نفرین نمیکنم!نکند...
      به او که عاشق او بوده ام زیان برسد

      خداکند فقط این عشق از سرم برود
      خداکند فقط زود ان زمان برسد...

      نجمه زارع

    11. Top | #41
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات


      تا خنده ی تو می چکد از خوشه ی لب ها
      بیچاره بمی ها و غم نرخ رطب ها

      دنبال دو رج بافه از ابریشم مویت
      تبریز شده قبر عجم ها و عرب ها

      قاجاری چشمان تو را قاب گرفته است
      قنداق تفنگ همه مشروطه طلب ها

      از عکس تو و بغض همینقدر بگویم ....
      دردا که چه شب ها ... که چه شب ها... که چه شب ها...

      قلیان چه کند گر نسپارد سر خود را
      با سینه ی پر آه به تابیدن تب ها ؟

      گفتم غزلی تا ننویسند محال است :
      ذکر قد سرو از دهن نیم وجب ها

      حامد عسکری

    12. Top | #42
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      جمعه ها عصر حوله دور سرت می رسی از قنات پایینی

      سر راهت دوباره با وسواس می نشینی و پونه می چینی

      پونه ها را دوباره می کاری لای موهای خیس بی گل سر

      می روی آه و باز پشت سرت دشت پروانه را نمی بینی

      تو شکوهت میان دختر ها ای نجیب اصیل، ای بومی

      مثل یک تخته فرش کرمانی است وسط فرشهای ماشینی

      پدرت کدخدا ...خودت خاتون... باغ خرما... چهار گله شتر.....

      پس غلط کرده عاشقت شده است پسری کامده رطب چینی

      حامد عسکری

    13. Top | #43
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      چه غریب ماندی ای دل
      نه غمی
      نه غمگساری
      نه به انتظار یاری
      نه ز یار انتظاری
      غم اگر به کوه گویم
      بگریزد و بریزد
      که دگر بدین گرانی
      نتوان کشید باری...
      هوشنگ ابتهاج

    14. Top | #44
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      وعشق
      آنقدرها هم که فکر می کردیم
      عادلانه نبود
      زن همسایه عاشق شد
      پیراهن بلندتری دوخت
      من عاشق شدم
      گریه های بلند تری سر دادم
      در عصر ما
      همه
      همیشه
      دیر می رسند
      یکی به اتوبوس
      یکی به قطار
      یکی
      به یکی...

      شاعر:
      رویا شاه حسین زاده

    صفحه 3 از 3 نخستنخست ... 23

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن