خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 15
    1. Top | #1
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      معنی و نکات ادبی شعرهای حفظی پيش دانشگاهی عمومی

      شعر حفظي ص 8 مناجات

      غزلي از سنايي قرن ششم وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن بحر : رمل مثمن مخبون

      نوع ادبي : غنايي توصيف : تخيلي

      1- اي پادشاه ( - هستي : اي خدا) تو را ياد مي كنم زيرا تو پاك و خدا هستي و جز به همان راهي كه تو مرا به آن راهنمايي كني (يا تو آن راه را به من بنماياني ) به راه ديگري نمي روم .

      ملك استعاره از خدا

      2- فقط درگاه تو را جست و جو مي كنم و تنها درپي فضل و بخشش تو هستم فقط ذكر توحيد و يگانگي تو را مي گويم زيرا تو سزاوار يگانگي هستي . بيت قافيه مياني دارد بين كلمات جويم ، پويم و گويم جناس و سجع ديده مي شود.

      3- تو بسيار دانا ، بزرگ ، بخشنده و مهرباني . تو(به بندگان ) فضل و بخشش مي كني تو شايسته ي ستايشي .

      آرايه : تنسيق الصفات ، بيت قافيه دروني دارد.

      4- نمي توان تو را توصيف كرد زيرا تو در محدوده ي درك و فهم انسان جا نمي گيري ، نمي توان كسي را مانند تو تصور كرد زيرا تو در دايره ي فهم و تصور انسان قرار نمي گيري.

      آرايه : بيت موازنه دارد و مصراع اول تلميح به فرازي از خطبه اول نهج البلاغه مولا علي « الله لايدركه بعد الهمم ولايناله غوص الفطن )

      خداوند كسي است كه دور انديشي همت هاي والا او را درك نمي كند و ژرف نگري انسان هاي زيرك به او نمي رسد .

      مصراع دوم تلميح به آيه ي قرآن : « ليس كمثله شي هيچ چيز شبيه او نيست . »

      جناس : فهم و وهم

      5- تماماً بزرگواري ، شكوه ، علم و يقين (اطمينان قلبي ) هستي . تماماً نور وشادماني ، بخشندگي و پاداش هستي .

      قافيه دروني ، آرايه : ترصيع تلميح به آيات قرآن : الله نورالسموات و الارض . و ...

      6- تو همه اسرار را مي داني و همه ي عيب ها را مي پوشاني و همه ي كم و زياد شدن ها به دست توست . جناس ، ترصيع ، تضاد ، تلميح مصراع اول به « الله عالم الغيب و الشهاده » يا ستار العيوب مصراع دوم تلميح به آيه ي تعز من تشاء و تذل من تشاء ، واج آرايي .

      7- تمام وجود سنايي تنها ذكر يگانگي تو را بر زبان مي آورد به اين اميد كه از آتش جهنم رهايي داشته باشد. يا (اميد است / شايد براي او (سنايي) از آتش دوزخ رهايي باشد .)

      مجاز : لب ودندان (وجود) ، آتش (كل عذاب ها)

      تناسب : لب و دندان و روي ، روي ايهام تناسب : 1- معني مورد نظر روي رهايي وجهي (دليلي) براي رهايي 2- روي : چهره كه با كلمات لب و دندان تناسب دارد.

      غزل اكسير عشق ص 49و 50 وزن : مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن

      بحر: مضارع مثمن اخرب مكفوف محذوف سعدي – سبك عراقي

      1- (اي محبوب) ، تو از در داخل شدي و من از خود بيخود شدم . مثل اين كه از اين دنيا به دنياي ديگر رفتم . (مردم ) كنايه – تشبيه

      2- منتظر بودم ببينم چه كسي از محبوب برايم خبر مي آورد. محبوب خود آمد و من بي هوش شدم . (كنايه ، استعاره ، تضاد ، تكرار)

      3- گفتم او را ببينم به اين اميد (شايد) درد شور و اشتياقم آرام شود (تسكين يابد) ، او را ديدم ولي اشتياقم بيشتر شد. (شبه اشتقاق )

      4- مثل شبنمي ناچيز مقابل آفتاب روي محبوب افتاده بودم . عشق به فريادم رسيد و من به والاترين مرتبه رسيدم . (تشبيه ، ايهام ، استعاره ، ايهام تناسب ، كنايه ، مجاز )

      5- توانايي رفتن به حضور محبوب برايم ممكن نشد. با اينكه با پا و سر (با تمام وجود يا افتان و خيزان) به سويش شتافتم . يا با اينكه مدتي با پا و مدتي با سر (با اشتياق) به سويش رفتم . (جناس ، استعاره ، كنايه ، تضاد)

      6- براي اينكه رفتن او را ببينم و سخن گفتن او را بشنوم ، با تمام وجود گوش و چشم شدم (محو تماشاي او شدم ) (لف و نشر ، كنايه ، تضاد)

      7- من چگونه مي توانم او را تماشا نكنم (چگونه مي توانم نگاهم را از تماشاي او حفظ كنم ) مني كه با اولين نگاه صاحب بصيرت آگاه و بيدار شدم . (مراعات نظير ، كنايه ، ايهام )

      8- به تو وفادار نبوده ام اگر يك روز يا يك لحظه خاطرجمع (آسوده خاطر) و شاد زندگي كرده باشم (يا درجمع نشسته باشم ) ايهام .

      9- او (معشوق) توجهي به صيد كردن و شكار من نداشت ، من خود با نگاه به او اسير شدم (من به او نگاه كردم و اين نگاه مثل كمندي شد و مرا در دام خود گرفتار كرد) (مراعات ، تشبيه )

      10- (ديگران) مي گويند: اي سعدي ، روي سرخ و شاداب تو را چه كسي زرد و پژمرده كرد؟ (درجواب مي گويم ) : كيمياي عشق بر وجود بي ارزش من اثر گذاشت و مرا چون طلا ارزشمند كرد.

      ( تشبيه ،لف و نشر ، كنايه ، ايهام تناسب ، جناس ، مراعات ، تضاد ، استعاره )

      غزلي از حافظ سبك عراقي ص 51 و52

      وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بحر رمل مثمن مخبون محذوف

      نوع ادبي : غنايي (عرفاني) نوع توصيف : نمادين

      1- روز جدايي و شب فراق دوست به پايان رسيد . فالي گرفتم ستاره ي نيك بختي درحال حركت بود در نتيجه كارم به سامان شد (دوري و جدايي به پايان رسيد. )

      آرايه : تضاد ، تلميح به باور گذشتگان در تاثير ستارگان ، جناس ، مراعات : فال و اختر .

      2- آن همه ناز و فخر فروشي كه پاييز انجام مي داد عاقبت با وارد شدن بهار به پايان رسيد . (با آمدن ابواسحاق دولت پير حسين پايان پذيرفت . )

      آرايه : تضاد، تهكم و طنز ، تشخيص

      3- خداي را سپاس مي گويم كه با اقبال و روي آوردن گوشه ي تاج گل (دوران اقتدار گل) تكبر و خودپرستي باد دي و قدرت خار سپري گرديد.

      آرايه : ايهام تضاد (شوكت ) ، كنايه ، تهكم ، تضاد ، ايهام : اقبال ( 1 - بخت ،2- روي آوردن ) تشخيص

      4-به صبح اميد كه درپرده ي غيب گوشه نشين شده بود بگو بيرون بيا (طلوع كن ) زيرا كار شب تيره ي نوميدي به پايان رسيد.

      تشبيه ، تضاد ، تشخيص

      5- آن پريشاني و آشفتگي شب هاي دراز دوري و اندوه دل در پناه حمايت محبوب به انتها رسيد .

      آرايه : مراعات ، سايه ي گيسو : ايهام ( سايه (در معني واقعي ) ، پناه (حمايت) تضاد بين دو مصراع پريشاني شب ها با سايه گيسوي نگار

      6- با اين كه دولت تو روي نموده ولي من به دليل بدعهدي و پيمان شكني روزگار ، هنوز باور ندارم كه قصه ي طولاني غم و غصه ي ما به پايان رسيده باشد.

      آرايه : تشخيص

      7- اي ساقي ، به ما لطف و مرحمت نمودي – ساغر و پياله ات هيچگاه از شراب خالي نباشد . زيرا با تدبير و چاره جويي تو بود كه آشفته حالي ما كه از ننوشيدن باده پديد آمده بود – برطرف گردد. آرايه : مراعات ساقي : استعاره

      8- هرچند كسي از دوستان ، حافظ را به حساب نياورد ولي خدا را سپاس مي گويم كه غم و اندوه بي حد و اندازه ي ما به پايان رسيد.

      قطعه مست و هشيار از پروين اعتصامي ص 80 ، 81 و82

      قالب قطعه وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن بحر: رمل مثمن محذوف نوع ادبي : تعليمي (انتقاد اجتماعي ) نوع توصيف : نمادين

      1 – محتسب (مامور شرعي ، ماموري كه كار وي نظارت بر اجراي احكام دين بود) در راه ، مستي را ديد و يقه ي پيراهنش را گرفت . مست گفت اي دوست اين پيرهن است ، افسار چارپا نيست (كه تو آن را اين جور مي كشي ) (مراعات نظير)

      2- گفت : مست هستي ، به همين دليل هنگام راه رفتن افتان و خيزان مي روي و تلو تلو مي خوري . پاسخ داد: تقصير راه رفتن من نيست ، گناه از ناهمواري راه (اوضاع نابسامان و فساد اجتماعي ) است . (كنايه )

      3- گفت : بايد تو را تا خانه قاضي ببرم. گفت برو ، صبح بيا ، قاضي نيمه شب خواب است . (صبح و نيمه شب تضاد – رو ، آي : تضاد )

      4- گفت : خانه والي به اينجا نزديك است به آنجا برويم (تاحكم صادر كند) گفت : از كجا معلوم است والي خود در ميخانه نباشد . (تكرار واژه ي والي)

      5- گفت : تاوقتي به داروغه (واژه تركي مغولي : كلانتر ، سردسته نگهبانان ) بگويم تو در مسجد بخواب . گفت من گناهكارم و مسجد خوابگاه افراد بدكار نيست . (تكرار)

      6- گفت : پنهاني ديناري به من بده و خود را نجات بده . گفت : كار دين با درهم و دينار و رشوه درست نمي شود ، رشوه خواري در دين حرام است . (اگر كارمن طبق قوانين شرع خلاف است با پول و رشوه درست نمي شود . اشاره به رشوه خواري در زمان شاعر. ) تصدير ، مراعات

      7- گفت : براي تاوان گناهت ، لباست را از تن بيرون مي آورم . گفت لباسم پوسيده است و فقط نقشي از تاروپود آن باقي مانده است . (پيام : فقر اجتماعي )

      8- گفت : خبرنداري كه به علت تعادل نداشتن كلاه از سرت افتاده است . (يا خبرنداري كه به علت مستي بي ادبي كردي ) گفت : بايد در سرعقل باشد ، كلاه نداشتن كه مايه ي ننگ و عار نيست .

      (كلاه از سرافتادن : كنايه – سرو كلاه : مراعات ، تكرار)

      9- گفت : بسيار شراب خوردي ، به همين دليل چنين از خود بيخود شدي . گفت : اي ياوه گو صحبت كم و زياد خوردن نيست ، اگر نفس عمل بد است ، انسان چه كم خورده باشد و چه زياد ، در هر حال بد كرده است . (كم و زياد : تضاد)

      10- گفت : افراد عاقل و هشيار بايد مردم مست را حد شرعي بزنند. گفت : برو هشياري (در اين ديار) پيدا كن تا مرا حد بزند ، مساله اين است كه اينجا هشياري پيدا نمي شود . (هشيار : آرايه تكرار – تضاد)

      يادآور گفتار معصوم : اولين سنگ را كسي بزند كه گناهي نكرده باشد .

      اشعار حفظي نيم سال دوم

      شعر حفظي گويي بط سفيد جامه به صابون زده است ص 87 و 88

      مسمطي از منوچهري دامغاني شاعر قرن پنجم وزن : مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن بحر : منسرح مثمن مطوي مكشوف نوع ادبي : غنايي نوع توصيف : تخيلي سبك خراساني

      1- قمري كه پرهايش به رنگ سنجاب خاكستري است ، آماده آوازخواني شده است و خال هايي سياه درون گوش كبك مثل مشكي است كه انگاركبك آن را در گوش خود ريخته است .

      آرايه : كنايه ، مراعات : قمري ، كبك ، تشخيص

      2- بلبل هاي دوست داشتني شاد وبا نشاط هستند و قمري ها آوازخوان هستند در دهان لاله مشك و دردهان زنبور عسل پر از عسل و شهد است .

      آرايه : تشخيص ، مراعات

      3- گل سوسن ، بوي كافورمانند خود را همه جا پراكنده كرده و بوته ي گل سرخ هم گل هاي خود را مانند جواهر فروشي ارزاني كرده است . (يعني بوته ي گل پر از گل و شكوفه شده است ) يا مي توان اين گونه تعبير كرد كه بوته ي گل سرخ كه بر گلبرگ هايش شبنم نشسته گويي جواهر مي فروشد و زمين با آمدن ارديبهشت (بهار) مانند بهشت برترين شده است . آرايه : تشبيه ، واج آرايي ، اشتقاق ، مجاز

      4- چوك يا شباويز (مرغي مانند جغد كه خود را از درخت آويزان مي سازد و فرياد مي كند ، مرغ حق) خود را از شاخه ي درخت آويزان نموده و زاغ سياه دوبال خود را با غاليه( از عطريات و مركب از مواد خوشبو از قبيل : مشك ، عنبر ، كافور و ... به رنگ سياه كه البته در اين بيت منظور رنگ سياه آن است ) رنگ آميزي كرد . آرايه : مراعات ، جناس ، كنايه .

      5- ابر بهاري از دور با سرعت به حركت در آمده است (كنايه) و از سم اين اسب سياه (ابرتيره) قطرات باران كه مانند مرواريد هستند ، مي ريزد.

      آرايه : تشخيص ، استعاره ، تكرار

      6- باد دردهن لاله (وسط گل لاله) مشك سياه پاشيده و همچنين روي گلبرگ هاي آن مرواريد گرانبها (قطره هاي باران) ريخته است .

      آرايه : تشخيص ، استعاره ، تكرار ، جناس( اين بيت لف و نشر ندارد بلكه صنعت تقسيم دارد)

      7- مثل اين كه مرغابي سفيد لباسش را با صابون شسته (كنايه از سفيدي و لطافت بسيار پرهاي مرغابي) و كبك دري (كبك خوش خرام و خوش آواز ، منسوب به دره چون كبك در پايين دره و كوه زندگي مي كند) هر دو ساق پاي خود را گويي در ظرف خون فرو كرده كه قرمز شده است .

      آرايه : كنايه ، تشخيص ، مراعات

      8- عندليب (بلبل بر شاخه ي تروتازه و پر طراوت گل سرخ نغمه ي گنج فريدون را مي خواند (به نغمه خواني مشغول است و لشكر چين ( انبوهي سبزه ها ) در فصل بهار خيمه هاي خود را در دشت گسترده است . (همه جا پر از سبزه شده است ) .

      آرايه : مراعات ، مصراع اول تشخيص ، گنج فريدون ايهام تبادر دارد . 1- نام نوايي در موسيقي 2- نام گنجي منسوب به فريدون معني موردنظر نوايي در موسيقي است و گنج منسوب به فريدون را فقط به ذهن متبادر مي كند بنابراين آرايه ي ايهام تبادر دارد. مصراع دوم : استعاره و كنايه

      9- گل لاله در كنار جويبار روييده و خيمه ي سبزه ها ، سبزرنگ و خرگاه گل لاله ، قرمز است . شاعر در اين بيت براي لاله خرگاه و براي لشكر چين (سبزه ها) خيمه ذكر كرده است علت ، اين است كه لاله به تعبير شاعر سلطان چمن است و قد افراشته دارد و از سبزه ها بلندتر است و خرگاه (خيمه بزرگ) را براي شاهان و اميران و فرماندهان برپا مي كردند و سبزه نيز چون بسيار و گسترده است و لشكر چينيان نيز بسياربوده اند براي سبزه استعاره ي لشكر چين را به كار برده است . پس لاله در ميان سبزه ها مثل اميري است كه درميان سپاهيان برايش خرگاه به پاكرده اند .

      آرايه تشخيص ، مراعات و صنعت تقسيم با ضمير آن و اين به دو مصراع قبل ارجاع داده شده است .

      مي تراود مهتاب ص 180 ، 181 و182

      عنوان درس : مي تراود مهتاب / سراينده : علي اسفندياري (نيما يوشيج ) قالب: نيمايي / دوره ي معاصر / نوع ادبي : غنايي توصيف : نمادين / محتوا: طرح مسايل و مشكلات اجتماعي

      1- مهتاب مانند قطره هاي آب زلال مي چكد( استعاره مكنيه) 2- كرم شب تاب مي تابد(مسير روشن است ) قافيه : مهتاب و شب تاب 3- يك لحظه هم نشد كه مردم بيدار شوند . (منظور هرچند همه ي عناصر طبيعي قصد روشنگري و راهنمايي دارند با اين همه مردم در خواب هستند و اميد بيداري نيست . (استعاره مكنيه) 4- غم اين مردم در خواب غفلت خفته و نا آگاه / 5- خواب را از چشمان اشك بار من دور مي كند . غم خواب را مي شكند (استعاره مكنيه ) (منظور خمودي و غفلت مردم نسبت به مسايل اجتماعي و يا تحولات ادبي پديد آمده ،آرام و قرار مرا برده ) / 6- سپيده دم نيز با نگراني ، همراه من اين خفتگان را به تماشا نشسته است .( تشخيص – ايهام) 7- صبح هم با من هم نواست و ازمن مي خواهد (صبح مظهر بيداري و روشني . تشخيص ) 8- تا با نفس مسيحايي اش مردم خفته و درخواب غفلت فرو رفته را بيدار كنم .( جان باخته : كنايه) 9- و رسيدن صبح بيداري را به آنان خبر و مژده دهم . 10- رنج و دردي جان گزا مانند خاري در دلم نشسته . (خار استعاره از مشكلات ) 11- كه مانع رسيدن به آرزوها وخواسته هايم مي شود . (شكستن خار كنايه از رنج كشيدن ) / 12- آرزوهاي من كه مانند ساقه ي نازك و شكننده گلي است . /13- كه آن را با جان و دل پروراندم / 14- و با جان آب دادم . / 15 افسوس كه از پاي در مي آيد و مي شكند (منظور شاعر از مصراع 12 تا15 تلاش هاي آرماني او براي ساختن جامعه و اصلاح اجتماعي فاسد او يا تلاش هاي او براي ايجاد تحول و دگرگوني در راه رسم و محتويات ادبيات عصر خود است كه با مخالفت سنت گرايان ناكام مي ماند ) . / 16- دست به ديوارهاي اجتماع مي سايم . /17- و براي يافتن دري به سوي رهايي ،همه جا را جست و جو مي كنم/ 18و19– تلاش هاي جست و جو گرانه ي من بي ثمر است و انتظار كشيدن بيهوده است . /20و 21- نا اميدي و غفلت و نا آگاهي مردم بر سرم آوار مي شود. (شاعر نه تنها مددكاري نمي يابد ، باعث زحمت و درد سر او هم مي شوند .) /22 و23 – (نيما با تكرار اين دو مصراع بازگشتي به آغاز شعر خود دارد. گويي هيچ تحولي در اجتماع نمي بيند )./ (لذا مي گويد: ) 24- تنها ره آورد من از اين تلاش پاي تاول زده است . / 25- بر آستانه ي دهكده (اجتماع) مردي تنها (نيما) بي هيچ دست مايه و ثمري ايستاده . 26- كوله بار افكار و آرزوهايش را بر دوش مي كشد . /27- درحالي كه مايوس است و دست او بر در است دلتنگي هاي خود را زمزمه مي كند . /28- غم اين مردم در خواب غفلت خفته و ناآگاه . / 29- خواب را از چشم اشك بار من دور مي كند .

      صداي پاي آب ص 196، 197 و198

      عنوان درس : صداي پاي آب / سراينده : سهراب سپهري / قالب : نيمايي دوره ي معاصر / نوع ادبي : غنايي / نوع توصيف : آميزه اي از توصيف خيالي و نمادين / شرح درس و نكات مهم : 1- من متولد شهر كاشان هستم / 2- زندگي و روزگار بدي ندارم / 3- امكانات مالي اندكي و كمي هوش و به اندازه ي سر سوزني ذوق و استعداد شاعري دارم . تكه ناني دارم استفاده از تعبير عاميانه مجازاً مقداري اسباب معيشتم فراهم است ،( سرسوزن ذوق كنايه : تعداد اندك ) 4- مادري مهربان و شاداب تر از برگ درخت دارم . 5- و دوستاني كه در پاكي از آب روان بهترند . 6- و خدايي دارم كه به من نزديك است . 7- لاي اين شب بوهاي خوشبو و در كنار درخت كاج .( تضاد بين كوتاهي شب بو و بلندي كاج ، كنايه : خدا همه جا هست .) 8- من انساني مسلمان هستم . /9- قبله ام يك گل سرخ « عشق » است . / 10- جانمازم چون چشمه پر از لطافت و روشني است (تشبيه) و مهرم جاي تجلي حق است . / 11- و سجاده ي من تمام گستره ي زمين است .(به توضيحات2 ،3 و4 مراجعه كنيد )

      12- من با تپش پنجره ها و هجوم روشنايي به درون وضو مي گيرم . (منظور مصرع اين است كه نگاه به تابش نور مرا آماده ارتباط با خالق مي كند .) 13- نمازم همچون ماه و طيف سرشار از روشني است ومثل آب شفاف و زلال است . / 14- نمازم آن چنان شفاف است ( منظور آن را چنان با خلوص نيت مي خوانم ) كه سنگ از درون آن پيداست ... / 15- همه ي ذرات نماز من سرشار از پاكي و زيبايي و لطافت است (منظور لطافت و تاثير زياد نماز است بر نمازگزار) /16- من وقتي نمازم را مي خوانم كه همه ي عناصر طبيعت در حال تسبيح هستند . (تشخيص ، اين بخش شعر يادآور حكايت گلستان مرغ تسبيح گوي و من خاموش باب دوم حكايت بيست و ششم . ) /17- باد بر سر شاخه ي بلند سرو بوزد و اذان بگويد .( تشخيص ، واج آرايي ) 18- علف و سبزه براي تكبيره الاحرام اماده باشند . (تشخيص) 19- و موج براي نماز خواندن مهيا باشد . (منظور كلي مصراع هاي 16 ، 17 ، 18 و19 انديشه هاي عرفاني است كه همه ي پديده ها در حال تسبيح و عبادت هستند . باد اذان مي گويد ، علف در حال تكبيره الاحرام است ، موج هم قدقامت الصلوه مي گويد ) / 20- من متولد شهر كاشان هستم .( كاشان در اين مصراع نماد كاشاني به وسعت جهان است) / 21- حرفه ي من نقاشي است . /22- گاه گاهي با رنگ قفسي را ترسيم مي كنم و به شما مي فروشم .(منظور از قفسي با رنگ – تابلو نقاشي است كه نمونه اي از آشنايي زدايي است . آشنايي زدايي : تعبيرها و توصيف هاي غيرعادي و بديع از پديده ها و يا به كار بردن واژه ها و جمله ها با ساخت نو است ) /23- تابه آواز شقايق زنداني در قفس كه همان نغمه هاي عاشقانه ي قلب خونين من است و چون پرنده اي در قفس پرده ي نقاشي اسير است ، گوش دهيد . (آواز شقايق زنداني در قفس ، نمونه اي ديگر از آشنايي زدايي . به توضيح 9 مراجعه كنيد .) /24- تا دل تنهاي شما چون گلي تازه روييده ، باز شود . / 25- چه خيال باطلي دارم ... من مي دانم . / 26- پرده نقاشي من روح وطراوت ندارد . / 27- و به خوبي مي دانم كه نقاشي من چون حوض بي ماهي است و بر شما تاثير نمي گذارد . (ماهي : روح زندگي ) / 28- من نمي دانم . /29- چرا مي گويند ، اسب حيوان نجيب و بي آزاري است و كبوتر زيباست . /30- و نمي دانم چرا در قفس كسي كركس وجود ندارد . /31- آيا گل شبدر از لاله ي قرمز چيزي كم تر دارد؟ (منظور مصراع هاي 29، 30 و31 اين است كه نبايد با نگاه مادي به پديده ها بنگريم . همه چيز آيات خدا هستند . آفريده هاي خدا از تبعيض و تمايز رها هستند و هر پديده اي درجاي خود زيباست ) /32- ديدگاه عيب جويانه ي خود را بايد تغيير دهيم و به گونه ديگري به زندگي بنگريم و اين آموخته ها و شنيده ها و عادت ها را چون ديواري ويران كنيم . معادل اين ابيات :

      چون فلك دايره ي بينش خود ساز وسيع تا بداني كه چه مقدار صفا دارد عشق

      اگر در ديــده ي مجنـــون نشيـنــــــي به غيــــر از خوبـــي ليلـــي نبينــــي

      شكوفه اشك (اضافه تشبيهي ) از مهرداد اوستا ص 202 و203

      نوع ادبي : غنايي نوع توصيف : تخيلي

      وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن بحر مثمن مخبون

      1- توبي وفايي كردي و من نكردم ، تو ستم كردي و من نكردم / توپيمان (يادل ) مرا شكستي و من نشكستم تو با من قطع رابطه كردي و من نكردم .

      آرايه : تضاد در افعال

      2- اگر از مردم سرزنش و ملامتي شنيدم براي عشق تو بود و اگر از اعمال خود دچار ندامت و پشيماني شدم باز هم براي تو بود. ( لف و نشر نا مرتب )

      3- من چون قطره ي اشكي هستم كه در آرزوي رسيدن به تو هرشب همراه با شكوه و شكايت از چشم جدا شدم و بر صورت فرو چكيدم .

      تشبيه ، هوا ايهام 1- هوا درمعني واقعي 2- ميل ، چشم ناله و روي شكوه اضافه اقتراني است (مانند اشكي همراه با ناله از چشم شكفتم و با شكوه برچهره دويدم ) تشخيص : (اشك با شكوه مي دود ) استعاره مكنيه : (اشك با ناله مي شكفد ) اشتقاق : شكوفه و شكفتم ، كنايه ، تناسب : ( اشك ، ناله و شكوه )

      4- علت اين كه در برابر شادي هاي همه عالم تنها اندوه نصيب من شد اين بود كه فقط عشق تو را از همه عالم برگزيدم . تضاد ، مجاز : (عالم در مصراع دوم )

      5- تو مانند شمع فقط به بدبختي و سيه روزي من خنديدي (نور شمع در سياهي شب زبانه مي كشد )و مثل بخت واقبال درهنگام پيري به سراغ من آمدي . (وقتي بخت به كسي جلوه مي كند و رو مي كند سفيد بخت مي شود ، حال شاعر مي گويد سفيدي بخت به موهاي من جلوه كرده است ، وقتي كه دير شده و من پير شده ام ) . تشبيه ، كنايه ، روز سياه (بدبختي ) ، تضاد

      6- در طول عمرم همه گونه پشيماني وسرزنش نصيب من شد به جز وفا و لطف و عنايت تو كه هيچ گاه از آن بهره اي نبردم .

      7- از تو چاره اي نداشتم (از عشق تو راه رهايي نداشتم ) از اين رو بار غمي را كه از عشق تو بر دلم بود گاهي با شكوه و شكايت و گاه با ناله و افغان تحمل مي كردم . (از دست با شكوه و شكايت مي گرفتم و نالان بر دوش حمل مي كردم ) .

      تناسب : دل ، دست و دوش آرايه استخدام : 1- به دوش كشيدم ( = تحمل كردم ) 2- ناله كشيدم ( ناله كردم ) دست شكوه و دوش ناله : اضافه اقتراني است : همراه با شكوه از دست گرفتم ، همراه با ناله بر دوش كشيدم . تشبيه : بار غم

      8- جوانيم مانند اسبي شتابان مي گذشت (سپري شد) ومن مانند گرد به دنبالش دويدم ولي بدان نرسيدم . تشبيه : سمند شتاب ، چو گرد در قدم او دويدم تشخيص : گرد مي دود (من نيز چون گرد مي دويدم )

      9- زماني مثل اشك بر روي بخت نشستم .(بختم اشكبار بود)وگاهي مثل رنگ از صورت عمر پريدم (عمرم بي رونق بود) تشخيص : روي بخت ، چهر عمر – مصراع دوم : تشبيه

      ديده : ايهام ( 1- چشم 2- ديده ها لف ونشر مرتب )

      برخي رنگ را نيز ايهام تناسب گرفته اند 1- رنگ (معني واقعي ) 2- بزكوهي ( با پريدم مراعات دارد) البته اين ايهام تناسب چندان آشكار نيست ، كنايه .

      10- تو وفاداري نكردي درحالي كه من كردم توعهد و پيمانت را با من به آخر نرساندي و پاي بند عشق نماندي درحالي كه من به انتها رساندم و پاي بند تو بودم / اي روشنايي اميدم ، تو ثبات و پايداري مرا در عهد وپيمان به عشق ديدي .

      تضاد ، اي فروغ اميد : استعاره (معشوق مثل فروغ اميد است )

    2. Top | #2
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نكات ادبيات پيش دانشگاهي
      تاريخ ادبيات
      6- كتاب*هاي «فاوست، اگمونت» اثر كيست؟ گوته
      7- كتاب «نهج*البلاغه» را چه كسي گردآوري كرده است؟ سيدرضي
      8- «گوته» به كدام شاعر فارسي زبان دل*بستگي داشته است؟ حافظ
      9- «بهارستان» اثر كيست؟ جامي
      درك مطلب و دانستني*هاي درس
      10- «زشت باديد.» ؛ يعني ... : زشتي نصيبتان باد.
      11- «نكوشيدند» در عبارت «با مردمي در آستانه*ي خانه*شان نكوشيدند» كدام معني را دارد؟ نجنگيدند.
      12- «كار را به هم در مي*آميزيد.» ؛ يعني ... : موجب پريشاني امور مي*شويد.
      13- منظور از «كساني كه در پناه اسلام*اند.» چه كساني هستند؟ پيروان ساير اديان
      14- در عبارت «شب شعله*اش پرده دري مي*كند.» پرده*دري كردن ؛ يعني ... : افشاگري كردن
      15- منظور از «آب خضر» در عبارت «آب خضر جوانت كند.» چيست؟ آب زندگاني
      16- «هنگامه*اي ديد.» ؛ يعني ... : شلوغي*اي ديد.
      17- «دنياي تصنّعي» ؛ يعني ... : دنياي ساختگي
      درس بيست و هشتم
      درآمدي بر ادبيات معاصر
      لغت
      1- «تراويدن» ؛ يعني ... : چكيدن
      2- «عبث» ؛* يعني ... : بيهوده
      3- «شب*تاب» ؛ يعني ... : آن چه در شب بدرخشد.
      4- «خليدن» ؛ يعني ... : مجروح كردن
      تاريخ ادبيات
      5- نخستين شعر «نيما» كه از نظرگاه تخيل و وزن آرايي و قافيه*بندي با شعر گذشتگان متفاوت بود،* چه نام دارد؟ ققنوس
      6- معروف*ترين چهره*هاي شعري پس از «نيما» چه كساني هستند؟ مهدي اخوان ثالث، سهراب سپهري
      7- «نيما» با سرون كدام قطعه آغازگر تحولي بزرگ در شعر فارسي شد؟ افسانه
      آرايه*هاي ادبي
      8- «نگران با من استاده سحر» كدام آرايه*ي ادبي را دارد؟ تشخيص
      9- شعر«در جگر ليكن خاري / از ره اين سفر مي*شكند» كدام آرايه را دارد؟ كنايه
      درك مطلب و دانستني*هاي درس
      10- «ادبيات معاصر» شامل چه دوره*اي مي*شود؟ از امضاي فرمان مشروطيت تا به امروز
      11- عوامل عمده*ي تحولات ادبي در جامعه*ي ايران به چند دسته تقسيم مي*شوند؟ پنج دسته
      12- «تكلّف و تصنّع» درنوشته ؛ يعني ... : دشوارنويسي
      13- «واژه*هاي مترادف» ؛ يعني ... : كلمات هم*معني
      14- شهرت نوشته*هاي «دهخدا» در اين دوره به چيست؟ طنز و لطيفه*هاي انتقادي
      15- منظور از«در وديواربه*هم*ريخته»درشعر«در وديوار به*هم*ريخته*شان/ بر سرم مي*شكند» چيست؟ بي*سر و ساماني و آشفتگي
      16- در شعر «در جگر ليكن خاري / از ره اين سفرم مي*شكند» منظور از «سفر» چيست؟ سير آرزوها و خواسته*ها در ذهن شاعر
      17- در شعر «غم اين خفته*ي چند / خواب در چشم ترم مي*شكند»، «خفته*ي چند» چه كساني هستند؟ مردم غفلت زده
      درس بيست و نهم
      خوان هشتم
      لغت
      1- «سورت» ؛ يعني ... : تندي، تيزي، شدت اثر
      2- «منتشا» ؛ يعني ... : چوب*دستي عصا مانند
      3- «ابزار سنجش يا محك» هم*معني با چه واژه*اي است؟ عيار
      4- «همگنان» ؛ يعني ... : هم*نوعان
      تاريخ ادبيات
      5- مهم*ترين شاخصه*هاي شعري «اخوان ثالث» به چند دسته تقسيم مي*شوند؟ سه دسته
      6- كتاب «بدعت*ها و بدايع نيما يوشيج» اثر كيست؟ مهدي اخوان ثالث
      7- «اخوان» در كدام كتاب به كل تازه*اي از بيان در شعر حماسي واجتماعي دست يافت؟ زمستان
      8- اوج شكوفايي شعري «اخوان» كدام كتاب است؟ آخر شاهنامه
      آرايه*هاي ادبي
      9- «چوب دستي منتشا مانند در دستش» چه آرايه*اي دارد؟ تشبيه
      10- در شعر «قهوه*خانه گرم و روشن بود، هم چون شرم ...» چند ركن از اركان تشبيه ذكر شده است؟ چهار ركن
      11- «خون گرم» در شعر «همگنان را خون گرمي بود.» چه آرايه*اي را به*وجود آورده است؟ كنايه
      12- «صداي گرم» چه آرايه*اي دارد؟ حس*آميزي
      درك مطلب و دانستني*هاي درس
      13- «همگنان را خون گرمي بود.» ؛ يعني ... : حاضران مهربان بودند.
      14- «اين عيار مهر و كين مرد و نامرد است» ؛ يعني : اين داستان كه مي*گويم وسيله*ي سنجش مرد از نامرد است.
      15- منظور از «كليد گنج مرواريد» چيست؟ لبخند
      16- «تهمتن گرد سجستاني» ؛* يعني ... : رستم پهلوان سيستاني
      درس سي*ام
      صداي پاي آب / شكوفه*ي اشك
      لغت
      1- «زَهره» ؛ يعني ... : جرئت
      2- «عقده» ؛ يعني ... : گره
      3- «اسب زرد رنگ» با چه واژه*اي هم*معني است؟ سمند
      4- «گزير» ؛ يعني ... : چاره
      املاء
      5- املاي كدام كلمه نادرست است؟ «برجان*هاي ما جز الطاف و مرهمت خود منگار.» مرحمت
      تاريخ ادبيات
      6- «مجموعه*ي رسايل فارسي» اثر كيست؟ خواجه عبدالله انصاري
      7- «دري به*خانه*ي*خورشيد» اثركدام شاعرمعاصر است؟سلمان*هراتي
      8- نخستين مجموعه شعر نيمايي سهراب سپهري چه نام دارد؟ مرگ رنگ
      آرايه*هاي ادبي
      9- مصراع «لاي اين شب*بوها، پاي آن كاج بلند...» چه آرايه*اي دارد؟ تضاد
      10- درشعر «جانمازم چشمه، مهرم نور» نور، نماد چيست؟ پرتو ايزدي
      11- در مصراع «دشت سجاده*من» كدام واژه «مجاز» است؟ دشت
      درك مطلب و دانستني*هاي درس
      12- منظور شاعر از «سنگ از پشت نمازم پيداست.» ؛ يعني ... : خلوص نيّت دارم.
      13- «عصرمعراج*پولاد واصطكاك*فلزات»كنايه از چيست؟ عصر ماشين
      14- منظور از «آب» در شعر «صداي پاي آب» كيست؟ رمز خود شاعر است.
      15- «آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي هستي»؛ يعني ... : حال را غنيمت بدانيم.
      16- منظور از «گل نيلوفر و قرن» چيست؟ علم و عرفان
      17- «ريه را از ابديت پروخالي بكنيم» ؛ يعني ... : خود را به ابديت پيوند دهيم.

    3. Top | #3
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      اينا مال انساني هست يا تجربي و رياضي؟

    4. Top | #4
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط #saeedeh# نمایش پست ها
      اينا مال انساني هست يا تجربي و رياضي؟
      همانطور که می بینید نوشتم "عمومی" !
      یعنی به جز انسانی!

    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بحر رمل مثمن مخبون محذوف

      اینــا چیه ، دیگه ! تو چهــار سال دبیرستان اولین باره میبینم ، وزن شعر ها رو هم باید بلد باشیم ، مــگـــه ؟! فک کنم این قسمتش ماله انسانی باشـــه هــا !!!
      عشــــــق ؛
      همین خنده های ساده توست . . . !

      وقتی با تمام غصه هایت میخندی ؛
      تا از تمام غصه هایم رها شوم . . .

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      وا
      تمامی عزیزان توجه کونن:
      ما باید فقط مطالب کتابو بخونیم.
      وسلام

    7. Top | #7
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن بحر : رمل مثمن مخبون

    8. Top | #8
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادبیات فارسی (نکات تکمیلی درس - معني شعر)
      کنایه های درس ششم گیله مرد:

      باران هنگامه کرده بود: کنایه از بارش شدید باران

      درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند : کنایه از دعوا کردن – برخورد نمودن

      افسار گسیخته کردن : کنایه از رها نمودن و با شتاب حرکت کردن

      زیر چشمی : کنایه از پنهانی و یواشکی نگاه کردن

      دل پُری داشت : کنایه از کینه داشتن

      نیش دار: کنایه از آزار دهنده

      از چشم کسی دیدن : کنایه از مقصر دانستن کسی

      گوشش به این حرفها بدهکار نبود : کنایه از بی توجهی و بی اعتنایی

      دست بردار نبود: کنایه از پافشاری ، مداومت و اصرار نمودن

      زخم زبان زدن: کنایه از سخنان آزار دهنده گفتن

      حساب کهنه پاک کردن : کنایه از تلافی – انتقام – عقده گشایی

      کار این وکیل باشی را می ساخت : کنایه از کشتن و نابودی کسی

      در یک چشم به هم زدن : کنایه از مدت بسیار اندک و کوتاه – فوراً

      حنجره ی کسی را دریدن : کنایه از کشتن

      با ناخن چشمهایش را در می آورد: کنایه از شدت شکنجه و آزار

      مزه ی این زندگی را چشیده بود: کنایه از تجربه کردن

      کارش را بسازد: کنایه از کشتن

      چهار چشمی : کنایه از دقت زیاد و مراقبت کامل

      پایش بیفتد: کنایه از فراهم شدن فرصت و موقعیت مناسب

      باد دست بردار نبود: کنایه از پافشاری کردن و منصرف نشدن از کاری

      راه آزادی و زندگی به روی گیله مرد بسته بود: کنایه از عملی نشدن کار و ممکن و میسر نشدن آن – عدم دستیابی به چیزی

      دست و پای خود را جمع کرد: کنایه از مواظبت و مراقب شدن و خود را آماده و مهیا کردن برای کاری

      صدای گرفته و سرما خورده ی مأمور در نفیر باد گم شد : کنایه از شنیده نشدن صدا – به گوش نرسیدن صدا

      کارَت ساخته است : کنایه از کشته شدن – در آستانه ی مرگ قرار گرفتن .

      یک اتوبوسو توی جاده لخت کردن : کنایه از غارت و چپاول

      در یک چشم به هم زدن : کنایه از مدت بسیار کم

      علمدار شده بودی : کنایه از رهبری و فرماندهی می کردی

      همه تون رو درو می کردم : کنایه از کشتن

      به درک فرستادن : کنایه از کشتن

      یک زبون داشتند به اندازه*ی کف دست: کنایه از گستاخی ،حرافی و زیاد حرف زدن

      سر جای خود نشاند : کنایه از فهماندن ،وادار کردن کسی به سکوت و فعالیت نکردن

      لال شدن: کنایه از سکوت کردن، ساکت شدن

      محمد ولی دست بردار نبود: کنایه از پافشاری و اصرار در کاری

      کهنه کار :کنایه از باتجربه و زرنگ بودن

      دل گیله مرد را می خراشاند: کنایه از رنجاندن فراوان – شدت آزار و درد و رنج

      مزدت را می ذارم کف دستت : کنایه از مجازات کردن

      رجز بخوان : کنایه از خود ستایی بکن در اینجا منظور تمسخر و تحقیر محمد ولی

      نسلتو ور می دارم: کنایه از کشتن و نابودی خاندان و طایفه کسی

      دلم داره خنک می شه: کنایه از تسکین یافتن – آرامش یافتن پس از عقده گشایی و انتقام

      دستپاچه شدن : کنایه از شتابزدگی و اضطراب

      هفت کفن پوسونده بودی : کنایه از اینکه مدت زیادی از مرگت گذشته بود

      قرآن را مهر کردن : کنایه از پیمان بستن ،قول دادن ،سوگند خوردن

      می خواهم خونتو بخورم : کنایه از کشتن

      زبانش باز شد: کنایه از آغاز سخن گفتن بعد از گرفتگی زبان

    9. Top | #9
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادبیات فارسی (نکات تکمیلی درس - معني شعر)
      ادبیات حماسی

      رستم و اشکبوس



      آن چه در سال قبل خواندیم:



      حماسه یکی از انواع ادبی است که به شکل داستان و روایت دارای زمینه ی قهرمانی رنگ ملی و قومی است. هم چنین با سبکی فاخر که در آن حوادثی غیر عادی(فراتر از عادت) روی می دهد.

      حماسه دو نوع است: 1. طبیعی 2. مصنوع



      حماسه ی طبیعی :



      حماسه ای که از زمان دور به صورت شفاهی بین ملت ها وجود داشته و سینه به سینه نقل شده است و بعدها به صورت مکتوب (بیشتر شعر) درآمده است. مثل ایلیاد واودیسه ی هومر (شاعریونانی) و مهابهاراتا و رامایانا ازهند و شاهنامه ی فردوسی



      حماسه ی مصنوع:



      تقلیدی از حماسه ی طبیعی است که در تدوین آن همه ی افراد یک ملت نقش ندارند و فقط یک نفر(شاعر) ان را می سراید و نوعی بازآفرینی است.مثل حمله ی حیدری باذل مشهدی و خاوران نامه ی ابن حسام خوسفی.





      * در این درس به معرفی نمونه ای از حماسه طبیعی از شاهنامه ی فردوسی با نام نبرد رستم و اشکبوس پرداخته می شود. داستان با نبرد اشکبوس کوشانی از توران در برابر رهام پسر گودرزاز سپاه ایران شروع می شود و با شکست رهام در برابر اشکبوس ، رستم وارد میدان می شود و با اشکبوس می جنگد.

      رستم واشکبوس

      1. جنگ جویی که نامش اشکبوس بود وارد میدان شد و مانند طبل بزرگ جنگ ، نعره و فریاد می کشید.

      2.او به این دلیل وارد میدان جنگ شد که از سپاه ایران حریف بطلبد و او شکست بدهد.

      3. رهام ، بلافاصله درحالی که کلاهخود و لباس رزم بر تن داشت به میدان رفت و چنان گرد وخاکی بلند کرد که تا آسمان رفت.

      4. رهام با اشکبوس درگیر شد و از طرف هردو سپاه صدای شیپور و طبل بلند شد.

      5. اشکبوس گرز سنگینش را به دست گرفت و زمین برای تحمل او تبدیل به آهن شد و آسمان از ترس تیره و کدر گشت.

      6. رهام هم در برابر اشکبوس گرز سنگینش را بلند کرد اما بعد از جنگ با گرز هردو جنگ جوی از جنگ خسته شدند.

      7. وقتی رهام در برابر اشکبوس ناتوان شد از او روی برگرداند و به سوی کوه (ارتفاعات) فرار کرد.

      8. تو که در مرکز سپاه (فرماندهی) بود از این حرکت رهام خشمگین شد و به اسبش اشاره کرد تا برای جنگ خودش به نزد اشکبوس برود.

      9. تهمتن (رستم) از این حرکت ناراحت شد و به توس گفت که رهام نه اهل جنگ که بیشتر اهل باده نوشی و خوشگذرانی است ( یا : رهام با این آبروریزی باید به باده نوشی روی بیاورد تا آن را فراموش کند.)

      10. تو سپاه را نظم بده من ، پیاده به جنگ اشکبوس می روم.

      11. رستم کمان آماده ی شلیک را بر دوشش انداخت و چندتا تیر هم در کمربند خود قرار داد.

      12. و سپس فریاد زد ای مرد جنگ جوی (اشکبوس) حریف تو که من ( یعنی رستم) هستم آمدم لذا به سوی جایگاهت برمگرد.

      13. اشکبوس کشانی خندید و تعجب کرد و اسب خود از حرکت بازداشت و رستم را به سوی خود فرخواند.

      14. سپس اشکبوس در حالی که می خندید به رستم گفت که نامت چیست و چه کسی قرار است برای بدن بی سر تو عزاداری کند؟( یعنی آیا کسی را داری که برای تو بعد از مرگ عزاداری کند؟)

      15. رستم به اشکبوس چنین پاسخ داد که چرا نام مرا می پرسی چون که بعد از این تو پیروز نخواهی شد. ( یعنی من تو را شکست خواهم داد.)

      16. مادرم نام من را مرگ تو قرار داد و روزگار نیز مرا وسیله ای برای نابودی و مرگ تو تعیین کرد.

      17. اشکبوس با تمسخر به رستم گفت که تو بدون اسب در این جنگ خودت را یکسره به کشتن خواهی داد!

      19 - 18 . رستم این گونه به اشکبوس جواب داد که ای جنگ جوی پوشالی و عبث ! آیا تا الان ندیدی که کسی پیاده بجنگد و سر حریفانش را به خاک بمالد؟

      20. آیا در کشور تو شیر و پلنگ و نهنگ ، در حالی که سوار هستند می جنگند؟ ( یعنی من مانند شیر و نهنگ وپلنگ پیاده می جنگم.)

      21. اکنون ای سوار جنگ جوی! می خواهم پیاده جنگیدن را به تو یاد بدهم.

      22. توس مرا به این خاطر پیاده به جنگ با تو فرستاده است تا با تو بجنگم و اسبت را از تو بگیرم.

      23. (وقتی اسبت را از تو بگیرم ) تو هم مثل من پیاده می شوی و سپاهیان از این اتفاق خوشحال می شوند.

      24.در چنین روزی و در جنگی این چنین ف پیاده ای مثل من از پانصد سوار مثل تو بهتر و شایسته تر است.

      25. اشکبوس به رستم گفت : من سلا جز مسخرگی و شوخی با تو نمی بینم.

      26. رستم به اشکبوس در جواب گفت : به این تیر و کمان من خوب نگاه کن چرا اکنون عمرت به پایان خواهد رسید.

      27. وقتی رستم دید که اشکبوس نسبت به اسب عزیز خود می نازد ، کمانش را آماده ی شلیک کرد( یعنی زه را به کمان وصل کرد) و آن را کشید( به سمت اسبش نشانه گرفت)

      28. سپس تیری به سینه ی اسبش زد آن چنان که اسبش با صورت به زمین افتاد.

      29. رستم بعد از آن خندید و با صدای بلند به اشکبوس گفت که حالا در کنار اسبت که مثل یار و جفت عزیزت است بنشین.( با تمسخر اسبش را یار و جفتش می داند)

      30. شایسته است اگر سر اسبت را در آغوش بگیری و لحظه ای از جنگ فارغ و بی خیال بشوی.

      31. اشکبوس سپس بلافاصله زه را به کمان بست ( کمانش را آماده ی شلیک کرد) در حالی که تنش می لرزید و از ترس صورتش تیره و کدر شده بود.

      33-32. اشکبوس سپس رستم را نشانه گرفت و تیرهای زیادی به سویش شلیک کرد و رستم هم به او گفت که به عبث و بیهوده تن خود رنج مده و بازوان و روح پست خود را آزار مده.

      34. سپس رستم دست به کمربندش برد و یک عدد تیر از جنس درخت خدنگ را انتخاب کرد.

      35. یک تیری که نوک ان از الماس بود و مانند آب می درخشید و چها پر عقاب نیز به انتهای آن بسته شده بود.

      36. سپس کمان را در دستانش خوب قرار داد و تیر خدنگ را به دست گرفت .

      37. بعد از ان کمان را چنان کشید که دست راستش خم شد و دست چپش راست و صاف شد آن گونه که فریاد کمان ساخت شهر چاچ درآمد.

      38. وقتی تیر را تا آخر کشید و ته تیر در امتداد گوشش قرار گرفت از کمانی که با شاخ گوزن ساخته شده بود فریاد بلند شد( یعنی صدای شکستنش به گوش می رسید.)

      39. وقتی نوک تیر انگشتانش را لمس کرد( یعنی تیر را تا آخر کشید و نوک تیر با انگشتان دست چپش برخورد کرد)، رستم تیر را رها کرد و تیر به اشکبوس برخورد کرد و از مهره ی پشتش بیرون رفت.

      40. چنان به سینه ی اشکبوس شلیک کرد که آن زمان آسمان از روی تحسین دستان رستم را بوسید.

      41. آن گونه بود که انگار قضای آسمانی به رستم گفت بده و تقدیر و سرنوشت به اشکبوس گفت تیر را بگیر و دریافت کن. آسمان نیز رستم را تحسین کرد و ماه به او آفرین گفت.

      42. اشکبوس کشانی هم بلافاصله جان داد و مرد چنان که انگاری از مادر زاده نشده بود.

      بیاموزیم درس ۲

      واج آرایی (نغمه ی حروف)

      هرگاه شاعر با تکرار یک یا چند حرف در بیتی هم به زیبایی کلام و نوع آهنگ آن توجه کند و هم از این تکرار معنای خاصی را اراده نماید در اصطلاح از واج آرایی استفاده کرده است.

      مثل: برو راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست

      (که تکرار حرف چ در مصراع دوم علاوه بر آهنگ زیبایی که می سازد در حقیقت صدای چک چک شکستن را نیز به ذه متبادر می سازد.)



      آرایه های درس دوم ادبيات 2



      1. تشبیه

      همانند کردن دو چیز یا دو کس در صفتی مشترک

      مثال از درس:

      1. دلیری کجا نام او اشکبوس همی برخروشید برسان ***

      2. کشانی پیاده شود همچو من بدو روی خندان شود انجمن

      3. یکی تیرالماس پیکان چوآب نهاده بر او چارپر عقاب

      2. کنایه



      آوردن عبارتی که دو معنای حقیقی و کنایی ( غیر حقیقی) دارد و منظور شاعر همان معنای کنایی می باشد.

    10. Top | #10
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادبیات فارسی (نکات تکمیلی درس - معني شعر)
      توضيحات درس اول ادبيات فارسي سال دوم دبيرستان
      درس اوّل

      خواجه عبدالله انصاری ملقّب به شیخ الاسلام و معروف به پیر انصار و پیر هرات از دانشمندان و عارفان قرن پنجم است که در سال 481 هـ . ق . درهرات درگذشت . از آثار مشهور او الهی نامه ، زاد العارفین ، مناجات نامه و رساله دل و جان را می توان نام برد . مناجات های خواجه عبدالله مسجّع ، لطیف ، دلنشین ، ساده و سرشار از مضامین عرفانی است .

      « الهی»

      به نام آن خدايی كه نام او راحت روح است

      تلميح دارد به آيه : الا بذكر الله تطمئن القلوب

      راحت : آسايش ، آرامش

      معنی : [ سخنانم را با نام آن خداﻯ آغاز می كنم كه ] به نام آن خدای كه اسمش باعث آرامش روح و دل هاست .

      و پيغام او مفتاح فتوح است

      پیغام : پیام

      مفتاح و فتوح : جناس ناقص اشتقاقی

      مفتاح : کلید

      فتوح : گشایش ها ، پیروزی ، گشایش حاصل شدن چیزی بیش از حدّ انتظار

      معنی : و پيام او كليد پیروزی هاست . [ گشايش هر چيزی بيش از حدّ انتظار است .]

      و سلام او در وقت صباح مؤمنان را صبوح است .

      سلام : نمازصبح ، رحمت الهی ، سلامتی ، لطف

      صباح : صبح

      را : برای ( را ) متممی است

      صبوح : باده ی بامدادی ، آنچه باعث سرخوشی و نیروی معنوی فرد شود .

      صباح و صبوح : جناس ناقص اشتقاقی

      سلام ، صباح ، صبوح : مراعات نظیر

      معنی : سلام و رحمت او در صبحگاه ، به مؤمنان سرمستی و نشاط می**بخشد .

      و ذكر او مرهم دل مجروح است .

      ذکر : یاد

      معنی : ياد او باعث آرامش و درمان دل مجروح و دردمند می**شود .

      و مهر او بلانشينان را كشتی نوح است .

      تلميح به داستان حضرت نوح

      مهر : لطف

      بلانشينان : مصيبت زدگان این عالم

      معنی : و لطف و محبّت او برای مصيبت زدگان مثل كشتی نوح نجات بخش است .

      ای كريمی كه بخشنده ی عطايی و ای حكيمی كه پوشنده ی خطايی

      ای کریمی که بخشنده ی عطایی : یا واهب العطایا

      پوشنده ی خطا : ستّارالعیوب

      عطايی و خطايی : سجع متوازی

      كريمی و حكيمی : سجع متوازی

      معنی : ای بخشنده ای كه ، بخشش از آن توست و ای دانايی كه پوشاننده خطا و اشتباه انسانها هستی

      و ای صمدی كه از ادراک خلق جدايی .

      صمد : تو پُر، بدون روزنه و خلأ ، مجازاً بی*نياز

      ادراک : فهم

      خلق : بشر

      جدایی : دوری

      ترصیع دارد .

      معنی : و ای بی نيازی كه انسانها از درک و فهم تو عاجزند

      مفهوم : نشان دهنده ی عجز از شناخت خداوند است .

      و ای احدی كه در ذات و صفات بی همتايی

      ذات : سرشت

      بی همتا : بی نظیر

      احد : یکتا

      معنی : وای يكتايی كه وجود و هستی و صفت های تو يگانه است . در وجود و هستی و صفاتی که به آن وصف شدی مانند نداری .

      و ای خالقی كه راهنمايی و ای قادری كه خدايی را سزايی

      قادر : توانا

      خدایی : آفریدگار بودن

      سزا : شایسته

      راهنمايی و سزايی : سجع متوازی

      معنی : ای آفريدگاری كه راهنمای انسان ها [ به سوی راستی و درستی ] هستی و ای قدرتمندی كه خالق بودن شايسته ی توست .

      جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده .

      جان ما را صفا ده : روح و روان ما را صفا بده

      هوا : عشق و محبّت

      صفای و هوای : سجع

      معنی : روح و روان ما را صفا و رونق ببخش و به دل ما از عشق و محبّت خود پر كن [ آرزوی رسيدن به خود را در دل ما بينداز ]

      و چشم ما را ضيای خود ده و ما را آن ده كه آن به و مگذار ما را به كه و مه.

      ضياء : نور

      به : بهتر است

      كه و مه : جناس ناقص اختلافی

      که : کوچک تر

      مه : بزرگ تر

      معنی : و چشم ما را به نور خود روشنی بخش و به ما آن چه را بده كه بهتر است و ما را اسير كوچک و بزرگ نكن .

      الهی ، عبدالله عمر بكاست امّا عذر نخواست .

      بكاست و نخواست : سجع

      عمر بکاست : پیر شد

      معنی : خدايا خواجه عبدالله انصاری ( بنده ی تو ) پير شد ولی توبه نكرد .

      الهی عذر ما بپذير و بر عيب های ما مگير .

      بپذير و مگير : سجع

      تلمیح دارد به بیت « به بادافره این گناهم مگیر / تویی آفریننده ی ماه و تیر » از فردوسی

      معنی : خدايا طلب بخشش ما را بپذير و عيب ها و كوتاهی های ما را ناديده بگير و از ما را بازخواست نكن .

    11. Top | #11
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادبیات فارسی (نکات تکمیلی درس - معني شعر)
      درس نوزدهم

      حدیث جوانی

      نوع ادبی: ادبیّات غنایی

      سبک: عراقی معاصر

      قالب:غزل

      محتوا: جوانی

      شاعر: محمد حسن رهی معیری ( نام اثر: در سایه ی عمر)



      درآمد

      محمد حسن رهی معیری از شاعران سنت گرای معاصر و ادامه دهندگان شعر سنتی است. از ویژگی های شعر او، لطف و روانی، استحکام شعری، سلامتی و انسجام تخیل قوی و گیرایی است. از این رو شعر رهی در میان نسل خود با اقبال فراوانی روبرو شد.

      تصنیف های او نیز سالیان دراز است که گوش اهل موسیقی را می نوازد. غزل حدیث جوانی بیان کننده ی اندوه شاعرانه ی دوره ی محبوب و گذر عمر است. غزل به شیوه ی عراقی امّا با مفاهیم نو سروده شده است. شعر در مجموع آمیزه ای از شکوه و عشق سوزان و درد است.



      شرح مفاهیم درس

      1. اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام

      همه ی وجودم اشکی است که نثار پای عزیزانم می کنم. من خار بی مقداری بیش نیستم ولی در سایه ی لطف و عنایت گل وجود معشوق آرامش یافته ام.

      تشبیه: 1-اشکم، چکیده ام وجه شبه است، 2- خارم تضاد: خار، گل

      استعاره: گل استعاره از یار است.

      کنایه: در سایه ی کسی بودن از مورد لطف و حمایت کسی واقع شدن.

      2. با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

      با یاد رنگ و بوی تو، هر گاه چهره ی بهاری، زیبا و با طراوت تو را به یاد می آورم همچون بنفشه اندوهگین می شوم.

      تشبیه: هم چون بنفشه

      کنایه: سر به گریبان کشیدن کنایه از سوگوار و اندوهگین بودن است.

      استعاره: نوبهار استعاره از یار است.

      بنفشه به خاطر رنگ تبره و سر فروداشتن، سمبل سوگواری و سجود است:

      بی زلف سر کشش سر سودایی از ملال همچون بنفشه بر سر او زانو نهاده ایم

      (حافظ)

      بر سجده ی احساس بنفشه است، نشانی سجاده سبزی که به آلوند گشوده است

      (زکریا اخلاقی)

      حافظ در غزلی، زلف تاب دار یار را به بنفشه تشبیه کرده است:

      تاب بنفشه می دهد طرّه ی مشکسای تو پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو

      3. چون خاک درهوای تو از پا فتاده ام چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

      در عشق تو، چون خاک در پیشگاهت سر فرود آورده و از پای افتاده ام و همچون اشک مشتاقانه به دنبال تو آمده ام.

      قفا: دنبال

      آرایه ها: تشبیه

      کنایه: از پا افتادن کنایه از ضعیف و ناتوان شدن.

      با سر دویدن: کنایه از اشتیاق

      تضاد: از پا افتادن، دویدن

      مراعات نظیر :پا، سر

      تشخیص: شاعر با نسبت دادن «از پا افتادن» به خاک و «با سر دویدن» به اشک به آنها جان بخشیده است

      ایهام:هوا: 1- عشق، 2- فضا، محیط

      4. من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

      جوانی ام در غم جدایی یار گذشت. از خوشی های جوانی هیچ نفهمیدم. درباره ی شادی های ایّام جوانی چیزهایی از دیگران شنیده ام.

      حدیث: در این جا به معنی سخن، به معنی جوانی نیز است، در این معنی با شباب و جوانی ایهام تناسب دارد.

      5. از جام عافیت می نابی نخورده ام وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده ام

      در زندگی از خوشی و سعادت بهره ای نداشته ام و هرگز به آرزوهایم نرسیده ام.

      تشبیه: جام عافیت، شاخ(شاخه)، آرزو، گل عیش

      مراعات نظیر: جام، می- شاخه،گل، نچیده ام

      6. موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریده ام

      روزگار حتی موی سپید پیری را به من رایگان نبخشید، آن را به بهای گرفتن جوانی ام به من داده است.

      «م» در فلکم نقش متممی دارد: فلک به من رایگان نداد.

      رشته: نخ

      نقد: بها، پول، قیمت

      آرایه ها: تشبیه: نقد جوانی

      استعاره: رشته استعاره از موی سپید پیری است

      مراعات نظیر: رایگان، نقد، خریده ام.

      7. گر می گریزم از نظر مردمان، رهی عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام

      مرا به خاطر مردم گریزی ام سرزنش نکنید، من همچون آهویی به تنهایی و دوری از مردم خو کرده ام و نیز از مردم، مردمی و انسانیت ندیده ام. این نیز می تواند علت دیگری برای مردم گریزی من باشد.

      رهی: تخلّص شاعر است.

      تشبیه: آهوی مردم ندیده ام

      مراعات نظیر: نظر، مردم، ندیده ام

      ایهام: مردم: 1- ناس، آدم ها، 2- مردمی، انسانیت

      ایهام تناسب: آهو در این جا به معنی آهوی بیابان است ولی به خاطر وجود کلمه ی عیب در شعر معنی دیگر آهو، یعنی «عیب» به ذهن خطور می کند، این فرایند تداعی معانی را ایهام تناسب گویند که با ایهام مطلق تفاوت دارد. این آرایه در واژه های «نظر» و «مردم» نیز وجود دارد، این کلمه ها از رهگذر ایهام تناسب با هم مراعات نظیر نیز دارند.

      آرایه ی حسن تعلیل: شاعر در این بیت علت مردم گریزی خود را هنرمندانه بیان می دارد.

    12. Top | #12
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادبیات فارسی (نکات تکمیلی درس - معني شعر)
      درس هفتم : سووشون : سیمین دانشور

      درس هفتم : سووشون : سیمین دانشور

      آورده اند که ...

      شعر حفظی : آواز عشق : مولوی

      فصل سوم : « ادبیّات پایداری »



      درس هفتم

      سووشون

      گندم ها مثل سیل طلا روی هم انباشته شده

      مشبّه : گندم ها

      ادات تشبیه : مثل

      مشبّهٌ به : سیل طلا

      وجه شبه : رنگ زرد ، صفت مشترک طلا و گندم

      نه خسته :* خدا قوّت

      صفحه 54 بند دوم : زن های خوشه چین ، به قطار ، کنار مزرعه نشسته اند و سرشان به طرف مزرعه است .

      زن های خوشه چین : کنایه از زن های فقیر و بی چیز

      به قطار : ردیف ، قید

      سرشان به طرف مزرعه است : کنایه از توجّه شان به گندم ها است .

      چارقد : روسری

      صفحه 54 بند دوم :

      شلخته : نامرتّب کسب که کارهایش بی نظم و ترتیب است

      شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشه چین ها بیاید . : کنایه از گشاده دست عمل کردن ، با روحیّه ی جوانمردانه عمل کردن

      جوال : ظرفی که از پشم بافته شده باشد ( گونی )

      صفحه 54 بند سوم :

      عبا : 1- پوشش است از پشم و جز آن که جلویش شکافته است و بر روی لباس می پوشاند ، 2- روپوش گشاد و بلند پشمی یا نخی که در میان پیش باز است و دو سوراخ در طرفین دارد که دست ها را از آن بیرون کنند و طبقه ی روحانیون و جز آنان آن را بر روی دوش اندازند ، 3- گلیم خطّ دار

      پیشواز : استقبال

      پشت آسیاب ، کشت صیفی اربابی است و از آبی که آسیاب را می گرداند آبیاری می شود

      صیفی : منسوب به صیف

      صیف : تابستان

      کشت صیفی : زراعتی که در بهار و اوایل تابستان کارهای آن انجام می شود و حاصلش در تابستان و اوایل پاییز به دست می آید مانند خربزه و هندوانه

      آبی ، آسیاب ، می گرداند : مراعات نظیر

      یک قوری بندزده ی سیاه شده هم گوشه ی منقل هست

      یک : صفت شمارشی

      بند زده : صفت مفعولی

      سیاه : صفت بیانی ساده

      قوری بند زده ی سیاه شده : قوری شکسته ی ترمیم شده

      قوری : هسته

      صفحه ی 55 بند 2 : جوال : مجازا*ً کیسه ی گندم

      انگار : مثل این که

      صفحه 55 بند 3 : پیر شوی ننه جان : آرزوی عمر طولانی کردن

      عزّت : ارجمندی ، سرافرازی ، عزیزی ، ارجمند گشتن ، گرامی شدن

      صفحه ی 55 بند 4 : از نو : درباره

      صفحه 55 بند 5 : تصدّق قد و بالات بشوم : فدایت شوم ، بلا گردانت شوم

      امشب شب سوشون است . تلمیح به داستان سیاوش دارد : شب عزاداری

      سوک : عزا ، غم ، مصیبت ، ماتم

      سوک : فرآیند واجی ابدال سوگ

      بلدچی : راهنما

      خروس خوان : کنایه از صبح زود

      دهل : *** ، طبل بزرگ

      صفحه ی 55 بند 6 : سوشون : عزاداری با شیون و زاری

      صفحه 55 بند 7 : آشکارا : واقعاً ، قید

      مال : حیوان

      غلام شما ، محمّد تقی ، مال آورده

      غلام شما : نهاد

      محمّدتقی : بدل از نهاد

      درخت گیسو : درخت که موهای زنان عزادار را به عنوان عزا به آن وصل می کنند

      بابت : به عنوان

      صفحه 55 بند 8 : چانه اش گرم شده کنایه از پرحرفی کردن

      شربت گلاب ... انگوریش بابا ... روز سوشون و شبش ناهار و شام هم می دهند .

      روز و شب : تضاد ، مراعات نظیر

      روز و ناهار : مراعات نظیر

      شب و شام : مراعات نظیر

      ناهار و شام : تضاد ، مراعات نظیر

      هیمه : هیزم

      آتش می کنند : مجازاً آتش روشن می کنند

      یکهو : یک مرتبه ، ناگهان ، قید

      رنگ شب پریده : کنایه از صبح زود ، هوا گرگ و میش است ، تشخیص

      قربانش برم : مرجع ضمیر « ش » سیاوش

      بارالها : شبه جمله ، منادا

      صفحه 56 ادامه ی بند 8 : آفتاب تیغ کشید : کنایه از طلوع کردن خورشید ، تشخیص

      تیغ : استعاره از پرتو خورشید

      صفحه ی 56 بند 3 : تا بار و بند را ببندند و بچّه ها را سوار کنند ، به آنها رسیده ام

      بارو بنه : توشه ی راه ، زاد راه

      به آنها رسیده ام : به آنها خواهم رسید ( مضارع محقق الوقوع )

      مضارع محقق الوقوع : اگر بخواهند قطعی بودن عمل را در حال یا آینده ی نزدیک نشان دهنده گاهی از شکل ماضی مطلق برای زمان حال یا آینده استفاده می کنند و این همان مضارع محقق الوقوع است یعنی مضارعی که وقوعش قطعی است .

      ولی نعمت : روزی دهنده

      نقل بگویم : قصّه بگویم

      صفحه ی 56 بند 5 : قربانش بروم : مرجع ضمیر « ش » سیاوش

      سی میدان : در این جا به معنی به طرف ، به سوی

      فکری است : در حال فکر کردن است

      لعین : رانده شده ، نفرین شده

      جرکردن : جنگیدن ، درافتادن

      صفحه ی 56 بند 6 : آفتاب سرتاسر میدان را گرفته : مجازاً* روشن کرده ، تشخیص

      سی چهل نفر می ریزند به سر مبارکش

      سی : صفت شمارشی

      چهل : صفت شمارشی

      سی چهل : صفت مبهم

      دل آدم از جا کنده می شود کنایه از بی قراری و اظهار ناراحتی کردن

      صفحه ی56 بند 7 : آخر عاقبت : سرانجام ، قید

      اسبش را پی می کنند

      پی کردن : قطع کردن رگ پا ، زدن در پای جلوی اسب

      کت : شانه ، کتف

      اسب لُخت مجازاً* بی زین

      شیهه کشیدن : فریاد کشیدن اسب

      یکی از آن لعین ها لباس غضب بر کرده

      غضب : خشم مجازاً* رنگ قرمز

      لباس غضب : کنایه از لباس قرمز رنگ

      سوار و پیاده : تضاد

      او هی می خورد زمین

      هی : مرتّب ، قید تکرار

      سرو پکالش خینی می شود : سرو صورتش خونی می شود

      نه خم به ابرو می آورد . : کنایه از ناراحت نشدن به روی خود نیاوردن

      صفحه ی57 بند1: لعین : نفرین شده مجازاً* شمر .

      بعد آن لعین از اسب پیاده می شود ، شمشیر می زند به نای مبارکش : اشاره دارد به امام حسین و سیاوش

      نای : گلو

      صورتش را مثل گوسپند می پوشاند

      صورتش : مشبّه

      مشبّهٌ به : گوسپند : فرایند واجی ابدال

      وجه شبه : می پوشاند

      قدرت خدا کارد نمی برد : تلمیح به داستان حضرت اسماعیل دارد

      سرنا همچنین سوزناک می زند : تشخیص

      سرنا : نوعی نی ، از سازهای بادی که لوله ای دراز چوبی یا فلزّی با چند سوراخ است

      صفحه ی 57 بند 2 : ما زن ها کاه به سرمان می ریزیم : در مراسم سوگواری در بعضی از مناطق گِل یا کاه بر سر می ریزند ، کنایه از عزاداری

      خشت : آجر نپخته

      صفحه ی57 بند 3 : پلک هایش داغ شده : کنایه از این که می خواهد گریه کند نزدیک است دست در گردن زن میان سال بیندازد و هم پای او گریه کند

    13. Top | #13
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادبیات فارسی (نکات تکمیلی درس - معني شعر)
      کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

      کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

      آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن

      مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد

      آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی

      گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟

      آب نکشیده : کنایه از آبدار

      صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید

      آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان

      جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل

      ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی

      با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار

      از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن

      لابد این قدرها از دستش ساخته است .

      از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید .

      از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید .

      از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن

      خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد

      اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او

      با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است

      با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح

      اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم

      بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب

      لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره

      منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود

      برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر

      محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند

      برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید

      حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت

      آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون

      بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن

      عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ...

      بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن

      به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ...

      بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود .

      به جا : کنایه از مناسب و شایسته

      همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست

      به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند .

      به خرج دادن : کنایه از بی حیا و گستاخ

      این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود .

      بی چشم و رویی : کنایه از گستاخی و وقاحت .

      من هم شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

      بی دست و پا : کنایه از آن که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند ، بی کفایت و بی عرضه .

      جوانی به سن بیست و پنج یا شش ، لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه .

      پا افتادن : کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن ( انوری )

      این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد .

      پاپی چیزی شدن : کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن . اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

      پای برهنه : کنایه از فقیر و بی چیز .

      خدا را خوش نمی آید این بی چاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم .

      پرت و پلا : کنایه از بی ربط و نا معقول

      دیدم زیاد پرت و پلا می گوید .

      پشت داغ کردن : کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن . پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

      پیرامون چیزی گشتن : کنایه از به آن مشغول شدن . پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

      تا خرخره خوردن : کنایه از بیش تر از اندازه خوردن . من شخصا تا خرخره خورده ام .

      تپیدن : کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن .

      موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم می تپد .

      تیر از شست رفتن : کنایه از ، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده .

      ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد .

      جان گرفتن : کنایه از نیرو گرفتن

      مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

      جلوی کسی در آمدن : کنایه از خوب برداشت کردن . باید در این موقع درست جلویشان در آیی .

      جویده جویده : کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم . خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی ...

      چانه کسی گرم شدن : کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن

      حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی . .

      چشم بد دور : کنایه از رفع شدن بلای چشم بد

      دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیده اند

      چشم به چیزی دوختن : کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن ، خیره شدن به آن .

      گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود .

      چشم کسی به چشم دیگری افتادن : کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر .

      اگر چشمم احیانا تو چشمش می افتاد . .

      چند مرده حلاج بودن : کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن .

      می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از ...

      چیزی به شکم کسی بستن : کنایه از گفتن چیزی به کسی

      ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم .

      چیزی را از سر به در کردن : کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن .

      با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که ...

      چین به صورت انداختن : کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن

      مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت ...

      حساب کار خود را کردن : کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن

      یارو حساب کار را کرده ...

      حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی .

      اصلا پا پی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

      حسابی : 1- کایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم . ..

      2- کنایه از درست و منطقی

      دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم ...

      اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ...

      هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند .

      حق کسی را کف دستش گذاشتن : کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است .

      با همان زبان بی زبانی نگاه ، حقش را کف دستش می گذاشتم .

      حلقه زدن : کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن .

      دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده .

      حمله آوردن : کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن .

      مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که ...

      خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد ...

      خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن .

      در باب مسئله ی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده می شد.

      خاک بر سر ریختن : کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بی چاره و مضطر شدن .

      با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم ...

      خاک به سرم : کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان می آورند .

      عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم ...

      خروار : کنایه از مقدار زیاد از هر چیز ...

      دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت ..

      خط بر چیزی کشیدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن ، نا چیز شمردن آن .

      گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش .

      خم به ابرو آوردن : کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن ، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار می رود .

      با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

      خود را از تک و تا نینداختن : کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن .

      یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد .

      خود را به بیماری زدن : کنایه از وانمود کردن به آن .

      خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید .

      خوش زبانی : کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز .

      بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی آیی بنشینی .

      چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی ...

      خون سردی : کنایه از آرامش ، بی تفاوتی ، بی اعتنایی .

      تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت .

      دامن از دست رفتن :کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن ، نابودن شدن ، سپری شدن ، بی خود گشتن .

      بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود .

      در محظور گیر کردن : کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت .

      مهمان ها سخت در محظور گیر کرده بودند .

      دست به دامن کسی زدن ( شدن ) : کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن .

      وقتی غاز را روی میز آوردند می گویی ای بابا دستم به دامانتان ..

      دستگیر شدن : کنایه از فهمیدن و متوجه شدن ..

      مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

      پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد .

      دست نخورده : کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است .

      تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید

      دست و پا کردن : کنایه از فراهم کردن ، پیدا کردن ، به دست آوردن .

      چاره ی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم .

      از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم .

      دک و پوز ( تک و پوز ) : کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت

      چشم بد دور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است .

      دل از عزا در آوردن : کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهره ی کافی از چیزی بردن .

      یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم .

      دماغ سوخته شدن : کنایه از دچار شرمندگی شدن ، خیت شدن .

      یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

      دو دل : کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری ، مردد .

      در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند .

      دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد ، منافق .

      والا چه چیز ها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت .

      روی کسی را زمین انداختن : کنایه از تقاضای او را رد کردن .

      روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت .

      زدن : کنایه از شاید اتفاق افتادن { شاید } چنین شدن .

      زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد .

      زورکی : کنایه از به زحمت ، به سختی

      به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمد گویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود .

      زیر بغل کسی را گرفتن : کنایه از کمک کردن

      دلم می خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم .

      ساختن : کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن .

      بنا کردن به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است .

      ساعت شماری کردن : کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص .

      شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند .

      سر به مهر : کنایه از کامل { و دست نخورده بودن }

      تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید .

      سرخم کردم : کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن .

      لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد .

      سرخ و سفید شدن : کنایه از دارای چهره ای باز ، روشن و شاداب شدن .

      مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد .

      سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال آمدن ، به نشاط آمدن .

      ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت ، رفته رفته سر دماغ آمدم .

      سرسری : کنایه از مقدار بسیارکم

      معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت .

      سرسوزن : کنایه از مقدار بسیارکم

      ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمی شمردند.

      یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را...

      سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن او

      الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش تو ی حساب است .

      سماق مکیدن : کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن ، کاری بی حاصل کردن .

      مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.

      سوار کردن : کنایه از جور کردن ، ترتیب دادن

      گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند.

      شاخ در آوردن : کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن

      از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم .

      شست کسی خبردارشدن : کنایه از پی بردن او به چیزی ،مطلع شدن او از امری

      ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب می دوید.

      شش دانگ : کنایه از تمام ، همه ، به طور کامل

      شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن

      این بدبخت ها...شکم خود را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند.

      صرف کردن : کنایه از خوردن یا نوشیدن

      دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی ...

      حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است.

      صندوقچه ی سرکسی بودن : کنایه از رازداربودن ، سرّ او را حفظ کردن

      وبه منی که چو ن تویی را را صندوقچه سرخود قرار داده بودم ...

      عقل کسی سرجای خود نبودن : کنایه از کم عقل بودن او

      الحمدالله هنور عقلش به جا وسرش توی حساب است.

      غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات ، شدت هیجان عاطفی ، شور وهیجان

      قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ...

      غول بی شاخ ودم : کنایه از شخص درشت هیکل، زشت ، بدقواره

      بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بی شاخ ودم را از سرما بکن

      قالب چیزی در آمدن : کنایه از اندازه ی آن شدن، مناسب آن شدن

      خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است.

      قدم نهادن : کنایه از واردشدن

      گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود.

      قنداقی: کنایه از نوازد

      گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند.

      قید چیزی را زدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن

      معلوم شد می فرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد

      کاسه وکوزه یکی شدن : کنایه از هم خانه شدن

      ودر اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم .

      کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحله ی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری

      ازمن همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید...

      کار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات وموانع .

      جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

      کباده ی چیزی را کشیدن : کنایه از ادعای آن را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن

      یکی از حضار که کباده ی شعر وادب را می کشید.

      کش رفتن : کنایه از دزدیدن ،ربودن

      راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است.

      کشمکش : کنایه از دعوا ف ستیزه ، منازعه

      سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت...در کشمکش وتلاش بوده اند.

      کشیده : کنایه از سیلی ، چَک

      در را بستم وصدای کشیده ای آب نکشیده ای ...

      وباز کشیده ی دیگر نثارش کردم .

      کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن

      یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند.

      کمرکش: کنایه از میانه ، وسط

      مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل ...

      کودن : کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار

      این مصطفی گر چه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است...

      کیفور شدن : کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن

      درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد.

      گردن دراز گشتن : کنایه از علاقه مند و حریص شدن

      مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می داد.

      گره به دست کسی باز شدن : کنایه از حل شدن مشکل به کمک او

      ولی به نظرم این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد

      گل انداخته : کنایه از افروخته وسرخ ، سرخ وبرافروخته شده

      بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست.

      گلی به سرکسی زدن : کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن ، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن

      پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن

      گوش شدن : کنایه از با دقت و توجه گوش کردن

      همه گوش شده بودند و ایشان زبان

      مادر مرده : کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده .

      دریک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی ...

      ماسیدن : کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن

      دیم توطئه ی ما دارد می ماسد.

      ماشاء الله : کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته می شود.

      دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند.

      ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است .

      مثال مرغ سربریده : کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام ، مضطرب و پریشان .

      چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید.

      مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن .

      گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم .

      نارو زدن : کنایه از فریب دادن وکلک زدن

      چون تویی را که صندوقچه ی سرخود قرار داده بودم نارو زدی .

      ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند می دهند .

      خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد.

      نثار کردن: کنایه از حواله کردن .

      وباز کشیده ی دیگری نثارش کردم .

      نشخوار کردن : کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته

      کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم .

      نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس

      بی اختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند...

      نمکین: کنایه از دل نشین ، خوش آیند

      پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.

    14. Top | #14
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادبیات فارسی (نکات تکمیلی درس - معني شعر)
      معنی و مفهوم و آرایه های درس هفتم ( بهار عمر )
      یت اوّل : ای کسی که پرتو چهره ات مایه ی شادابیعمر ماست ، باز گرد که بی رخسار مثل گل تو ، شکوفه های درخت زندگی فرو می ریزد .

      فروغ رخ ، بهار عمر : اضافه ی استعاری . لاله زار عمر ، گل روی : اضافه ی تشبیهی . گل ، بهار ، لاله زار : تناسب ( مراعات نظیر )

      بیت دوم : اگر در دوری از تو ، از چشم ، اشک فراوان جاری شود ، رواست . زیرا در غم دوری از تو عمر به سرعت برق ، می گذرد .

      تشبیه ِ سرشک به باران و روزگار عمر به برق . روزگار عمر : اضافه ی استعاری . عمر : تشخیص

      بیت سوم : ما را در این لحظه های اندک عمر که در آن ، فرصت دیدار ممکن است ، دریاب زیرا پایان زندگانی ما نامشخص است .
      بیت چهارم : تا کی به شراب صبحگاهی و خواب شیرین بامدادی سرگرم هستی ؟ ( زندگی را بیهوده می گذرانی؟) به هوش باش که –با سپری شدن جوانی – اختیار عمر از دستت به در می رود .

      می ، صبوح ، بامداد ، خواب : مراعات نظیر ( تناسب )

      بیت پنجم : دیروز ، یار در حال گذشتن بود و بر ما نظری نینداخت . بیچاره دل من است که از گذر عمر ، هیچ بهره ای نبرد . ( عمر دل بی نظر یار ، سپری شد .

      دل : تشخیص

      بیت ششم : حوادث روزگار از هر طرف در کمین ما هستند . بدین سبب است که عمر ما چون سواری ، با اسب لجام گسیخته اش به سرعت می گذرد تا از حوادث فرار کند .

      خیل حوادث : اضافه ی تشبیهی . خیل ، عنان ، سوار : مراعات نظیر

      بیت هفتم : از این که من بی عمر زندگی می کنم ، در شگفت مباش زیرا زندگی من همواره در فراق یار می گذرد و کسی فراق را زندگی به شمار نمی آورد .

      بی عمر زنده بودن : متناقض نما

      بیت هشتم : ای حافظ ، سخن بگوی ( شعر بسرای ) زیرا تنها ، نقش قلم تو ( سخن ) است که از عمرت به یادگار می ماند .

      سخن : مجاز از شعر . تشبیه سخن به نقش

      صفحه ، قلم ، سخن : تناسب . صفحه ی جهان : اضافه ی استعاری (؟)

      پاسخ خودآزمایی ها ی درس هفتم

      1 – بهار در این بیت ، به معنی شکوفه است . مانند بهار نارنج : شکوفه ی نارنج . بنابرین ، بهار عمر یک اضافه ی استعاری است . یعنی شاعر ، عمر را به درختی مانند کرده که دارای بهار (شکوفه ) است .

      2 – در بیت اول: لاله زار( مشبه به ) عمر( مشبه) .ادات ندارد . وجه شبه : شادی و اندوه . گل( مشبه به ) روی( مشبه) . وجه شبه : لطافت و زیبایی -- در بیت دوم : سرشک(مشبه ) چو(ادات ) باران ( مشبه به ) چکیدن ( وجه شبه) .. روزگار عمر ( مشبه ) برق ( مشبه به ) چو ( ادات ) شدن به معنی گذشتن وجه شبه

      3 – پرهیز از غفلت

      4 – خیل به معنی گروه اسبان است و از این روی ، با واژه های عنان ، سوار و دواند تناسب دارد .

    15. Top | #15
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ادبیات فارسی (نکات تکمیلی درس - معني شعر)
      معنی و مفهوم و آرایه های درس سرود عشق
      – با آمدن بهار – که به خورشید می ماند - گلزار غرق در نور شده و چمن ، از عشق چهره ی یار ، پر از لاله شده است .

      بهار ، استعاره است ( زیرا یک مشبه باقی مانده از یک تشبیه است ← بهار مانند خورشید نور دارد ) بهار ، لاله ، باران ، چمن تناسب ( مراعات نظیر ) چمن : تشخیص . لاله در معنی چراغ ، با نور ایهام تناسب دارد .

      2 – سرود عشق ( تسبیح پروردگار) را از زبان پرندگان بوستان بشنو . در گل برگ های سبز ، جمال یار جلوه گر است .
      سرود : استعاره از آواز پرندگان . مرغ ، بوستان ، گل برگ : تناسب

      3 – در بهار ، به ساقی سرمست گل چهر ، ندا می رسد که دشت - از فراوانی گل – مانند چهره ی مستان سرخ شده است .

      ساقی ، سرمست : تناسب . دشت ، گل ، سرخ : تناسب . . که و به : جناس ناقص . تشبیه دشت به رخسار

      4 – به غنچه بگوی – تا در بهار – چهره ی خویش را نمایان کند زیرا پرنده ی دل در فراق چهره ی او ، پریشان شده است .

      غنچه : تشخیص . مرغ دل : اضافه ی تشبیهی . پرده فکندن : کنایه از آشکار کردن

      5 – احوال دل ستم کشیده ی مرا مپرس . زیرا در غم دلدار ، مانند ابر ، اشک ریزان است .

      توجه : اگر در این بیت ، چو پیوند وابسته ساز گرفته شود ، می توان بیت را این گونه نیز معنی کرد : وقتی که ابر از غم دلدار ، این گونه اشک می ریزد ، دیگر از حال دل ستم دیده ی من چه می پرسی ؟ آرایه های این بیت در خودآزمایی ، بررسی شده است .

      خود آزمایی :

      1 – مصراع اول : همه ی موجودات به تسبیح پروردگار مشغولند . مصراع دوم : خدا در همه جا جلوه گر است

      2 – قلب : تشخیص ( از آن جهت که جفا دیده است ) مپرس : تکرار . تشبیه قلب به ابر ، از جهت اشک ریزان بودن . بین دیده و اشک ، ایهام تناسب وجود دارد . غم و اشک : مراعات نظیر . چو ایهام دارد ( ادات تشبیه و حرف ربط)

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن