آدم چرا یهو دیگه هیچی نمی خواد؟؟!!
وقتی ازم میپرسن بینِ کسی که دوستت داره
و کسی که دوستش داری
کدومرو انتخاب میکنی
یکم این پا و اون پا میکنم
و با بی میلی میگم کسی که دوستش دارم.
ولی هم من میدونم و هم بقیه میدونن
که بودن با آدمی که دوستش داری و دوستت نداره مرگه،
موندن با کسی که دوستت داره و دوستش نداری هم مرگه.
بین مرگ و مرگ نباید دنبالِ زندگی گشت!
ما نسلِ مظلومی بودیم
نسلی که در اوج بی انصافیِ زمانه متولد شدیم
و از همان کودکی یاد گرفتیم که فقط "درک" کنیم .
ما حتی رویِ گرفتنِ پولِ توی جیبی از پدرانمان را نداشتیم .
ما نسلِ حیفی هستیم ؛نسلِ "انقلاب" هایِ نیمه کاره و اعتراض های سرکوب
نسلی پر از استعدادهایِ کنجِ خانه و نابغه هایِ محصور
نسل ما را نه گذشته ها درک می کنند و نه آینده ها خواهند فهمید
آنقدر صبور و سازگاریم که خودمان هم در چگونگی اش مانده ایم
نسل ما در کودکی هم ، کودکی نکرد
نسل سوخته ای ؛ که در اوجِ جوانی ، پیر شد ...
گوینده شبکه خبر یه جوری میگه خب مثل اینکه هواپیما خارجی و باری بوده و فقط ده نفر جونشون رواز دست دادن که انگار که داره راجب چپ شدن بار مرغ حرف میزنه، باوا ده تا آدم مرده میفهمی؟
همون آدمایی که هشتاد میلیونش ایرانه و برا هیشکی ذره ای ارزش نداره جونشون..
حرفهایی هست
که باید به تو بگویم
مثلا بگویم بودنت حواسم را پرت میکند و نبودنت خیالم را
بگویم هرچه کمتر و کمتر باشی
بیشتر و بیشتر میخواهمت
باید بگویم باشی دوستت دارم
نباشی هم دوستت دارم
باید بگویم
باید بدانی
من اما هنوز صبورم
به نداشتنت
به تنها دوست داشتنت...!
آدم ها همه می پندارند
که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه ی حیات؛
بخارِ گرمِ نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد :
آهای فلانی!
از خانه ی دلت چه خبر؟!
گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز .....؟
تو...
مگوترین راز منی!
نِگهت میدارم
سخت
نِگهت میدارم
دشوار
نِگهت میدارم
در آغوش!
نگاهم کن گاهی...
دلخوش میشوم به همین!
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻣﻦ
ﺍﺳﺖ .
ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺗﺮﮎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ .
ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ .
ﺭﻭﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ .
ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯿﺮﻭﺩ ... ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺪﺍﯾﯿﺴﺖ ...
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ...
.
.
ﺩﺭ ﺩﻝ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻤﺎﺯ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺧﺪﺍ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ...
ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﺧﺪﺍ
ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ...
ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ
ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...
ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺻﺪﻗﻪ ﭘﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻓﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﻓﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﮐﻪ
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ...
ﻣﺴﺠﺪ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻦ ﮐﻠﯽ ﺩﻟﺶ ﺷﺎﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ
ﻏﻤﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﻫﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ
ﺑﻮﺳﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺗﺠﻠﯽ ﺍﻭ ...
ﻣﺎﺩﺭﻡ؛ . ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﯾﮑﯿﺴﺖ .
ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ﻧﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻧﻬﺎ .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)