خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
    نمایش نتایج: از 16 به 24 از 24
    1. Top | #16
      همکار سابق انجمن

      Geryeh
      نمایش مشخصات
      :yahoo (19)::yahoo (19):
      شکست...

    2. Top | #17
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      فوت بابام یک روز بعد از تولد من

      و شیر ندادن مادرم به من که فکر میکرده من بد شگون بودم

      و قصد دور انداختن من داشته مادر بزرگم اجازه نداره (خداوند بیامرزه مادر بزرگ مهربونم)

      و الان این شدم

    3. Top | #18
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نتیجه کنکور....

    4. Top | #19
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      رفتن كنته از يوونتوس

    5. Top | #20
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      جواب کنکور امسال و رشته ای که اصن انتظار نداشتم قبول شدم
      خدافظ !!!!

    6. Top | #21
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      مردودی در کنکور !! به مانیتور زل زده بودم داشتم به خودم میگفتم ببین ببین الان کد رشته محل دلخواهم میاد ( تو ذهنم داشتم میگفتم : همه نگا کنن خخخ ) یهو شد مردووود ! بادم خالی شد خخخ

    7. Top | #22
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      هومم

      قطعا درآینده اتفاقای غیرمنتظره تری رو تجربه خواهم کرد ولی تا اینجای کار غیرمنتظره ترین اتفاق واسم

      همون لحظه ی دیدن کارنامه کنکورم بود
      هیچ جوره انتظار نداشتم رتبه ام زیر 2 هزار بشه...یعنی دیگه میخواستم خودم رو روی ابرا فرض کنم میگفتم 1500 میشم

      یهو ساعت 4 ، 5 صبح نتایج اومد دیدم رتبه سه رقمی اونم زیر پونصد :troll (18)::troll (9)::troll (7)::troll (24)::troll (12)::troll (25)::troll (17)::troll (17)::troll (17):


      واااااااای ))))))))))
      یعنی خیلی خوب بودا اون لحظه یه چی میگم یه چی میشنوی
      کل خونه ساعت 5 صبح رفت رو هوا !
      کل اعضای خانواده پریدن یکی یکی بغلم کردن

      هیجان و شوک و شادی ای که داشت جنسش با خوشحالی های دیگه خیلی فرق داشت


    8. Top | #23
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      یه ضرب‌المثل هست که میگه چه بزنی چه بترسونی
      من اینو واقعا چند ماه پیش تجربه کردم به خاطر پارانویام
      چه فکرای وحشتناکی که نکردم
      مثلا فکر می‌کردم مامانم میخواد چشامو از کاسه در بیاره کباب کنه بخوره!
      سوفی آموندسن از مدرسه به خانه می‌رفت. تکه‌یِ اول راه را با یووانا آمده بود.
      به فروشگاه بزرگ که رسیدند راه‌شان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی می‌کرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
      بعد از باغِ آن‌ها بنایِ دیگری نبود، خانه‌شان انتهای دنیا می‌نمود.

      کتابِ دنیایِ سوفی
      نوشته‌ی یوستین گردر
      ترجمه‌ی حسن کامشاد

    9. Top | #24
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      کلا تو زندگی هر وقت با قطعیت بگی فلان چیز غیرممکنه،برات اتفاق میفته.

    صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن