خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 169 از 200 نخستنخست ... 69159168169170179 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 2,521 به 2,535 از 2996
    1. Top | #2521
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      وقتی از رفتار من چیز دیگری غیر از خودم را میفهمی دیگر من چ کنم تقصیر من است کج فهمی های خودتتتت؟؟؟؟؟
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس

    2. Top | #2522
      کاربر باسابقه

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      ﻧﺎﻣﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﯾﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ:

      نیما ﺳﻼﻡ،
      ﻓﺮﺩﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻤﺖ...
      ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺧﻮﻧﺘﻮﻥ...
      ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺨﻮﻥ...

      ﺍﻣﺸﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ...
      ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻌﺪ از ﺷﺎﻡ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﻮﭼﮑﻢ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺑﺎبا…

      ﺧﻮﺩﺕ ﻫﻢ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﺭﻓﺘﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ...

      ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ…
      خدایی ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﻪ...
      ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﮐﺴﯽ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﯿﺎﺩ...
      ﻓﻘﻂ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﯾﻪ ﺁﻗﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﻣﯿﺎﺭﻩ…

      نیما ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮔﻔﺘﻪ اون جاﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﮐﻠﯽ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ...
      ﺗﺎﺯﻩ اونجا ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻤﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ...
      اونجا ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻪ...
      ﮐﻠﯽ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯼ اونجا ﻫﺴﺖ...
      اونجا ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ
      ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻠﺮﺯﯾﻢ...
      ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﻮﺍﺵ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺑﻪ...
      ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ...

      ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ نیما ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ اونجا ﮐﻪ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ...
      ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺎ ﺍﮐﺜﺮﺍ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻔﺘﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﻏﺬﺍ می آﻭﺭﺩﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﺷﺘﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
      ﺗﻮ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ...
      اما ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ...

      ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺳﯿﺮ ﺑﺸﯿﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ...
      ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﻩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺮﯾﻢ…
      نیما ﺷﺒﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺩﺯﺩﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ...
      ﻣﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﺯﺩﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ...
      ﻣﺎﻣﺎﻡ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺍﺱ نیما...
      ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻣﯿﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺳﺒﺰﯼ ﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺒﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯿﮑﻨﻪ...
      ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ...
      ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﺶ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﮐﺘﺮ ﻧﻤﯿﺮﻩ...
      ﺍﻣﺸﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺧﺪا...
      ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﯿﺒﺮﻣﺶ ﺩﮐﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻪ...

      ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯿﮕﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻪ ﻭ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﺨﺸﻪ...
      نیما ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ…
      ﭼﺮﺍ این مدت ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﻧﺰﺩ...
      ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﯾﻢ...
      ﺁﺧﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﺎﺷﯿﻢ...

      ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ...
      ﻫﻤﺶ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﻪ:
      ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﺨﺶ…ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﺨﺶ…

      ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺮﯾﺰﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪﺵ فرشته ها میان و ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽمون رو میبرن ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ...

      نیما ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺻﺪﺍﻡ ﻣﯿﺰﻧﻪ...
      غذا حاضر شده...
      ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺑﻬﺸﺖ ﭘﯿﺶ ﺑﺎﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ...
      اونجا ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ...
      ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﯿﺎ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ...
      ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ

    3. Top | #2523
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ولی من برعکس
      فراموش میکنم
      ولی هیچوقت نمیبخشم..
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)

    4. Top | #2524
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      ‏راستی ⁧کافکا⁩ چقدر خوب گفته
      ‏آه چقدر امید
      ‏دریا دریا امید
      ‏ولی نه برای ما...


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    5. Top | #2525
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      هر چه تبر زدی مرا ؛ زخم نشد ، جوانه شد ...

    6. Top | #2526
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
      بنماند هیچش الا ، هوس قمار دیگر
      [مولانا]

    7. Top | #2527
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات

      ..Love can be perfectly real without being forever

      #bitter_fact
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)

    8. Top | #2528
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      اینکه میدونی هیچی تهش نیست...
      ولی باز ادامه میدی
      خودش از همه چی دلگیرتره
      ویرایش توسط _LEYLA_ : 21 آذر 1398 در ساعت 01:46

    9. Top | #2529
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      گاهی وقتا خداحافظی های آدم ها رو وسط دعوا جدی بگیرید ، شاید دیگه هیچوقت گوشیشو روشن نکنه ، حداقل تو دلتون نمونه کاش بهتر خدافظی میکردین
      " God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
      |
      خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|

    10. Top | #2530
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ویرایش توسط _LEYLA_ : 21 آذر 1398 در ساعت 01:45

    11. Top | #2531
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      چرا نتونستم از تهمتی ک بهم زده میشه جلوگیری کنم
      چرااااا
      نمیخام
      قدرت تحلیل صفر گفتم الان بگم من نه اینجوری نبودم بد تر میخنده بهم ک فلان و بهمان حالا هم ک نگفتم بد تر شد
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس

    12. Top | #2532
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      ذهنم را خالی کن
      خودم خالی اش مکنم اصلا....
      نمیخاهم پر بماند از چ پر باشد از بی اعتماد به نفسی هایم یا از عقده هایی ک روی دلم ماند از چ؟؟؟
      خالی باش خالی شو خالی بمان ........
      خالیی تر از دل مجنون وقتی شنید لیلی اش مرده
      و خالی تر از چشمان لیلی وقتی ک دید مجنونش مرده...
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس

    13. Top | #2533
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      رنج کشیدن و اندیشیدن من چقدر می‌تواند مهم باشد؟ حضور من، در این جهان، چند زندگی آرام را می‌آشوبد و معصومیت خوشایند و ناخودآگاه آن‌ها را بر هم می‌زند؟ گرچه بر این باورم که تراژدی من عظیم‌ترین است در تاریخ، عظیم‌تر از سقوط امپراطورها، با وجود این بر بی‌اهمیتی مطلق خود آگاهم.
      من کاملا متقاعد شده‌ام که در این عالم هیچ نیستم، با این همه، وجودِ خود را تنها وجود واقعی می‌دانم. اگر ناچار به انتخاب میان خود و دنیا بودم، دنیا را با همه‌ی روشنایی و قواعدش وامی‌نهادم، بی‌ترسی از به تنهایی خزیدن در پوچی مطلق. اگرچه زندگی برایم شکنجه است، نمی‌توانم از آن بگذرم؛ چراکه به ارزش‌های مطلقی که بتوانم خود را به نام آن‌ها قربانی کنم اعتقادی ندارم.
      اگر بخواهم کاملاً صادقانه بگویم، نمی‌دانم چرا زندگی می‌کنم و چرا از زندگی باز نمی‌ایستم.


      #بر_قله‌های_ناامیدی
      #امیل_چوران

    14. Top | #2534
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      و باز هم من دیگرانننن را ناراحت کردم
      ای خاک بر سر...تو لیاقت نداری ذدم باشی؟؟
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس

    15. Top | #2535
      کاربر برتر
      کاربر فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      دستم را به تلفن نزدیک کردم اما
      برگرداندم ........
      از بچگی به اوگفته بودن
      مهمان که امد به اتاق برو و بیرون نیا انها نیازی به دیدن و بودن تو ندارن
      اگر نباشی دختر سنگین و متین به حساب میایی
      در جمع حرف نزن اگر حرف بزنی و در بحث ها مشارکت کنی بد جلوه میدهی
      گفته بودن شیرینی روی میز مال مهمان است
      گفته بودن ....
      اصلا بیخیال من هیچکس نیستم
      #حدیث_فرهادی
      از نوشته های گاه و بیگاه خودم
      25 : 32 : 13 : 00

    صفحه 169 از 200 نخستنخست ... 69159168169170179 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن