روزي حضرت سليمان مورچه اي را در پاي کوهي ديد که مشغول جابجا کردن خاک هاي پايين کوه بود. از او پرسيد: چرا اين همه سختي را متحمل مي شوي؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر اين کوه را جابجا کني به وصال من خواهي رسيد و من به عشق وصال او مي خواهم اين کوه را جابجا کنم. حضرت سليمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشي نمي تواني اين کار را انجام بدهي. مورچه گفت: تمام سعي ام را مي کنم... حضرت سليمان که بسيار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود براي او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدايي را شکر مي گويم که در راه عشق، پيامبري را به خدمت موري در مي آ ورد...
khob pas bachehaei ke hamash migan boridim,khaste shodimo.....kheyli namonde ta konkor age to in modat talash konid mitunid rotbatuno taghir bedin ona ke migam hichi nakhnudan shayad be jaye azad gheyre entefaei ya sarasari gheyre shahre khodetun ghabul shin....va kheyli chiz haye dige ke momkene baratun etefagh biofte
pas edame bedin dustan. ya ali