همه چیز از یه لایک شروع شد ..! . . . یه شب , دلم گرفته بود ... . . . من نوشتم..., اون لایک می کرد... اون می نوشت، من ... لایک می کردم... . . . هر دو , یک درد داشتیم..! درد تنهایی... . . . نوشته هامون , به دلِ یکدیگر می نشست...! . . . . شروع کردیم به , کل کل... . . . شبِ بعد . . . ! سر همون ساعت ... و..... . . . . روزها گذشت...! دیگر او ... یک, اوی... معمولی نبود ... ! . . . . تمام زندگی من بود....! . . . او ... پاره ای از وجودم شده بود...! . . . او , سراسر ... آرزو و امید من شده بود...! . . . . گذشت و , گذشت ... تاریخ ... , تکرار شد.... . . . . همین اتفاق , دوباره افتاد ... . . . روزی او , شعری نوشت ... . . . دیگری ... برایش لایک زد....! . . . گویی , لایک اش خوشگل تر بود... . . . . خوش آب و رنگ تر , بود...! . . . . صفای دیگری داشت... . . . . . اینجا بود که... فهمیدم... . . . . اوی من...! با یک لایک , آمد ... . . . و با یک , لایک ... رفت ...!