« خیلی بیانصافید» با بغض و عصبانیت این جمله را گفت و بعد سرش را پایین انداخت و با حرص کتابش را ورق زد.
در ابتدا از این همه صراحت و عصبانیت جا خوردم، اما به روی خودم نیاوردم و پرسیدم: «حالا چرا بی انصاف؟!»
در حالی که چهرهاش از خشم برافروخته شده بود گفت: «چون درکمون نمیکنید. فکر میکنید که ما فقط درس شما را داریم و اصلاً حواستان نیست که ما چقدر درس داریم و هر روز هم تا ساعت دو و نیم مدرسه هستیم؛ تازه هیچ کداممان هم جادوگری بلد نیستیم تا زمان را طولانیتر کنیم!».
متوجه شدم که بیشتر دانش آموزان کلاس با نگاهشان حرف های او را تایید میکنند و انگار با زبان بی زبانی میگفتند: «جانا! سخن از زبان ما میگویی» ناخودآگاه از این موج منفی حاکم بر کلاس خندهام گرفت و گفتم: «میشه این بی انصاف! یک زحمت به شما بده و شما حرفش رو گوش کنید؟ قول میدم که در پایان این خواسته، اگر من و شما به یک نظر واحد نرسیدیم، من کوتاه بیام و در مورد برنامه درسی، مطابق خواستهتان عمل کنم.»
بچهها پذیرفتند و قرار شد که برای مدت یک هفته، بعد از ساعات مدرسه، هر کاری که انجام میدهند، صادقانه بنویسند و هفته دیگر ریز برنامه هفتگی خود را با ذکر زمانی که برای هر کاری صرف کردهاند، در جدولی که خودم مشخصاتش را داده بودم، به من بدهند.
هفته بعد سر کلاس رفتم و همان ابتدای کار، برنامه هفتگیشان را مطالبه کردم. خوشبختانه اکثر قریب به اتفاق بچهها آن را مطابق آنچه به آنها گفته بودم نوشته و انجام داده بودند و من قول دادم که نتیجه را فردای آن روز به اطلاعشان برسانم.
شاید باورتان نشود که بیشتر دانشآموزان در هفته بیش از سه ساعت از زمان خود را به خاطر تلفن همراهشان از دست میدادند و البته این زمان شامل حرف زدن با تلفن ثابت نمیشد! گوش دادن به موسیقی و تماشای برنامههای تلویزیونی نیز از موارد قابل توجهی بود که برای برخی از دانشآموزان حالت اعتیاد گونه داشت و هر روز بین یک تا دو ساعت از زمانشان را میگرفت؛ حتی بعضی از دانشآموزان، زمانهایی از روز را نوشته بودند که نمیدانستند در آن زمانها چه کردهاند؛ چون هیچ کار خاصی انجام نداده و در عین حال به مطالعه دروس خود نیز نپرداخته بودند، و بالاخره لازم است به خوابیدنهای بیموقع اشاره کرد که بیشتر برای فرار از درس و فراموش کردن کوتاهیها و عذاب وجدان بود؛ خوابهایی طولانی که گاه در طی روز بیشتر از دو ساعت طول میکشید.
جالب اینجا بود که بچهها در روزهای تعطیل، زمان بیشتری را هدر میدادند؛ برای مثال، صبحها دیرتر از خواب برمیخاستند و شبها زودتر کتاب درسی را کنار میگذاشتند؛ بخصوص روز پنج شنبه، وقتهای تلف شده چشمگیرتر بود.
در کنار جدول برنامه روزانه هر دانش آموز، مقدار زمان تلف شده را نوشتم و با «های لایت» کردن زمانهای تلف شده، توجهشان را به این موارد جلب نمودم. وقتی برگههایشان را برگرداندم، چهرههایشان تماشایی بود. عدهای با تعجب به این همه زمان از دست رفته نگاه میکردند و شرمنده میشدند و عدهای جبههگیری میکردند و میگفتند نمیشود که زندگی نکرد و همهاش درس خواند، بالاخره تفریح نیز برای یک کنکوری لازم است.
برایشان توضیح دادم که با تفریح مخالف نیستم و اگر با دقت برنامهشان را ببینند، متوجه میشوند که زمانهایی را نیز برای تفریح، استراحت و حتی دیدن تلویزیون اختصاص دادهام؛ اما اگر تفریحشان بدون برنامهریزی و بیحساب و کتاب باشد، بدون شک بیش از نیاز یک جوان کنکوری وقت خود را صرف کارهای متفرقه خواهند کرد.
دانشآموزی که هفته گذشته من را متهم به بیانصافی کرده بود، گفت: «شما زمان حمام کردن من را هم «هایلایت» کردهاید؛ یعنی، حمام هم نرویم؟!» و بعد به کنایه ادامه داد: «به نظر شما یک کنکوری ماهی یک بار حمام برود خوب است؟!»
گفتم: به نظر من، یک کنکوری اگر یک روز در میان حمام برود، خیلی خوب است؛ چون یک حمام کوتاه مدت، باعث سرزندگی و نشاط انسان میشود؛ بخصوص اگر از آب خیلی داغ استفاده نکنید؛ اما بعضی از شما هر بار حداقل یک ساعت در حمام هستید. راستش مرا یاد مادر بزرگم انداختید که میگفت 20 روز یک بار به حمام عمومی میرفتیم و یک نیمه روز را در حمام سپری میکردیم. حمام طولانی انسان را خسته میکند و بعد از آن ناخودآگاه خوابی طولانی نیز خواهید داشت.
درباره پنج شنبهها صحبت کردیم و اینکه چرا در این روز، زمان کمتری را به مطالعه اختصاص میدهند. اقرار کردند که پنج شنبهها به امید جمعه هستند و چون تصور میکنند که جمعه را خوب درس خواهند خواند، پنجشنبه به خود استراحت میدهند و البته در نهایت جمعه را هم دیر از خواب بیدار میشوند و وقت مفید خود را از دست میدهند و غروبهای جمعه هم، با این تصور که دیگران خوش میگذرانند، اما آنها مجبورند سرکتاب و دفتر خود باشند، دل به درس نمیدهند و با اینکه کتاب جلویشان باز است، مطالعه مفیدی ندارند.
در زمینه خوابهای بیموقع نیز قرار شد که در طی روز، بیشتر از یک ساعت نخوابند و با این حس که اگر کمتر از دو ساعت بخوابیم، سردرد میگیریم یا خسته و کلافه هستیم، مبارزه کنند؛ چون این حسها جنبه بیولوژیکی ندارد و بیشتر نوعی تلقین به خود است. برای جلوگیری از حس خوابآلودگی هنگام درس خواندن هم، پذیرفتند که حتی اگر مبحث مورد مطالعه بسیار و زمان آنها محدود بود، به چشمهایشان اعتماد نکنند و به جای آنکه جملاتی مثل «نمیتوانم» یا «امکان ندارد که این همه درس را بشود خواند» و ... را بر زبان بیاورند، شروع به مطالعه کنند و بدانند که کم خواندن بهتر از اصلاً نخواندن است.
در ضمن همه پذیرفتند که هیچ راهی برای طولانیتر کردن زمان ندارند و تنها راه موجود برای رسیدن به کارهای ضرور، مدیریت زمان با تغییر رفتاراست.
به آنها گفنم که اگر شما خیلی وبگردی میکنید، همیشه تلفن میسوزانید، به خداوندگار SMS تبدیل شدهاید، شبی چند سریال یا فیلم تلویزیونی نگاه میکنید، باید در برنامهتان تغییر ایجاد کنید؛ مثلاً یک هفته به هیچ کس پیامک ندهید. کمکم این زمانهای محدود را افزایش دهید و در عین حال تعداد اهداف خود را هم زیاد کنید؛ برای مثال، یک ماه نه پیامک بدهید، نه سریالهای تلویزیونی را نگاه کنید و نه سراغ وبگردی بروید و بالاخره لازم است که برای هر درس، زمانی را تعیین کنید و خود را محدود به همان زمان کنید. اگر قرار است 25 تست فیزیک را در مدت 40 دقیقه جواب دهید، نباید این مدت را به 120 دقیقه افزایش دهید و بگویید که برای اینکه منظور هر تست را متوجه شوید، نیاز به وقت بیشتری داشتید؛ چون ذهن انسان وقتی احساس کند که محدودیت زمانی ندارد، متمرکز نمیشود، و برای همین، با اینکه شما تصور میکنید مشغول مطالعه و فکر کردن هستید، ذهنتان درگیر چیز دیگری میشود و دقت و تامل لازم را ندارید و زمانتان را به هدر میدهید.
در انتهای سال، دانشآموزان من همه رتبه عالی نیاوردند؛ اما هیچ یک از آنهایی که به حرفهایم گوش دادند، از کمی وقت گله نکردند و همه از نتیجه کارشان راضی بودند؛ چیزی که روز اول به نظرشان غیرممکن مینمود.
اگر قرار است 25 تست فیزیک را در مدت 40 دقیقه جواب دهید، نباید این مدت را به 120 دقیقه افزایش دهید؛ چون ذهن انسان وقتی احساس کند که محدودیت زمانی ندارد ، متمرکز نمیشود.
بچهها در روزهای تعطیل زمان بیشتری را هدر می دادند؛ برای مثال، صبحها دیرتر از خواب برمیخاستند و شبها زودتر کتاب درسی را کنار می گذاشتند؛ بخصوص روز پنج شنبه، وقتهای تلف شده چشمگیرتر بود.