خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
    نمایش نتایج: از 16 به 27 از 27
    1. Top | #16
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      سوال هارون درباره امین و مامون

      آورده اند که روزی بهلول به قصر هارون رفت و در بین راه هارون رادید . هارون پرسید :بهلول کجا میروی ؟ بهلول جواب داد به نزد تو می آیم . هارون گفت :من به قصد رفتن به مکتب خانه می روم تا از نزدیک وضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایل باشی می توانی همراه من بیایی .بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتبخانه شدند .ولی آن وقت امین و مامون برای چند دقیقه اجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت :
      امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کو دن و بی هوش است و بلعکس مامون بسیاربافراست و زیرک و چیز فهم . هارون قبول ننمود .
      آموزگار کاغذی زیر فرش محل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرش امین نهاد و پس از چنددقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جای خود نشستند . مامون چون نشست متفکر به سقف و اطراف خود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت :تو را چه می شود که چنین متفکری ؟
      مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازه کاغذی بالا آمده یا اینکه سقف به همین اندازه پایین رفته است .در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟امین جواب داد : چیزی حس نمی کنم . آموزگار لبخندی زده و آن دو را مرخص نمود . چون امین ومامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت : بحمدالله که به حضرت خلیفه حرف من ثابت شد.
      خلیفه سوال نمود : آیا سبب آن را می دانی ؟بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم . هارون جواب داد در امانی هرچه میدانی بگو . بهلول گفت :
      ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهت است . جهت اول چنانچه مرد و زن به میل و رغبت سرشار وشهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیرک می شود و سبب دوم چنانچه زن وشوهر از حیث خون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیرک و باهوش و قوی می شود چنانچه این امر در درختان و حیوانات هم به تجربه رسیده است و چنانچه درخت میوه را به درخت میوه دیگرپیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ واسب با هم آمیزش دهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوش و قوی و چالاک می باشد .
      بنابراین امین که فراست خوبی ندارد از این سبب است که خلیفه و ز بیده از یک خون و یک نژاد میباشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوی می باشد از آن لحاظ است که مادر او از نژادی غریب وبا خون خلیفه تفاوت بسیار دارد .
      خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت : از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت . ولی معلم در دل حرف بهلول را تصدیق نمود
      ویرایش شده توسط مدیریت
      خلاف قوانین.

    2. Top | #17
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      داستان جواب دندان شکن بهلول به هارون الرشید

      روزي خليفه از بهلول پرسيد : تا به امروز موجودي احمق تر از خود ديده اي؟
      بهلول گفت : نه والله اين نخستين بار است كه مي بينم
      ویرایش شده توسط مدیریت
      خلاف قوانین.

    3. Top | #18
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      داستان بهلول و الاغش

      بهلول پاي پياده بر راهي مي گذشت
      قاضي شهر او را ديد و گفت : شنيده ام ” الاغت سقط شده ” و تو را تنها گذارده است!
      بهلول گفت : تو زنده باشي يك موي تو به صد تا الاغ من مي ارزد...
      ویرایش شده توسط مدیریت
      خلاف قوانین.

    4. Top | #19
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ ١٥ درهم خريد و ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ كدخدا ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ...
      ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
      « ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!»
      ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : « ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ. »
      كدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
      ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
      كدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
      ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
      كدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
      ملا ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣﺎﻻ ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
      ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟»
      ملا ﮔﻔﺖ: به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت ٢ درهم در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يك الاغ شويد . به ٥٠٠ نفر ٥٠٠ ﺑﻠﻴﺖ ٢ درهمى ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ ﻭ ٩٩٨ دﺭهم ﺳﻮﺩ ﮐﺮﺩﻡ.»
      كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
      ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﻦ ﻫﻢ ٢ درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      و این شد كه همراه اول و ايرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات رو راه انداختن.....!

    5. Top | #20
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

    6. Top | #21
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      روزی شخصی بی تاب نزد شیخ رفت ؛
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      و شیخ برای او یک تاب خرید و از اون روز به بعد آن مرد دیگر بی تاب نبود....

    7. Top | #22
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      روزی شخصی نزد حکیمی رفت و گفت: عرضی دارم

      حکیم گفت: عرضت را بگو

      شخص گفت:78 سانتیمتر

      حکیم فرمود طولت را هم بگو

      و شخص گفت:186 سانتیمتر

      و شیخ مساحت فرد را حساب کرد




      پ.ن : چنتا دگ هم بودن ولی خو مثبت هیژده بود ^_×
      ویرایش توسط magicboy : 27 شهریور 1394 در ساعت 00:33

    8. Top | #23
      کاربر اخراجی

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      روزی ..........
      .
      .
      ..

      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .

      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .
      .


      الان سال هاست که دنبال همینن کدوم روز ..


      روزی ....
      ویرایش توسط Mr. ARAD : 27 شهریور 1394 در ساعت 00:36

    9. Top | #24
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

    10. Top | #25
      کاربر فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      userupload_2013_5820222561443099191.607.jpg

    11. Top | #26
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      حکایت‌های عبید زاکانی

      حکایت

      مردی حجاج را گفت دوش تو را به خواب چنان دیدم که اندر بهشتی گفت اگر خوابت راست باشد در آن جهان بیداد بیش از این جهان باشد

      حکایت

      مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد گفت مرا که چیزی ندهی چرا به د شنام رانی گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم

      حکایت


      مردی به زنی گفت: خواهم ترا بچشم تا دریابم تو شیرین‌تری یا زن من! گفت این حدیث از شویم پرس که وی من و او را چشیده باشد!

      حکایت


      شخصی ماست خورده بود قدری به ریشش چکیده یکی از او پرسید که چی خورده ای گفت کبوتر بچه گفت راست می گوئی که فضله اش بر در برج پیداست

      حکایت


      شخصی خانه ای به کرایه گرفته بود چوبهای سقف بسیار صدا می کرد به خداوند خانه از بهر مرمت آن سخن بگشاد پاسخ داد که چوبها ی سقف ذکر خدا می کنند گفت نیک است اما می ترسم که این ذکر منجر به سجده شود

      حکایت


      شخصی تیری به مرغی انداخت خطا رفت رفیقش گفت احسنت تیر انداز بر آشفت که مرا ریشخند می کنی گفت نی می گویم احسنت اما به مرغ

      حکایت


      بازرگانی زنی خوش صورت زهره نام داشت عزم سفری کرد از بهر او جامه ای سفید بساخت و کاسه ای نیل به خادم داد که هرگاه از این زن حرکتی ناشایست در وجود آید یک انگشت نیل بر جامه او زن تا چون باز آیم اگر تو حاضر نباشی مرا حال معلوم شود
      پس از مدتی خواجه به خادم نوشت که
      کاری نکند زهره که ننگی باشد بر جامه او زنیل رنگی باشد
      خادم باز نوشت که

      گر درسفرخواجه درنگی باشد تاماه دگرزهره پلنگی باشد

      حکایت


      وردکی خر گم کرده بود گرد شهر می گشت و شکر می گفت گفتند چرا شکر می کنی گفت از بهر آنکه بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهارم روز بودی که گم شده بودمی
      حکایت


      شخصی را پسر در چاه افتاد. گفت: جان بابا! جایی مرو تا من بروم ریسمان بیاورم و تو را بیرون بکشم.

      حکایت


      شخصی دعوای خدایی می‌کرد. او را پیش خلیفه بردند. او را گفت: پارسال یکی اینجا دعوی پیغمبری می کرد، او را بکشتند. گفت: نیک کرده‌اند، که او را من نفرستاده بودم.
      حکایت

      مردی دعوی خدایی کرد شهریار وقت به حبسش فرمان داد مردی بر او بگذشت و گفت آ یا خدا در زندان باشد؟ گفت خدا همه جا باشد

      حکایت

      عربی به حج رفت و پیش از دیگر مردم داخل خانه کعبه شد و در پرده کعبه آویخت و گفت بار خدایا پیش از آن که دیگران در رسند و بر تو انبوه شوند و زحمتت افزایند مرا بیامرز
      حکایت

      آخندی را گفتند خرقه خویش را بفروش گفت اگر صیاد دام خود را فروشد به چه چیز شکار کند
      حکایت

      مردی را که دعوی پیغمبری می‌کرد نزد معتصم آوردند متعصم گفت شهادت می‌دهم تو پیغمبر احمق استی گفت آری از آنکه بر قوم شما مبعوث شده‌ام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد

      آرمان دزدی

      ابوبكر ربابی اكثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان كه سعی كرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟ گفت: این دستار آورده‌ام. زن گفت: این كه دستار خود توست. گفت: خاموش‌، تو ندانی. از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.

      خودكشی شیرین
      حجی در كودكی شاگرد خیاطی بود. روزی استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاری رود. حجی را گفت: درین كاسه زهر است، نخوردی كه هلاك شوی. گفت: من با آن چه كار دارم؟ چون استاد برفت، حجی وصله جامه به صراف داد و تكه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
      استاد بازآمد، وصله طلبید، حجی گفت: مرا مزن تا راست بگویم. حالی كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم كه بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقی تو دانی.
      دیر رسیدم

      جمعی به جنگ ملاحده رفته بودند. در بازگشتن هر یك سر ملاحده‌ای بر چوب كرده می‌آوردند. یكی پایی بر چوب می‌آورد. پرسیدند: این را كه كشت؟ گفت: من، گفتند: چرا سرش نیاوردی؟ گفت: تا من برسیدم، سرش را برده بودند.



    12. Top | #27
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      وای اینجا یادش بخیر

      روزی شخصی به سرعت و شتابان وارد خانه ی شیخ شد و چون سرعتش زیاد بود از در پشتی خارج شد

      نکوهش تندروی در اسلام - عبدالحسین زرین کوب

    صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. استرس داری واس کنکور؟؟؟منم همینطور...بیا ببینیم استرست از چیه تو؟؟!
      توسط javadfathi در انجمن پاتوق سال دوازدهمی ها و کنکوریها
      پاسخ: 93
      آخرين نوشته: 21 فروردین 1397, 01:47
    2. پاسخ: 36
      آخرين نوشته: 22 اردیبهشت 1395, 00:21
    3. پاسخ: 9
      آخرين نوشته: 04 اسفند 1393, 23:21
    4. آموزش محاسبات ذهنی ریاضی (ویژه مسایل فیزیک،شیمی، هندسه) تدریس دکتر افشار
      توسط afshar در انجمن مطالب مشاوره ای و آموزشی کنکور
      پاسخ: 1
      آخرين نوشته: 27 شهریور 1393, 13:32

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن