بدترین:دعوا با بابامدعوا با ی دختر وامونده ی اشغال تو تلگرام
اعصابمم خ خورده
بهترین روز حالم بد بود امروز یه کم بهتر شدم
بدترین :مادر یکی از دوستام حالش بد شده تو بیمارستان
دیگه دارم به اخر میرسم
بدترین: دعوا توی صف نونوایی که اول صبحی نزدیک بود ببرنمون کلانتری
بهترین: خوردن کله پاچه قبل از دعوا
بهترین:اومدن فامیلامون از شیراز به بندر
بدترین:نیومده زدن سی دی هامو شکستن
[صحنه ی ما غزل پوش
صدا صدای گوگوش ....
من بدترینو گفته بودم بهترینش مونده بود
1-رفتیم ب اسکو و کندوان ک خ جای باصفایی بودن لامصب...یه روستا داشت خونه ها تو دل کوه بودن...ینی کوهو کنده بودن توش خونه ساخته بودن...جای سرسبز وخوش آب و هوا هم زیاد داشت2-مسابقه انجمن و خندیدن دورهمی
بهترین اتفاق امروزم این بود که پسر خواهرم رو بعد 5 ماه بغل گرفتم ، بدترینشم هم این بود که همین فسقلی زد یه مجسمه که یادگاری از سال 78 بود رو شکست
بهترین:رفتیم دهات باغبعد منو فرستادن بالای درخت عین پلنگ داشتم با چوب زرد الو هارو میریختم پایینجونم در اومد ولی خوش گذشت
بدترین:اینکه حداکثر تا 6 هفت ساعت دیگه نتیجمو میبینمخ سختهیکی ام اینکه ماشینو انداختم تو دست انداز(خیلی گنده بود...ینی اتوبانی بود برا خودش)خورد و خمیر شد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)