آذار *: ماه اول بهار
آرنگ*:آرنج
آوند*:معلّق
اجرا*: راندن، روان ساختن، جاري كردن، جيره مقركردن براي كسي
ازار : لنگ ، شلوار اعراض
اِزار پاي چرمين*: شلوار چرمين كه لباس جماعت اوباش و ولگردها بوده است.
افگار*:زخمی ، خسته ، مجروح ، آزرده
انضمام : پيوستگي به انضمام : به همراه ، به علاوه
اوراد*:وردها ، دعاها
اورند*:اورنگ، تخت، مجازاً فرّو شكوه، شأن و شوكت
ايجاز*:كوتاه گفتن ، سخن كوتاه كردن، بيان مقصود در
كوتاه ترين لفظ و كمترين عبارت. خلاصه گويي
متضادِ اطناب
بادی*:آغاز ، ابتدا ، اول ، در اصل اسم فاعل از ( بَدَءَ ) به
معنی شروع کننده .
ببر ( ببر بيان ) : زره مخصوص
بَرَك*:نوعي پارچه از پشم شتر
بطالت: بيهودگي
بلامعارض*: بی رقيب
معارض : رقيب ، حريف ، مخالف ، مقابل
بي گاه*:دير، شبانگاه
پتياره*: مخلوق اهريمني، زشتي، پستي
تاك: درخت انگور ، مو
تحجّر: مثل سنگ سخت شدن، در اصطلاح شكل گرفتن
انديشه اي در ذهن كسي به طوري كه تغيير آن غير ممكن باشد.
تزوير : ريا ، فريب ،دروغ*پردازي، حيله
تسلیت: دل*خوشي*دادن، سرسلامتي، دل*خوشي
تضريب*:فتنه انگيزي، دو به هم زني
تفقّد*: دل جويي
تمَسّك: متوسّل شدن،چنگ زدن، دست*آويزساختن
تَنَعُّم*:تن آساني، فرو رفتن در ناز و نعمت
توقيع*:امضا كردن نامه و فرمان، دست خط و فرمان
امضا شده
ثُقبه: سوراخ
ثِقَت (ثقه) *: اعتماد و اطمينان كردن
جوشن : زره جنگي ، خفتان
جيب*:گريبان ، يقه
چارق*:كفش چرمي
چنبره : حلقه، قيد، محيط دايره، گرفتاري
حازم *:دورانديش ، هشيار
حِبر*:مركّب
حبري رنگ: كبود رنگ
حِرز*: بازوبند ، تعويذ ، دعايي كه بر كاغذ نويسند و با
خود دارند .
حَضَر: حاضر بودن، در جايي ماندن (متضّاد سَفَر)
حضيض*:نشيب ، پستي (مقابل اوج)
خايب*:نااميد، بي بهره
خاييدن : جويدن ، به دندان نرم کردن
ژاژ خاييدن: كنايه ازسخنان بيهوده گفتن
خَبط*:بي راه رفتن ، اشتباه،كژرفتن
خُطُوات*:جمع خطوه، گام ها و قدم ها
داشتن: حفاظت كردن، پاييدن، حرمت كردن، نواختن
دخمه: خانه زيرزميني،سردابه اي كه مردگان را درآن نهند؛
گورستان زردشتيان
دستگاه*:قدرت، ثروت، شوكت، دولت
دَها: زيركي، هوشمندي
راد: جوان مرد، بخشنده، شجاع
راغ*:صحرا، بيابان
رَز *:زهر و سم مهلك ، در درس دوم سمّ مهلك منظور است
زايل: برطرف شونده، زوال يابنده، ناپديد
خليده*:زخمي، زخم شده
خَستن: زخمي و آزرده كردن
«همي ريخت آب و همي خَست روي»
زخمي و آزرده شدن
«همي جانش از رفتنِ من بخست»
خسته: *زخمي و آزرده (نه كشته اي بر جاي نهاده و زخمي )
ريش: زخمي، مجروح
زلّت*:لغزش ، خطا
زنديق*:ملحد،دهري،بي دين
سبعيّت*:درندگي
ستردن*:پاك كردن
سَطوَت*:حشمت، مهابت، غلبه،وقار
سهو: خطا ، اشتباه
شرنگ*:زهر، سم، هرچيز تلخ
شوخِگن : چرك آلود، چركين
صفير : فرياد بلند ( صفير گلوله )
سفير : رسول و پيک ( سفير دربار )
صلا زدن*:آواز دادن ، صدا کردن ، دعوت کردن
طوع*:فرمان بردن، اطاعت كردن
عوايد*: جمع عايده،درآمدها،فوايد،منافع
عِتاب : خشم گرفتن، غضب، ملامت
عرايض: جمع عريضه، نامه ي شكايت
عريضه : نامه ، عرض حال
عِقد*:گردن بند
غازه*:گلگونه، سرخاب
غريو: غوغا، شور،بانگ ، فرياد
غليان *:جوشش ، جوش و خروش
غو*:دادوفرياد خروش
غَوي: اغوا شده، گمراه
قَو:چوب پنبه اي مانند که در روشن کردن با آتش بکار مي رود.

فُشار*:سخن بيهوده
فند= بند*:مكر، حيله، پرفند: پرحيله، حيله گر
قمه : قدّاره، نوعي از شمشير
قيه*:جيغ ، جيغ كشيدن، جيغ كشيدن به هنگام جشن
كران: 1*- حد، انتها،پايان2- از طرف ديگر 3- ساحل،
كنار
كُرند*:اسب ميان بور و زرد
كُمَيت*:اسب سرخ مايل به سياه
كَهَر*:اسب يا استر سرخ مايل به تيره
سمند*:اسب زرد رنگ
اَبرَش*:اسبي كه بر اعضلي او نقطه ها باشد.
گبر*:خفتان، جامه ی جنگی، زره جنگ
گُرازان*:جلوه كنان و با ناز راه رفتن
گره گوري*:كور ، لاغر ، سياه ، كنايه از آدم بدبخت
لابه*: التماس ، تضرّع ، اظهار نياز
لطيفه*: گفتار نغز ، مطلب نيکو ، نکته ي باريک
لمحه*:مدتي اندك چون چشم به هم زدن
مباهات*:فخر كردن، نازيدن
متراكم*: برهم نشيننده ، روي هم جمع شده ، گردآينده
مُتَصَيَّد*:شكارگاه
متفرعات*:وابسته ها ، توابع
مجروح: افگار، زخمي ، خسته ،آزرده، ريش
مِخنَقه*:گردن بند، قلّاده
عِقد*:گردن بند
مذلّت *:خواری و بدبختی
مذموم*: نکوهيده ، زشت ، مذمت شده
مرقّع*: جامه اي كه از چند تكّه دوخته شده باشد، خرقه و
پشمينه ي صوفيان از اين نوع بوده است.
مساعي*:جمع مسعي، سعي ها ، كوشش ها
مشحون*:پرشده، انباشته، مملو
مشرعه*:جاي نوشيدن آب
مُطاع*:مورد اطاعت ، فرمانروا
مطيع : فرمان پذير مَتاع :*كالا
مُعَمَّر*:سال خورده
مُقامِر*:قمارباز
مكاس: چانه زدن
مُوزِّن: شعرپرداز،شاعر،آن كه به سخن وزن و آهنگ مي بخشد.
موزون : داراي وزن ، آهنگين
مهيب: زشت ، پتياره
ناورد*:نبرد، جنگ، مبارزه
نفير*:فرياد و زاري به آواز بلند
نماز بردن*:تعظيم و نيايش كردن
نهفت: پناهگاه
وقيعت*:بدگويي، سرزنش
هرّا*:آواز مهيب
هريوه*:صفت نسبي منسوب به هرات، اهل هرات