خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 16 به 30 از 44
    1. Top | #16
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      رنگ چشمش را چه میپرسی ز من
      رنگ چشمش کی مرا پابند کرد
      آتشی کز دیدگانش بردمید
      این دل دیوانه را دربند کرد



      بانوی احساس فروغ فرخزاد
      تو نقش اول این عاشقونه ای
      من با تو گیشه ها رو فتح میکنم

    2. Top | #17
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      با استكان قهوه عوض كن دوات را
      بنويس توي دفتر من چشمهات را

      بر روزهاي مرده تقويم خط بزن
      واكن تمام پنجره هاي حيات را

      خواننده ي كتيبه ي چشم و لبت منم
      پر رنگ كن به خاطر من اين نكات را

      ما را فقط به خاطر هم آفريده اند
      آنگونه كه خواجه و شاخه نبات را

      نام تو با نسيم نيشابور مي رود
      تا از غبار غم بتكاند هرات را

      تا پلك مي زني همه گمراه مي شوند
      بر روي ما مبند كتاب نجات را

      علیرضا بدیع


    3. Top | #18
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
      نه پیغامی نه پیک آشنایی
      نه در چشمی نگاه فتنه سازی
      نه آهنگ پر از موج صدایی
      تو نقش اول این عاشقونه ای
      من با تو گیشه ها رو فتح میکنم

    4. Top | #19
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      میسوزم از این دو رویی و نیرنگ
      یکرنگی کودکانه میخواهم
      ای مرگ از آن لبان خاموشت
      یک بوسه جاودانه میخواهم
      تو نقش اول این عاشقونه ای
      من با تو گیشه ها رو فتح میکنم

    5. Top | #20
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      سبك هندی مرا غزل بسرا، زن هندو بيافرين از من
      طبع شعرم شبانه گل كرده‌ست گل شب بو بيافرين از من


      بيشه‌ها سربه سر پر از آهو، چشم تو جز مرا نمی‌بيند
      من پلنگ آفريده‌ام از تو، ماه بانو بيافرين از من


      مثل زنبور نيش‌دار عسل، قطره قطره مرا به بار آور
      خانه خانه پر از عسل، قصری، مثل كندو بيافرين از من


      روح چنگيز نيمی ازشعرت نيمه‌ی ديگرت جنون دارد
      يا مرا ليلیِ غزل بسرا، يا هلاكو بيافرين از من


      چشم‌هايت دوباره معجزه كرد، آيه‌هايی به خط نستعليق
      قلمت را به نام من بتراش، باز جادو بيافرين از من

      شیما شاهسواران احمدی


    6. Top | #21
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      مرگ را دیده ام من در دیداری غمناک
      من مرگ را به دست سوده ام
      من مرگ را زیسته ام
      با آوازی غمناک
      غمناک
      وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده
      آه!
      بگذاریدم!
      بگذاریدم!
      اگر مرگ
      همه آن لحظه ای آشناست که ساعت سرخ
      از تپش باز می ماند
      وشمعی که به رهگذر باد
      میان نبودن و بودن
      درنگی نمی کند
      خوشا آن دم که زن وار
      با شادترین نیاز تنم
      به آغوشش کشم
      تا قلب
      به کاهلی از کار باز ماند
      ونگاه چشم
      به خالی های جاودانه بر دوخته
      وتن عاطل
      دردا!
      دردا که مرگ
      نه مردن شمع
      و نه باز ماندن ساعت است
      نه استراحت آغوش زنی
      که در رجعت جاودانه بازش یابی
      نه لیموی پر آبی که می مکی
      تا آن چه به دور افکندنی ست
      تفاله یی بیش نباشد
      تجربه یی است غم انگیز
      غم انگیز
      به سالها و به سالها و به سالها
      وقتی که گرداگرد تو را مرده گانی زیبا فراگرفته اند
      یا محتضرانی آشنا
      که تو را بدیشان بسته اند
      با زنجیر های رسمی شناسنامه ها
      واوراق هویت
      و کاغذهایی که از بسیاری تمبرها و مهرها
      ومرکبی که خوردشان رفته است
      وقتی که به پیراهن تو
      چانه ها
      دمی از جنبش باز نمی ماند
      بی آنکه از تمامی صداها
      یک صدا آشنای تو باشد
      وقتی که دردها از حسادتهای حقیر بر نمی گذرد
      وپرسش ها همه
      در محور روده ها است
      آری،مرگ
      انتظاری خوف انگیزست
      انتظاری که بی رحمانه به طول می انجامد
      مسخی است دردناک
      که مسیح را
      شمشیر به کف می گذارد
      در کوچه های شایعه
      تا به دفاع از عصمت مادر خویش برخیزد
      وبودا را
      با فریادهای شور و شوق هلهله ها
      تا به لباس مقدس سربازی در آید
      یا دیو ژن را
      با یقه ی شکسته وکفش برقی
      تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند
      در ضیافت شام اسکندر
      من مرگ را زیسته ام
      با آوازی غمناک
      غمناک
      وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده



      شاملو
      رمز عبورم رو به صورت رندوم عوض کردن
      دوستان حلال کنید
      اگه دوستان کاری یا پیامی داشتن پیشاپیش شرمنده
      چون رمز عبورمو نمیدونم
      خدافظ
      ویرایش توسط M O H S E N : 05 خرداد 1392 در ساعت 21:12

    7. Top | #22
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      بیش از تمام رنگ هایت رنگ کاشی را...
      بیش از تمام لحظه ها وقتی تو باشی را...

      روزی زنی در عهد شاه عباس عاشق کرد
      سرپنجه های روح یک معمار باشی را

      آن وقت شعر و رنگ و موسیقی به هم آمیخت
      پوشاند اسلیمی تن عریان کاشی را

      حالا دوباره اصفهان آبستن است ای عشق!
      تندیس زیبایی که از من می تراشی را

      روح مرا سوهان بکش چکش بزن...بشکن
      بیرون بریز از من هوا ها را حواشی را

      حل کن مرا ای عشق! ای تیزاب افسونگر!
      ذرات جانم تشنه هستند این تلاشی را

      از نغمه ها آواز های زنده رودت را...
      بیش از تمام رنگ هایت رنگ کاشی را...


      پانته آ صفایی


    8. Top | #23
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات

      بعدها
      مرگ من روزی فرا خواهد رسید
      در بهاری روشن از امواج نور
      در زمستانی غبار آلود و دور
      یا خزانی خالی از فریاد و شور
      مرگ من روزی فرا خواهد رسید
      روزی از این تلخ و شیرین روزها
      روز پوچی همچو روزان دگر
      سایه ای ز امروز ها دیروزها
      دیدگانم همچو دالانهای تار
      گونه هایم همچو مرمرهای سرد
      ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
      من تهی خواهم شد از فریاد درد
      می خزند آرام روی دفترم
      دستهایم فارغ از افسون شعر
      یاد می آرم كه در دستان من
      روزگاری شعله میزد خون شعر
      خاك میخواند مرا هر دم به خویش
      می رسند از ره كه در خاكم نهند
      آه شاید عاشقانم نیمه شب
      گل به روی گور غمناكم نهند
      بعد من ناگه به یكسو می روند
      پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند
      روی كاغذها و دفترهای من
      در اتاق كوچكم پا می نهد
      بعد من با یاد من بیگانه ای
      در بر آینه می ماند به جای
      تار مویی نقش دستی شانه ای
      می رهم از خویش و میمانم ز خویش
      هر چه بر جا مانده ویران می شود
      روح من چون بادبان قایقی
      در افقها دور و پنهان میشود
      می شتابند از پی هم بی شكیب
      روزها و هفته ها و ماهها
      چشم تو در انتظار نامه ای
      خیره میماند به چشم راهها
      لیك دیگر پیكر سرد مرا
      می فشارد خاك دامنگیر خاك
      بی تو دور از ضربه های قلب تو
      قلب من میپوسد آنجا زیر خاك
      بعد ها نام مرا باران و باد
      نرم میشویند از رخسار سنگ
      گور من گمنام می ماند به راه
      فارغ از افسانه های نام و ننگ

      th.jpg


      تو نقش اول این عاشقونه ای
      من با تو گیشه ها رو فتح میکنم
      ویرایش توسط Gunner.Milad4274 : 07 خرداد 1392 در ساعت 23:26

    9. Top | #24
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      اینو نخونید نصفه عمرتون در فناست!! از نیما یوشیج
      آی آدم ها


      آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
      یک نفر در آب دارد می سپارد جان
      یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
      روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
      آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
      آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
      که گرفتستید دست ناتوانی را
      تا توانایی بهتر را پدید آرید
      آن زمان که تنگ می بندید
      بر کمرهاتان کمربند
      در چه هنگامی بگویم من ؟
      یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
      آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
      نان به سفره جامه تان بر تن
      یک نفر در آب می خواند شما را
      موج سنگین را به دست خسته می کوبد
      باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
      سایه هاتان را ز راه دور دیده
      آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
      می کند زین آبها بیرون
      گاه سر . گه پا
      آی آدم ها
      او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
      می زند فریاد و امید کمک دارد
      آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
      موج می کوبد به روی ساحل خاموش
      پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
      می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :

      آی آدم ها ..

      و صدای باد هر دم دلگزاتر
      در صدای باد بانگ او رساتر
      از میان آب های دور ی و نزدیک
      باز در گوش این نداها

      آی آدم ها…

      اینم خودم میگم!! آی آدم ها حالم ازتون بهم میخوره
      تو نقش اول این عاشقونه ای
      من با تو گیشه ها رو فتح میکنم

    10. Top | #25
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      چرا توقف کنم ، چرا؟

      پرنده ها به ستوی جانب آبی رفته اند
      افق عمودی است
      افق عمودی است و حرکت : فواره وار
      و در حدود بینش
      سیاره های نورانی میچرخند
      زمین در ارتفاع به تکرار میرسد
      و چاههای هوایی
      به نقب های رابطه تبدیل میشوند
      و روز وسعتی است
      که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
      چرا توقف کنم؟
      راه از میان مویرگ های حیات می گذرد
      کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
      سلول های فاسد را خواهد کشت
      و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
      تنها صداست
      صدا که ذوب ذره های زمان خواهد شد .
      چرا توقف کنم؟
      چه می تواند باشد مرداب
      چه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فاسد
      افکار سردخانه را جنازه های باد کرده رقم می زنند .
      نامرد ، در سیاهی
      فقدان مردیش را پنهان کرده است
      و سوسک ….آه
      وقتی که سوسک سخن می گوید .
      چرا توقف کنم؟
      همکاری حروف سربی بیهوده ست .
      همکاری حروف سربی
      اندیشه ی حقیر را نجات خواهد داد .
      من از لاله ی درختانم
      تنفس هوای مانده ملولم میکند
      پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر
      بسپارم
      نهایت تمامی نیروها پیوستن است ، پیوستن
      به اصل روشن خورشید
      و ریختن به شعور نور
      طبیعی است
      که آسیاب های بادی میپوسند
      چرا توقف کنم؟
      من خوشه های نارس گندم را
      به زیر پستان میگیرم
      و شیر می دهم
      صدا ، صدا ، تنها صدا
      صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
      صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
      صدای انعقاد نطفه ی معنی
      و بسط ذهن مشترک عشق
      صدا ، صدا ، صدا ، تنها صداست که میماند
      در سرزمین قد کوتاهان
      معیارهای سنجش
      همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند
      چرا توقف کنم؟
      من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
      و کار تدوین نظامنامه نیست
      مرا به زوزه ی دراز توحش
      درعضو جنسی حیوان چکار
      مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
      مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است

      تبار خونی گل ها میدانید ؟

      فروغ

      رمز عبورم رو به صورت رندوم عوض کردن
      دوستان حلال کنید
      اگه دوستان کاری یا پیامی داشتن پیشاپیش شرمنده
      چون رمز عبورمو نمیدونم
      خدافظ

    11. Top | #26
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      ما کاشفان کوچه ی بن بستیم

      حرف های خسته ای داریم

      این بار پیامبری بفرست

      که تنها گوش کند...

      گروس عبدالملکیان


    12. Top | #27
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      من یه غزل گفتم که چون جنبه انگیزشی به خودم داره از ذکرش معذورم:yahoo (1):
      ولی خدایی خیلی غزل طنز خوبی شد
      خودم کفیدم

      مشاور انتخاب رشته می باشم


    13. Top | #28
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      امشب به قصه ی دل من گوش میکنی
      فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
      این در همیشه در صدف روزگار نیست
      می گویمت ولی توکجا گوش میکنی
      دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
      ای ماه با که دست در آغوش میکنی
      در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
      هشیار و مست را همه مدهوش میکنی
      می جوش می زند به دل خم بیا ببین
      یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
      گر گوش می كنی سخنی خوش بگویمت
      بهتر ز گوهری كه تو در گوش میکنی
      جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
      حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی
      سايه چو شمع شعله در افکكنده ای به جمع
      زین داستان که با لب خاموش مکنی


      تو نقش اول این عاشقونه ای
      من با تو گیشه ها رو فتح میکنم

    14. Top | #29
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      به شانه ام می زنی

      که تنهایی ام را تکانده باشی؟

      به چه دل خوش کرده ای؟

      تکاندن برف از شانه ی آدم برفی؟

      گروس عبدالملکیان


    15. Top | #30
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      شبانگاه هست و با دستان بسته
      همه پل های پشت سر شکسته
      سرم را میکشم تا چوبه ی دار
      یکی در سوی آیینه نشسته
      ***
      شبانگاهی که سربازان درگاه
      به جرم یک خودی کشتن، خود آگاه
      مرا با دست بسته می کشیدند
      برای حاضران تا پای جاگاه
      ***
      گناهان مرا از سر نوشتند
      گِلی از من به دست خود سرشتند
      به من حتی ندادند سهمی از من
      برای خود درو کردند و کِشتند
      ***
      یکی که شکل من بود از در آمد
      نه از در،شایدم از من بر آمد
      فقط از لا به لای برگه هایش
      مصیبت های نسل من در آمد
      ***
      یکی دیگر شکایت از دلم کرد
      حکایت از هزاران مشکلم کرد
      نه از دیروز و امروز و نه از ما
      روایت از خیال باطلم کرد
      ***
      همه دیدند و گفتند و شنیدند
      در آخر هم به رای خود رسیدند
      به جرم قتل یک کودک خود آگاه
      برایم حکم اعدامی بریدند
      ***
      من و آیینه ها در ماتم شب
      همه جان ها گذشته از سر لب
      زبان وا کردم و از درد گفتم
      از آن جان ها که میسوزاند این تب
      ***
      گنه کردم، گنه کردم، گناه بی گناهی
      گناه ساختن روی تباهی
      مرا جنگ فلک از پا در آورد
      فلک،دریا و من هم مثل ماهی
      ***
      نه
      امشب، حبس من پیوسته بوده
      تمام عمر دستم بسته بوده
      نبوده راهی هرگز تا به مقصد
      اگر هم بوده مرکب خسته بوده ***
      دل سرخم سر سبزم فنا کرد
      سرم از تن حسابش را جدا کرد
      نباشد پای چوبه زیر آب است
      سری که هی دو دوتا، چهارتا کرد ***
      همان ها که مرا سرباز کردند
      سر از درمان زخمم باز کردند
      هر آن زخمی که ماند، گشت طوما
      ر
      همان ها وقت غم، سرباز کردند ***
      اگر مرده درونم روح کودک
      فراوان است از این مقتول کوچک
      میان سینه های مردم شهر
      مزارانی ست قد یک عروسک ***
      همه آیینه ها در هم شکستند
      نخ ناگفته ها از هم گسستند
      نگفتم آنچه که باید بگویم
      به دستم باز هم زنجیر بستند ***
      شبانگاهست و با دستان بسته
      همه پل های پشت سر شکسته
      سرم را میکشم تا چوبه ی دار
      یکی در سوی آیینه نشسته
      (هیلا صدیقی)
      دانلود ویدیوی شب آیینه ها:برای دانلود اینجا کلیک کنید.
      من مسئول چیزی هستم که میگم،
      نه چیزی که تــــــو ازش برداشت میکنی ....!!!
      ...
      گفتنی ها بس بود...نوبت خاموشیست...(ح)
      ...
      سکوت میکنم ... سه نقطه و علامت تفکر...(ح)
      ویرایش توسط hhossein21 : 13 خرداد 1392 در ساعت 10:12

    صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن