ما تو محلمون یک بنده خدایی داریم دانشگاه شریف قبول شد با رتبه زیر 200 کشوری بعد یک مدتی بنده خدا دیوانه شده از درس زیاد میاد وایمیسه سر کوچه دستشو میزاره رو لبش صدا در میاره گفتم به اینجا برسم یک سری همینطور انقدر به خودشون فشار میارن تا داغون بشن
ما تو محلمون یک بنده خدایی داریم دانشگاه شریف قبول شد با رتبه زیر 200 کشوری بعد یک مدتی بنده خدا دیوانه شده از درس زیاد میاد وایمیسه سر کوچه دستشو میزاره رو لبش صدا در میاره گفتم به اینجا برسم یک سری همینطور انقدر به خودشون فشار میارن تا داغون بشن
طمع به خاک فرو می برد حریصان را
ز حرص بر سر قارون رسید آنچه رسید
درود بر دل من باد کز ستم کیشان
ستم کشید ولی بار منتی نکشید
منم دو هفتش به خاطر استرس خون دماغ میشم و مدام سرگیجه دارم کاشکی این یه ماه زودتر تموم بشه....خسته شدیم
کنکور ...!! یه غول بزرگ بنظرم باید یه فکر ی در موردش بکنن آخه این وضع مناسبه ؟!! اینهمه استرس بعد ها میشه تومورهای سرطانی ... کاش از اول متود های درستی برای آموزش به کار گرفته میشد که تهش ماجراهایی مثل این درکار نباشه ... امیدوارم حالش خیلی زود خوب بشه
بچه ها یه چیزی بهتون بگم شاید باورتون نشه.
من سالی که کنکور داشتمو بهترین سال زندگیم میدونستم و الانم با این که دانشجوی برق دانشگاه تهرانم ولی حسرت اون روزا و اون لحظه ها رو میخورم.
خدایی باید از رقابت و تلاش لذت برد تا این که زجر کشید.
نتیجه رو فقط به خدا واگذار کنید و فقط تلاش کنید.
آفرین عزیزم
زیباترین حرف از بین همه ی این پست ها زدی
کنکور هم میگذره - فقط خاطره ها میمونن
هیچی بدتر از خدمت نیست - کنکور در مقابل خدمت هیچی نیست - دو سال از بهترین سال های زندگیت رو وقف نظام میکنی - روزی هزار بار آرزوی فرار میکردم- حسرت یه ساعت اینترنت وب گردی تو دلم مونده بود - حسرت شنیدن یه آهنگ محسن یگانه تو دلم مونده بود - دو سال تمام فقط لباس نظامی تنم بود - حتی موقع خواب با لباس نظامی میخوابیدم - موقع خواب هم یه مامور بالاسرم بود که حق نداشتم چپ و راست بشم -یعنی باید صاف میخوابیدیم - اگه یکم به چپ خم میشدم بیدارم میکرد میگفت صاف بخواب - ساعت 11 شب خاموشی میزدن -از شدت خستگی و غصه که خوابم نمیبرد - ساعت 4 صبح هم بیدارمون میکردن - خیلی ستم بود به خدا - با اینکه من اهل خواب نبودم ولی خب حداقل به 6 7 ساعت خواب نیاز دارم - خیلی ستم بود ساعت چهار بیدار میشدم و هنوز شب بود و تا طلوع افتاب دوساعت مونده بود - وقتی صبح وظهر میشد با هزار بدختی و غصه به دستورهایی که بهم میدادن رسیدگی میکردم - وقتی غروب هم میشد بغض خفم میکرد - پادگان سوت و کور میشد - بعد یک ماه که مرخصی میدادن تا از در پادگان میرفتم بیرون - اول چیزی که میدیدم ماشین و ادم بود - به دوستام میگفتم اااااه پراید - دیگه ببینید چقدر بدبخت شده بودیم که تو حسرت دیدن ادم ها و یه پراید مونده بودیم - تو خدمت هم جلو چشمم یکی از دوستام مرد - تو پادگان کلی پشه سارس بود - پشه ای که اصلا به چشم نیماد ولی اگه نیشت بزنه - شروع میکنه به خوردن گوشتت - کلی مار و عقرب داشتیم اونجا و...
حالا این فقط بخشیش بود
دوستای دیگم که تو مرز زاهدان و تو زمان ریگی بودن - یکی از دوستام که تو مرزکردستان بود - گلوله از یه سانتیش رد شد و...
با همه سختی های خدمت - فرمانده می اومد میگفت درسته دارید عذاب میکشید ولی یه روز دلتون واسه این لحظات تنگ میشه - من هم تو دلم میگفتم برو بابا - بذار پام رو از اینجا بذارم بیرون و... - ولی الان که دو سال میگذره هر روز دلم واسه اون روزا دلم تنگ میشه - دوس دارم برگردم از دوباره اموزشی - خخخخ
حالا من فقط یه مثال زدم - زندگی خیلی سختی های دیگه ای داره
یه نکته از آدم های موفق - اگه تو زندگی چیزی روسخت گرفتید بتون سخت هم میگذره - ولی اگه اسون بگیرید بتون اسون میگذره - پس کنکور رو برا خودتون سخت نگیرید که سخت هم بتون میگذره
من نمیدونم آخه کنکور چه استرسی داره؟!شما درستونو بخونین جایی که میخواین قبول شدین چه بهتر،نشدینم که دیگه دنیا به آخر نیمرسه!تو گور بابای همشون اصلا،اخرش که یه جا قبول میشین مهم اینه که هرجا باشین بهترین باشین...
خدایا...
من... اینجا...
دلم سخت معجزه میخواهد ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)