خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 56
    نمایش نتایج: از 76 به 82 از 82
    1. Top | #76
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      اگه گریت گرفت و دلت شکست منو از دعای خیرت فراموش نکن

      داستان زیبا و تاثیرگذار((( یک بار اعتماد جوانی گناھکار بھ حضرت زھرا(سلام لله علیھا))))
      از زبان حاج آقا دانشمند
      چند وقت پیش توی تھران، توی حسینیھ ای منبر میرفتم، یھ جوونی اومد نزدیک سی سالش. گفت حاج آقا
      من با شما کار دارم. گفتم بنویس، گفت نوشتنی نیست. گفتم ببین منو قبول داری؟ گفت آره. گفتم من چند
      سالھ با جوونا کار میکنم، کسی کھ نتونھ حرفشو بنویسھ بعدشم نمیتونھ بگھ. یک و دو و سھ و چھار کن و
      بنویس. گفت باشھ.
      فرداشب کھ اومدیم، یھ نامھ داد بھ ما، من بردم خونھ، نامھ را کھ خوندم دیدم این ھمونیھ کھ من در بھ در
      دنبالش میگشتم.
      فرداشب اومد گفت کھ: چی شد؟
      گفتم من نوکروتنم، من میخوام با شما یھ چند دقیقھ صحبت کنم.
      وعده کردیم و گفت کھ: منو چجوری میبینید شما؟
      گفتم من نھ رمالم نھ جادوگرم چی بگم؟
      گفت: نھ ظاھری، گفتم بچھ ھیئتی
      زد زیر گریھ گفت: خاک تو سر من کنند، تو اگر بدونی من چھ جنایاتی کردم، چھ گناھایی کردم. فقط خوب
      خوبھ ای کھ میتونم بگم از گناھایی کھ کردم اینھ کھ مادرمو چند بار کتک زدم، پدرمو زدم، دیگھ عرق و
      شراب و کارای دیگھ شو، دیگھ...
      گفتم پس الآن اینجوری!!!!!
      گفت حضرت زھرا دستمو گرفت
      گفت حاج آقا من سرطانی بودم، سرطانی میدونی یعنی چی؟
      گفتم یعنی چی؟
      گفت بھ کسی سرطانی میگن کھ نھ زمان حالیشھ، نھ مکان، نھ شب عاشورا حالیشھ، نھ تو حسینیھ، نھ
      مکان میفھمھ
      گفت من سرطانی بودم
      یھ خونھ مجردی با رفیقامون درست کرده بودیم، ھرکی ھر کی رو جور میکرد تو این خونھ مجردی اونجا
      رختخواب گناه و معصیت...
      گفت شب عاشورا ھرچی زنگ زدم بھ رفیقام، ھیچکدوم در دسترس نبودند
      نھ نمازی، نھ حسینی، ھیچی
      میگفتم اینارو ھمش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با ھم دعواشون شده بھ ما چھ
      میگفت ماشینو برداشتم برم یھ سرکی، چی بھش میگن؟ گشتی بزنم
      تو راه کھ میرفتم یھ خانمی را دیدم، دخترخانم چادری داشت میرفت حسینیھ
      خلاصھ اومدم جلو و سوار ماشینش کردم با ھر مکافاتی کھ بود، میرسونمت و ....
      خلاصھ، بردمش توی اون خانھ ی مجردی
      اینم مثل بید میلرزید و گریھ میکرد و میگفت بابا مگھ تو غیرت نداری؟ آخھ شب عاشوراست!!!! بیا بھ
      خاطر امام حسین حیا کن
      گفتم برو بابا امام حسین کیھ؟ اینارو آخوندا درآوردند، این عربھا با ھم دعواشون شده بھ ما ربطی نداره
      گفت توی گریھ یھ وقت گفتش کھ: خجالت بکش من اولاد زھرام، بھ خاطر مادرم فاطمھ حیا کن!!! من این
      کاره نیستم، من داشتم میرفتم حسینیھ!
      گفتم من فاطمھ زھرا ھم نمیشناسم، من فقط یھ چیز میشناسم: جوانی، جوانی کردن
      جوانی، گناه
      جوانی، شھوت
      اینارو ھم ھیچ حالیم نیست
      گفت این خانمھ گفت: تو اگر لات ھم ھستی، غیرت لاتی داری یا نھ؟ گفت: چطور؟
      _ خودت داری میگی من زمین تا آسمون پر گناھم ، این ھمھ گناه کردی، بیا امشب رو مردونگی لوتی وار
      بھ حرمت مادرم زھرا گناه نکن، اگھ دستتو مادرم زھرا نگرفت برو ھرکاری دلت میخواد بکن
      گفت ما غیرتی شدیم
      لباسامو پوشیدم و گفتم: یالا چادرو سرت کن ببینم، امشب میخوام تو عمرم برای اولین بار بھ حضرت
      زھرا اعتماد کنم ببینم این زھرا میخواد چیکار کنھ مارو... یالا
      سوار ماشینش کردم و اومدم نزدیک حسینیھ ای کھ میخواست بره پیاده اش کردم
      از ماشین کھ پیاده شد داشت گریھ میکرد
      ھمینجور کھ گریھ میکرد و درو زد بھ ھم، دم شیشھ گفت: ایشالله مادرم فاطمھ دستتو بگیره، خدا خیرت
      بده آبروی منو نبردی، خدا خیرت بده...
      میگھ اومدم تو خونھ و حالا ضد حال خوردیم و ....
      تو صحبت ھا کھ داشتم میبردمش تا دم حسینیھ، ھی گریھ میکرد و با خودش حرف میزد، منم میشنیدم چی
      میگھ
      اما داشت بھ من میگفت
      میگفت: این گناه کھ میکنی سیلی بھ صورت مھدی میزنی، آخھ چرا اینقدر حضرت مھدی رو کتک
      میزنی، مگھ نمیدونی ما شیعھ ایم، امام زمان دلش میگیره، اینارو میگفت
      منم سفت رانندگی میکردم
      پیاده کھ شد رفت، آمدم خونھ
      دیدم مادرم، پدرم، خواھرام، داداشام اینا ھمھ رفتند حسینیھ
      تو اینام فقط لات من بودم
      گفت تلویزیونو کھ روشن کردم دیدم بھ صورت آنلاین کربلا را نشون میده
      صفحھ ی تلویزیون دو تکھ شده، تکھ ی راستش خود بین الحرمین و گاھی ضریحو نشون میده، تکھ
      دومش، قسمت دوم صفحھ ی تلویزیون یھ تعزیھ و شبیھ خونی نشون میداد، یھ مشت عرب با لباس عربی،
      خشن، با چپی ھای قرمز، یھ مشت بچھ ھا با لباس عربی سبز، اینارو با تازیانھ میزدند و رو خاکھا
      میکشوندند
      میگفت من کھ تو عمرم گریھ نکرده بودم، یاد حرف این دختره افتادم گفتم واااااای یھ عمره دارم تازیانھ بھ
      مھدی میزنم
      میگفت پای تلویزیون دلم شکست، گفتم زھرا جان دست منو بگیر
      زھراجان یھ عمره دارم گناه میکنم، دست منو بگیر
      من میتونستم گناه کنم، اما بھ تو اعتماد کردم
      کسی ھم تو خونھ نبود، دیگھ ھرچی دوست داشتم گریھ کردم
      گریھ ھای چند سالھ کھ بغض شده بود، گریھ میکردم، داد میزدم، عربده میکشیدم، خجالت کھ نمیکشیدم
      دیگھ، کسی نبود
      میگفت نزدیکای سحر بود، پدر و مادرم از حسینیھ آمدند
      تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونھ، تا نگاه بھ من کرد (اسمش رضاست)، یھ نگاه بھ من کرد گفت:
      رضا جان کجا بودی؟
      گفتم چطور؟ گفت بوی حسین میدی!
      رضاجان بوی فاطمھ میدی، کجا بودی؟
      افتادم بھ دست پدر و مادرم، گریھ.... تورو بھ حق این شب عاشورا منو ببخش
      من کتک زدم، اشتباه کردم
      بابام گریھ کن، مادرم گریھ کن، داداشھا، خواھرا... ھمھ خوشحال
      داداش ما، پسر ما، پسرم حسینی شده
      صبح عاشورا، زنجیرو برداشتم و پیرھن مشکی رو پوشیدم و رفتم تو حسینیھ
      تو حسینیھ کھ رفتم، میشناختند، میدونستند من ھیچوقت اینجاھا نمیومدم
      ھمھ خوشحال
      رئیس ھیئت آدم عاقلیھ
      آمد و پیشونی مارو بوسید و بغلمون کرد و گفت رضاجان خوش آمدی، منت سر ما گذاشتی
      گفت منم ھی زنجیر میزدم و یاد اون سیلی ھایی کھ بھ مھدی زده بودم گریھ میکردم
      ھی زنجیر میزدم بھ یاد کتکایی کھ با گناھانم بھ مھدی زدم گریھ میکردم
      جلسھ کھ تمام شد، نھارو کھ خوردیم، رئیس ھیئت منو صدا زد
      (من یھ خواھشی دارم بھ کسانی کھ دستشون بھ دھنشون میرسھ، میتونند سالی چند نفرو کربلا ببرند تورو
      بھ خدا یکی از کسانی کھ کربلا میبرید از این طایفھ باشھ
      اون جوونی کھ اھل این حرفھا نیست اما یھ روز عاشورا میاد، ھمون روز دستشو بگیر بگو خوش آمدی،
      میای بریم کربلا؟
      این جوونا اگر شش گوشھ ی حسینو ببینند گریھ میکنند، متحول میشن، کربلا آدمو آدم میکنھ)
      اومد بھ من گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
      گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
      میگفت حاج آقا ھنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم
      رئیس ھیئت اومد گفت کھ: آقارضا، بریم تو حرم
      گفتم برید من یھ چند دقیقھ کار دارم
      تنھا کھ شدم، زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
      زھراجان من یھ شب تو عمرم بھ تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان آدمم کردی؟
      اومدم شبکھ رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریھ کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر
      حسین جان، پسر فاطمھ دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره
      میگفت رئیس ھیئت کاروان داره، مکھ مدینھ میبره. میگفت حاج آقا بھ جان زھرا سال تمام نشده بود گفت
      میای بھ عنوان خدمھ بریم مدینھ، گفت ھمھ کاراش با من، من یکی از خدمھ ھام مریض شده
      خلاصھ آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یھ وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برھنھ،
      دنبال قبر گمشده ی زھرا دارم میگردم
      گریھ کردم: زھرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یھ شب بھ تو اعتماد کردم ھم
      کربلاییم کردی ھم مدینھ ای؟
      میگفت خلاصھ کار برام پیش اومد و کار و دیگھ رفیقای اون چنینی را گذاشتم کنار و آبرو پیدا کردم
      یھ مدتی، دو سالی گذشت
      میگفت حاج آقا ھمھ یھ طرف، این یھ قصھ کھ میخوام بگم یھ طرف
      مادر ما گفت: رضاجان حالا کھ کار داری، زندگی داری، حاجی ھم شدی، مکھ ھم رفتی، کربلایی ھم
      شدی، نوکر امام حسین ھم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
      گفتم بریم مادر، یھ دختر نجیب زندگی کن را پیدا کن
      رفتند گفتند یھ دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنھ و خوبیھ و اینھاست، خلاصھ رفتیم خواستگاری
      پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
      چقدر خوبھ دختردارھا اینجوری دختر شوھر بدن، باریکلا
      میگفت منو برد توی یھ اتاق و درو بست و گفت: ببین رضاجان من میدونم کی ھستی. اما دو سھ سالھ
      نوکر ابی عبدلله شدی. میدونم چھ کارھا و چھ جنایات و .... ھمھ ی اینارو میدونم، ولی من یھ خواھش
      دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بھت میدم نوکرتم ھستم. فقط جان ابی عبدلله از حسین جدا نشو.
      ھمین طوری بمون. من کاری با گذشتھ ھات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
      میگفت منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
      گفت از طرف من ھیچ مانعی نداره، دیگھ عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
      گفتند عروس خانم چای بیارند. ما ھم نشستھ بودیم. پدرمون، خواھرمون، مادررمون، اینھا ھمھ، مادرش،
      خالھ اش، عمھ اش، مھمونی خواستگاری بود دیگھ
      عروس خانم وقتی سینی را آورد گذاشت جلوی ما، یھ نگاه بھ من کرد، یھ وقت گفت:
      یا زھرا!!!!!
      سینی از دستش ول شد و گریھ و از سالن نرفتھ خورد روی زمین...
      مادرش، خالھ اش، مادر من، خواھر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
      میگفت من دیدم حاج آقا فقط صدای شیون از اتاق بلنده
      ھمھ فقط یک کلمھ میگن: یا زھرا!!!
      منم دلم مثل سیر و سرکھ میجوشید، چھ خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیھ؟
      گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگھ؟
      گفتم چی میگھ؟
      گفت: مادر میگھ کھ....
      دیشب خواب دیدم حضرت زھرا اومده بھ خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفتھ این تازگیا
      با حسین من رفیق شده....
      بھ خاطر من ردش نکن
      مادر دیشب فاطمھ سفارشتو کرده
      بھ خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، زھرا آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
      یا زھرا


    2. Top | #77
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات


    3. Top | #78
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      مصیبتی است علی را که پیش چشمانش

      عدو امید دلش را به تازیانه گرفت

      چه گفت فاطمه کان گونه با تأثر و غم

      علی مراسم تدفین او شبانه گرفت


    4. Top | #79
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

    5. Top | #80
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

    6. Top | #81
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات




      آنان که بر این خانه هجوم آوردند
      در خاک نهال کینه را پروردند
      در کعبه علی شکسته بتها شان را
      اکنون به در خانه تلافی کردند



      A SONG OF ICE AND FIRE

    7. Top | #82
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات



      عـمـری سـت تـپـش هـای دلـم مـی گـویـد :


      « یــا فــاطــمــه اشـفــعـی لـنـا عـنـدالـله »


      A SONG OF ICE AND FIRE

    صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 56

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن