از فردوسی توسی:
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
از فردوسی توسی:
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
همه لطف خداست.
تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بودآن قلعه گشایی که در قلعه ی خیبر برکند به یک حمله و بگشود علی بودآن گرد سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیاسود ، علی بودشاهی که ولی بود و وصی بود علی بود سلطان سخا و کرم و جود علی بود
آن شير دلاور كه براي طمع نفس بر خوان جهان پنجه نيالود ، علي بودسر دو جهان جمله ز پنهان و ز پيدا شمس الحق تبريز كه بنمود ، علي بود
آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قدر بر کنگرهی عرش بیفزود علی بودمسجود ملایک که شد آدم ، ز علی شد آدم چو یکی قبله و مسجود علی بودهم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس هم صالح پیغمبر و داوود علی بودهم موسی وهم عیسی و هم خضر و هم ایوب هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود
آن لحمک لحمی ، بشنو تا که بدانی آن یار که او نفس نبی بود علی بودموسی و عصا و ید بیضا و نبوت در مصر به فرعون که بنمود ، علی بودعیسی به وجود آمد و در حال سخن گفت آن نطق و فصاحت که در او بود علی بودخاتم که در انگشت سلیمان نبی بود علی بود آن نور خدایی که بر او بود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج با احمد مختار یکی بود علی بودمحمود نبودند کسانی که ندیدند کاندر ره دین احمد محمود علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستود علی بودچندان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روی یقین در همه موجود ، علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن هم عابد و هم معبد و معبود ، علی بود این کفر نباشد ، سخن کفر نه این است تا هست علی باشد و تا بود علی بود
مولانا جلال الدین محمد بلخی
ویرایش توسط hamid3014 : 22 اردیبهشت 1393 در ساعت 13:23
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را/که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را .درست گفتم؟؟؟یا سوتی دادم؟؟؟؟؟؟؟
شعر از علی موسوی گرمارودی
خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگاران
که تو را آفرید.
از تو در شگفت هم نمی توانم بود
که دیدن بزرگیت را، چشم کوچک من بسنده نیست:
مور، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد
یا بر خشتی خام.
تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می تواند ساخت
و من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت
***
پایی را به فراغت بر مریّخ، هِشته ای
و زلالِ چشمان را با خون آفتاب، آغشته
ستارگان را با سرانگشتان، از سرِ طیبَت، می شکنی
و در جیب جبریل می نهی
و یا به فرشتگان دیگر می دهی
به همان آسودگی که نان توشه ی جوین افطار را به سحر می شکستی
یا، در آوردگاه،
به شکستن بندگان بت، کمر می بستی
***
چگونه این چنین که بلند بر زَبَرِ ما سوا ایستاده ای
در کنار تنور پیرزنی جای می گیری،
و زیر مهمیز کودکانه بچّگکان یتیم،
و در بازارِ تنگِ کوفه...؟
***
پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم
که عمود بر زمین بایستد...
پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم
که پای افزاری وصله دار به پا کند،
و مَشکی کهنه بر دوش کشد
و بردگان را برادر باشد.
آه ای خدای نیمه شبهای کوفه ی تنگ.
ای روشن ِ خدا
در شبهای پیوسته ی تاریخ
ای روح لیلة القدر
حتّی اذا مَطلعِ الفجر
اگر تو نه از خدایی
چرا نسل خدایی حجاز «فیصله» یافته است...؟
نه، بذرِ تو، از تبار مغیلان نیست...
***
خدا را، اگر از شمشیرت هنوز خون منافق می چکد،
با گریه ی یتیمکان کوفه، همنوا مباش!
شگرفیِ تو، عقل را دیوانه می کند
و منطق را به خود سوزی وا می دارد
***
خِرَد به قبضه ی شمشیرت بوسه می زند
و دل در سرشک تو، زنگارِ خویش، می شوید
اما:
چون از این آمیزه ی خون و اشک
جامی به هر سیاه مست دهند،
قالب تهی خواهد کرد.
***
شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد
و توفان، از خشم تو، خروش را.
کلام تو، گیاه را بارور می کند
و از نـَفـَست گل می روید
چاه، از آن زمان که تو در آن گریستی، جوشان است.
سحر از سپیده ی چشمان تو، می شکوفد
و شب در سیاهیِ آن، به نماز می ایستد.
هیچ ستاره نیست که وامدارِ نگاه تو نیست
لبخند تو، اجازه ی زندگی است
هیچ شکوفه نیست کز تبار گلخند تو نیست
***
زمان، در خشم تو، از بیم سِترون می شود
شمشیرت به قاطعیّتِ «سِجیّل» می شکافد
و به روانی خون، از رگها می گذرد
و به رسایی شعر، در مغز می نشیند
و چون فرود آید، جز با جان بر نخواهد خاست
***
چشمی که تو را دیده است، چشم خداست.
ای دیدنی تر
گیرم به چشمخانه ی عَمّار
یا در کاسه ی سر بوذر
***
هلا، ای رهگذاران دارالخلافه!
ای خرما فروشان کوفه!
ای ساربانان ساده ی روستا!
تمام بصیرتم برخی چشم شمایان باد
اگر به نیمروز، چون از کوچه های کوفه می گذشته اید:
از دیدگان، معبری برای علی ساخته باشید
گیرم، که هیچ او را نشناخته باشید.
***
چگونه شمشیری زهراگین
پیشانی بلند تو، این کتاب خداوند را، از هم می گشاید
چگونه می توان به شمشیری، دریایی را شکافت!
***
به پای تو می گریم
با اندوهی، والاتر از غمگزایی عشق
و دیرینگی غم
برای تو با چشمِ همه ی محرومان می گریم
با چشمانی: یتیم ِ ندیدنت
گریه ام، شعر شبانه ی غم توست...
***
هنگام که به همراه آفتاب
به خانه ی یتیمکان بیوه زنی تابیدی
وصَولتِ حیدری را
دستمایه ی شادی کودکانه شان کردی
و بر آن شانه، که پیامبر پای ننهاد
کودکان را نشاندی
و از آن دهان که هَرّای شیر می خروشید
کلمات کودکانه تراوید،
آیا تاریخ، به تحیّر، بر دَرِ سرای، خشک و لرزان نمانده بود؟
در اُحُد
که گلبوسه ی زخم ها، تنت را دشتِ شقایق کرده بود،
مگر از کدام باده ی مهر، مست بودی
که با تازیانه ی هشتاد زخم، برخود حدّ زدی؟
***
کدام وامدار ترید؟
دین به تو، یا تو بدان؟
هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست
***
دری که به باغ ِ بینش ما گشوده ای
هزار بار خیبری تر است
مرحبا به بازوان اندیشه و کردار تو
شعر سپید من، رو سیاه ماند
که در فضای تو، به بی وزنی افتاد
هر چند، کلام از تو وزن می گیرد
وسعت تو را، چگونه در سخنِ تنگمایه، گنجانم؟
تو را در کدام نقطه باید بپایان برد؟
تو را که چون معنی نقطه مطلقی.
الله اکبر
آیا خدا نیز در تو به شگفتی در نمی نگرد؟
فتبارک الله، تبارک الله
تبارک الله احسن الخالقین
خجسته باد نام خداوند
که نیکوترین آفریدگاران است
و نام تو
که نیکوترین آفریدگانی
یه وقتایی یه جاهایی آدم چیزی نمیدونه
یکی راهو یکی چاهه, دوراهی روبرومونه
یه وقتی راضی از اینی که میبینی خطر کردی
همیشه قصه رفتن نیست, یه جایی خوبه برگردی
دو بیتی از عبدالرحیم سعیدی راد
مبادا دشمني ها پا بگيرد
حديث نفس، در دل جا گيرد
هر آن كس را كه من مولاي اويم
مبادا جز علي مولا بگيرد!
یه وقتایی یه جاهایی آدم چیزی نمیدونه
یکی راهو یکی چاهه, دوراهی روبرومونه
یه وقتی راضی از اینی که میبینی خطر کردی
همیشه قصه رفتن نیست, یه جایی خوبه برگردی
شعر از قاسم صرافان
دستهايت را که در دستش گرفت آرام شد تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شد
دستهايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت
خوب ميدانيد در دستانم اينک دست کيست؟
نام او عشق است، آري ميشناسيدش : علي ست (۱)
من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم
با مددهاي علي ابن ابي طالب شدم
در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علي
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علي
با خدا گفتم: علي، شب در حرا گفتم: علي
تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: علي
هر چه ميگويم علي، انگار اللّهي ترم
مرغ «او ادني»ييم وقتي که با او ميپرم
مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم
با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم
تا که ساقي اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »(۲)
وجه باقي اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»
دست او در دست من، يا دست من در دست اوست
ساقي پيغمبران شد يا دل من مست اوست
يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمي خمار
آخرين پيغمبر دلدادهام در کيش او
فکر ميکردم که من عاشقترينم پيش او
دختري دارم دلش درياي آرامش، ولي
شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علي
کوثري که ناز او را قلب جنت ميکشيد
ناگهان پروانه شد دور سر حيدر پريد
روزگارش شد علي، دار و ندارش شد علي
از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علي
رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پري
ميپرند و من ندارم چاره جز پيغمبري
بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوي علي است
ريسمان رستگاري تارِ گيسوي علي است
من نبياَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم»
طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»
چهرهاش مرآتِ «ياسين»، شانههايش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»
هر خط قرآنِ من، توصيفي از سيماي اوست
هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست
یه وقتایی یه جاهایی آدم چیزی نمیدونه
یکی راهو یکی چاهه, دوراهی روبرومونه
یه وقتی راضی از اینی که میبینی خطر کردی
همیشه قصه رفتن نیست, یه جایی خوبه برگردی
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم باغم بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دارو ندارم را گرفتند
ممنون از انتخاب شعر زیباتون.
این شعر، یادآور یه نکته ی جالبه که حیفم اومد نگم!
همون طور که میدونین، گزیده ای از این شعر توی درس هیژدهم ِ کتاب درسی ادبیات 2 اومده.
تا اینجا قبول!
دسشونم درد نکنه.
اما نکته ش اینجاس که گروه تالیف کتابای درسی ادبیات، در ادامه ی سوتیای بانمک چن سال اخیر - که اگه خدا توفیق بده فهرستشو منتشر میکنم یه وختی و همین الانم تو جیبمه به قول یه بنده خدایی! - در یک حرکت تاریخی و به یادموندنی ، ابتکار به خرج دادن و به تصور ِ مبارک، جمله ی کفرآمیز ِ «پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم» رو به صورت ِ «پیش از تو، هیچ فرمانروایی را ندیده بودم» اصلاح فرمودن و شاعر محترم رو از آتش جهندم نجات بخشیدن!
جالبتر این که، سالای قبل، شکل ِ درستش تو کتاب بود!
حذف میفرمودین خب حضرات!
سانسور که بلدین!
واللا!
خداوند همه ی ما را هدایت کناد!
نه، فک کن؟ شعر ِ شاعرو عوض کردن! میدونی ینی چی؟! ینی: شما نمیفهمیدی، من درستش کردم خودم!!
یکی منو قانه کنه!
ینی دود ِ کشتی از کلله ی آدم بُلن میشه اینا رو که میبینه!
همه لطف خداست.
ویرایش توسط mahdi nazari : 03 خرداد 1393 در ساعت 04:57 دلیل: گیر نده که عصبی یما!
تو زندگیم هیچ چیز برام ترسناک تر از صدای بالا اومدن ویندوز XP با ولوم اسپیکر تا آخر نبود ...
همه لطف خداست.
تو زندگیم هیچ چیز برام ترسناک تر از صدای بالا اومدن ویندوز XP با ولوم اسپیکر تا آخر نبود ...
نازد به خودش خدا که حیدر دارد
دریای فضایلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله
صدبار اگر کعبه ترک بردارد
اگه کسی اسم شاعرو میدونه به مام بگه
از جلال الدین محمد مولوی بلخی
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل
همه لطف خداست.
مداح علی خدا و مدحش قرآن
جسم است جهان و شد علی روح در آن
خواهی که رخ خدا ببینی ای دل
بنگر که به صورت علی گشت عیان
ویرایش توسط Abolfazl_Az78 : 03 بهمن 1397 در ساعت 18:20
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)