خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 20 نخستنخست ... 23413 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 31 به 45 از 293
    1. Top | #31
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟
      خواب و سرابی...
      گفتی که منم با تو، ولیکن تو نقابی!
      اما تو نقابی...
      فریاد کشیدم تو کجایی؟ تو کجایی؟
      گفتی که طلب کن تو مرا، تا که بیابی
      چون همسفر عشق شدی، مَرد سفر باش.مَرد سفر باش
      هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش.فکر خطر باش

      هر منزل این راه، بیابان هلاک است!هر چشمه، سرابی‌ست که بر سینه خاک است!در سایه هر سنگ، اگر گُل به زمین است،نقش تنِ ماری‌ست که در خواب کمین است!
      در هر قَدمت خار!هر شاخه سرِ دار!در هر نفس آزار!هر ثانیه صد بار!
      چون همسفر عشق شدی، مَرد سفر باش.مَرد سفر باش
      هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش.فکر خطر باش

      گفتم که عطش می‌کُشَدم در تبِ صحرا،گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا!گفتم که نشانم بده گر چشمه‌ای آنجاست،گفتی چو شدی تشنه‌ترین، قلبِ تو دریاست!
      گفتم که در این راه کو نقطه‌ی آغاز؟گفتی که تویی تو خود پاسخِ این راز!
      چون همسفر عشق شدی، مَرد سفر باش.مَرد سفر باش
      هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش.فکر خطر باش...

    2. Top | #32
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      چه دل است این دل من
      که ز یک لرزش اشک به رخ رهگذری
      یا ز نالیدن مادر به فراق پسری
      دل من می شکند،چه کنم؟
      دلم از سنگ که نیست...
      گریه در خلوت دل ننگ که نیست...
      چه دل است این دل من
      که ز تردی چو یک ساقه تاک
      به شتابی که تگرگ
      بشکند شاخه و از هم بدرد پیکر برگ
      یا به آسانی یک شاخه ی گل می شکند
      چه دل است این دل من؟
      دلم از ناله مرغان چمن میشکند
      ز خیال غم مردم دل من میشکند
      دلم از داغ شهیدان وطن میشکند
      چه کنم؟
      دلم از سنگ که نیست
      گریه در خلوت دل ننگ که نیست
      دل من میشکند....

    3. Top | #33
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      يادمان با شد از امروز خطايي نکنيم

      گر که در خويش شکستيم صدايي نکنيم

      پر پرواز شکستن هنر انسان نيست

      گر شکستيم ز غفلت من و مايي نکنيم

      يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم

      وقت پرپر شدنش ساز و نوايي نکنيم

      يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس شد

      طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم

      يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست

      به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم

      يادمان باشد که در اين بهر دو رنگي و ريا

      دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم

      يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست

      دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم

      يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم

      طلب سوختن بال و پر کس نکنيم

      يادمان باشد سر سجاده عشق

      جز براي دل محبوب دعايي نکنيم


      يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

      طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم

    4. Top | #34
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      سلام ، حال همه ما خوب است ،
      ملالی نیست جز گم شدن گاه ****** خیالی دور ،
      كه مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .
      با این همه عمری اگر باقی بود ، طوری از كنار زندگی می گذرم
      كه نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !
      تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .
      می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
      اما تو لااقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
      ببین انعكاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
      راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام
      بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !
      بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیك خواهم گرفت
      دارد همین لحضه یك فوج كبوتر سپید ، از فراز كوچه ما می گذرد
      باد بوی نامه های كسان من می دهد
      یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
      نه ری را جان !
      نامه ام باید كوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه ،
      از نو برایت می نویسم
      حال همه ما خوب است
      امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــكـــن ! ! !



      *looking for..
      **in niz bogzarad

    5. Top | #35
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
      گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟

      کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
      که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

      نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
      چو تخته‌پاره بر موج، رها، رها، رها من

      ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
      به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!

      نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
      که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

      ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
      که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

      ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری
      دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من


    6. Top | #36
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      وقتی جهان،
      از ریشه‌ی جهنم!
      و آدم،
      از عدم!
      و سعی،
      از ریشه‌های یأس می‌آید...
      وقتی که یک تفاوت ساده
      در حرف؛
      کفتار را
      به کفتر
      تبدیل می‌کند!
      باید به بی‌تفاوتی واژه‌ها
      و واژه های بی‌طرفی
      مثل "نان" دل بست
      نان را
      از هر طرف بخوانی،
      "نان" است!

    7. Top | #37
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      مولانا -سوسن رضی :

      مولانا :

      من درد تو را ز دست آسان ندهم
      دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
      از دوست به یادگار دردی دارم
      کان درد به صدهزار درمان ندهم

      سوسن رضی :

      سندن یئتیشن دردی قولایجا آتمازام
      اؤلمزسم اگر سندن اورک قوپاتمازام
      یاردان منه یادیگار بیر درد قالمیش
      یوز مین بیله درمانا بو دردی ساتمازام
      ای کاش ! خوب بودنمون مختص فضای مجازی نباشه ..
      اینجا همه خوبیم ..چرا اون بیرون همین شکلی نیست ؟!!
      اون جای کار که میلنگه رو کسی میشناسه ؟!!

    8. Top | #38
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      من دیگه خسته شدم بس که چشام خیسه و نم
      خوب ببینم و بفهمم و بازم چیزی نگم
      من دیگه بریدم از بس که شکستم از خودی
      توی آیینه خیره شم بگم به چشمام چی شدی؟
      خسته‌م از حرفای خوب و بی سر و ته، بی‌ثمر
      حسرت یه عمر رفته، عقده‌های تازه‌تر
      متنفرم از آدمای بی‌مغز و شلوغ
      از کتابایی با اسمای قشنگ، متن دروغ
      دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
      این بار ایستادم تا آخرش با کفش آهنی
      بات می‌جنگم تا نگی ترسیده بود پیاده شد
      بس که پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد
      همه از عشق میگن و باز آبروشو می‌برن
      عقل کل نشون میدن، از خودشون بی‌خبرن
      مد شده حرفای پوچ و گنده و بی سر و دست
      بگو تا کی باید این نمایش‌و دید و نشست
      وقتی حتا نمیخوای بازی کنی بازیت میدن
      حتا میخوای خودتم که باشی باز نمیذارن
      همه میخوان اونی باشی که خیالشون میخواد
      من دیگه داره از این بازی سیرک بدم میاد
      هر چقد زانو زدیم، راه اومدیم دیگه بسه
      هرچقد خرد شدیم و دم نزدیم دیگه بسه
      عاشق و عارف و درویش و من و تو و خدا
      رو به روت وایمیسیم و باهم می‌خونیم هم‌صدا
      دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
      این بار ایستادیم تا آخرش با کفش آهنی
      بات می‌جنگیم تا نگی ترسیده بود پیاده شد
      بس که پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد
      رضا صادقی

    9. Top | #39
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      من دیگه خسته شدم بس که چشام بـارونیه
      پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
      من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
      بسه جنگ بی‌ثمر برای هر زیاد و کم
      وقتی فایده‌ای نداره غصه خوردن واسه چی
      واسه عشقای تو‌خالی ساده مردن واسه چی
      نمی‌خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
      نمی‌خوام گناه بی‌عشقی بیفته گردنم
      نمی‌خوام دربه‌در پیچ و خم این جاده شم
      واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
      یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
      وایسا دنیا، وایسا دنیا من می‌خوام پیاده شم
      همه حرف خوب می‌زنن اما کی خوبه این وسط
      بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط
      قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین
      آره دنیا ما نخواستیم دل ‌و با خودت نبین
      این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد
      اون بلیط شانس دائم بگو قسمت کی شد
      همه درویش همه عارف جای عاشق پس کجاست
      این همه طلسم و ورد جای خوش دعا کجاست
      نمی‌خوام دربه‌در پیچ و خم این جاده شم
      واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
      یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
      وایسا دنیا، وایسا دنیا من می‌خوام پیاده شم
      رضا صادقی

    10. Top | #40
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      هيچ کس اشکي براي ما نريخت...
      هر که با ما بود از ما ميگريخت...
      چند روزي هست حالم ديدنيست...
      حال من از اين و آن پرسيدنيست...
      گاه بر روي زمين زل ميزنم...
      گاه بر حافظ تفاءل ميزنم...
      حافظ فالم را گرفت...
      يک غزل آمد که حالم را گرفت ...
      ما ز ياران چشم يار ي داشتيم...
      خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم....

    11. Top | #41
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      بي خبر از هم خوابيدن چه سود؟ بر مزار مردگان خويش ناليدن چه سود؟
      زنده را تا زنده است بايد به فريادش رسيد...
      ورنه بر سنگ مزارش آب پاشيدن چه سود؟
      گر نرفتي خانه اش تا زنده بود...
      خانه صاحب عزا را تا صبح خوابيدن چه سود؟
      گر نپرسي حال من تا زنده ام....
      گريه و زاري و ناليدن چه سود؟
      زنده را در زندگي قدرش بدان...
      ورنه مشکي از براي مرده پوشيدن چه سود؟

    12. Top | #42
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      بـــاز بـــاران با ترانـــه میــــخورد بر بــام خــانه...
      خــانه ام کـــو؟؟خـــانه ات کـــو؟؟آن دل دیوانـــه ات کـــو؟؟
      روزهای کودکـــی کـــو؟؟فــصل خــوب سـادگــی کـــو؟؟
      یــــادت آرد روز بـــاران!!
      گـــردش یک روز دیـــرین...
      پس چـــه شد؟!!دیگـــر کجـــا رفت؟!!خاطـــرات خـــوب و شیـــرین...
      بـــاز بــــاران
      بـــی ترانـــه
      بی هوای عــــاشقانه
      بی نوای عــــارفانه
      در سکوت ظــــالمانه خســـته از منکـــر زمــــانه
      غــــافل از حتــی رفـــاقت
      اشـــک هــایی طبــق عـــادت
      قطــــره هــایی بی طـــراوت
      روی دوش آدمـــیت

      میــــخورد بر بـــام خـــانه...

    13. Top | #43

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      آفرین

      - - - - - - پست ادغام شده - - - - - -

      و مثل حادثه ی عشق ناگهان و زیبایی
      شبیه صبح گل سرخ دلفریب و رویایی تو نا گهانگی شعر را سبب هستی
      دلیل عصمت این واژه های شیدایی
      دوباره پلک غزل می پرد خمار آلود
      دوباره دست دلم را بگیر دریایی !
      بگیر و از عطش چشم خود شرابم ده
      مرا که سهم توام یادگار تنهایی
      تو سر نوشت منی ای سرشته با غزلم!
      که بیت بیت مرا کرده ای فریبایی
      به جرعه جرعه ی چشمت که تشنه خواهد ماند
      تمام دفتر من بی تو ای مسیحایی

      - - - - - - پست ادغام شده - - - - - -

      كمین (شیرکو بیکه س)



      (توفان هماره در كمین بود)
      برگی تمامی اسرار درختش را می‌دانست
      پیوند میان او و تالاب و نجواهای شبانه
      پیوند میان او و پرنده و نامة مزرعه و
      آمد و شد شعاع و حركت میان واژه و
      غروب در جنگل.
      پیوند میان او و مهتاب
      پیوند سایه او و پسرك چوپان و
      نی‌لبك‌اش
      (زمستان هماره در كمین بود)
      دانه‌ای شن هم
      راز جویبار در سینه‌اش بود
      رازو ریشه‌ها
      راز او و زلف گیاه و
      راز او و رخسار دخترك چوپان و
      راز او و سر‌چشمه
      (سیلاب هماره در كمین بود)
      توفان هجوم آورد
      سیل هجوم آورد
      برگ بر تخت شاخه و
      شن بر بستر آب
      هردو كشته شدند
      اما هیچ‌كدام
      راز عشق را نگشودند!


    14. Top | #44
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      باز باران بی ترانه

      باز باران با تمام بی کسی های شبانه

      می خورد بر مرد تنها
      می چکد بر فرش خانه
      باز می آید صدای چک چک غم
      باز ماتم

      من به پشت شیشه تنهایی افتاده
      نمی دانم ، نمی فهمم
      کجای قطره های بی کسی زیباست

      نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
      که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
      کجای ذلتش زیباست
      نمی فهمم

      کجای اشک یک بابا
      که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
      به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
      کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
      نمی دانم

      نمی دانم چرا مردم نمی دانند
      که باران عشق تنها نیست
      صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
      کجای مرگ ما زیباست
      نمی فهمم

      یاد آرم روز باران را
      یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
      کودکی ده ساله بودم
      می دویدم زیر باران ، از برای نان

      مادرم افتاد
      مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
      فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
      نمی دانم
      کجــــای این لجـــــن زیباست

      بشنو از من کودک من
      پیش چشم مرد فردا
      که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست
      و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست

      وباران من و تو درد و غم دارد
      خدا هم خوب می داند
      که این عدل زمینی ، عدل کم دارد .

      "کـارو"



    15. Top | #45
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم

      چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟

      چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟

      از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن

      نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم

      تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم

      کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم

      چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم

      چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم

      از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم

      سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان

      هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم

      فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم

      ز بسکه با لب مخنت ،‌زمین فقر بوسیدم

      کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم

      چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟

      چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟

      ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم

      که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم

      همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم

      به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم

      ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

      وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی

      شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی

      ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان

      به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی

      که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی

      نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا

      در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا

      همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا

      پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا

      به شب های سکوت کاروان تیره بختیها

      سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا

      به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی

      که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی


      "کارو"



    صفحه 3 از 20 نخستنخست ... 23413 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن