خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 181 نخستنخست ... 23413103 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 31 به 45 از 2710
    1. Top | #31
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      * دستمال کاغذی *
      دستمال کاغذی به اشک گفت
      قطره قطره ات طلاست
      یک کم از طلای خود خرج میکنی؟
      عاشقم!!با من ازدواج میکنی؟؟
      اشک گفت:
      ازدواج اشک و دستمال کاغذی
      تو چقدر ساده ای
      خوش خیال کاغذی
      توی ازدواج ما تو مچاله میشوی
      چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی
      پس برو و بی خیال باش
      عاشقی کجاست؟
      تو فقط دستمال باش
      دستمال کاغذی دلش شکست
      گوشه ای درون جعبه اش نشست
      گریه کرد و گریه کردو گریه کرد
      در تن سفید و نازکش دوید
      خون درد
      آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
      مثل تکه ای زباله شد
      او ولی شبیه دیگران نشد
      چرک و زشت مثل این و آن نشد
      رفت اگرچه توی سطل آشغال
      پاک بود و عاشق و زلال
      او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
      چونکه در میان قلب خود
      دانه های اشک کاشت.

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    2. Top | #32
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      او را گرفتند به جرم چیدن یک شاخه گل زیرا دستانش بوی گل می داد، وهیچ وقت فکر نکردند شاید گلی کاشته باشد.

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    3. Top | #33
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دوستی مثل سیمان خیسه ، که هر قدر بمونی رفتنت سخت می شه ، اگر هم بری جای پات برای همیشه باقی می مونه.

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    4. Top | #34
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      گويند صاحبدلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گويد. او پذيرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ‏ها همه به سوى او بود. مرد صاحبدل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
      آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر كس از شما كه مى ‏داند امروز تا شب خواهد زيست ونخواهد مرد، برخيزد! كسى برنخاست.
      گفت: حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است، برخيزد! باز كسى برنخاست.
      گفت: شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد؛ اما براى رفتن نيز آماده نيستيد.....

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    5. Top | #35
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      خدا
      خدا از هرچه پنداری جدا باشد
      خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
      نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
      که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ی وحشت نما باشد
      هراس از وی ندارم من
      هراسی زین اندیشه ها در پی ندارم من
      خدایا بیم از آن دارم
      مبادا رهگذاری را بیازارم
      نه جنگی با کسی دارم نه کس با من
      بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من؟
      نه از افسانه می ترسم نه ازشیطان
      نه از کفر و نه از ایمان
      نه از دوزخ نه از حرمان
      نه از فردا نه از مردن
      نه از پیمانه می خوردن
      خدا را می شناسم از شما بهتر
      شما را از خدا بهتر
      خدا را می شناسم من

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    6. Top | #36
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      زندگی
      فردا و فردا و فردا، می خزد با گام های‌‌ کوچک از
      روزی به روزی تا که بسپارد به پایان رشته ی طومار هر
      دوران. و دیروزان و دیروزان کجا بوده است ما دیوانگان را
      جز نشانی از غباراندوده راه مرگ. فرو میر، آی، ای شمعک،
      فرو میر، آی، که نباشد زندگانی هیچ الا سایه ای لغزان و
      بازی های بازی پیشه ای نادان که بازد چندگاهی پرخروش و
      جوش نقشی اندرین میدان و آنگه هیچ. زندگی
      افسانه ای ست کز لب شوریده مغزی گفته آید سر به سر خشم
      و خروش و غرش و غوغا، لیک بی معنا.

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    7. Top | #37
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      درست است که روزی فراموش می کنی
      و روز دیگر فراموش می شوی
      اما بدان که فراموش شدگان هرگز
      فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    8. Top | #38
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      بارالها! در پیشگاه تو ایستاده‌ام، و دست‌هایم را به سوى تو بلند كرده‌ام، آگاهم كه در بندگى‌ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى‌ات سستى كرده‌ام، اگر راه حیا را مى‌پیمودم از خواستن و دعا كردن مى‌ترسیدم ... ولى … پروردگارم! آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى‌خوانى، و آنان را به بخشش نیكو و ثواب وعده مى‌دهى، براى پیروى ندایت آمدم، و به مهربانى‌هاى مهربان‌ترین مهربانان پناه آوردم. و به وسیله پیامبرت كه او را بر اهل طاعتت برترى داده، و اجابت و شفاعت را به او بخشیدى، و به وسیله برترین زن، و به فرزندانش، كه پیشوایان و جانشینان اویند، و به تمامى فرشتگانى كه به وسیله اینان به تو روى مى‌كنند، و در شفاعت نزد تو، آنان را كه خاصان درگاه تواند، وسیله قرار مى‌دهند، به تو روى مى‌آورم. پس بر ایشان درود فرست، و مرا از دلهره ملاقاتت در امان دار، و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده، پیشاپیش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و دیدن تو مى‌شود قرار دادم اگر با این همه، خواسته‌ام را رد كنى، امیدهایم به تو به یأس مبدّل مى‌گردد، همچون مالكى كه از بنده خود گناهانى دیده و او را از درگاهش رانده، و آقایى كه از بنده‌اش عیوبى دیده و از جوابش سر باز مى‌زند . واى بر من اگر رحمت گسترده‌ات مرا فرانگیرد، اگر مرا از درگاهت برانى، پس به درگاه چه كسى روى كنم؟ اما... اگر براى دعایم درهاى قبول را گشوده، و مرا از رساندن به آرزوهایم شادمان گردانى، چونان مالكى هستى كه لطف و بخششى را آغاز كرده، و دوست دارد آن را به انجام رساند، و مولایى را مانى كه لغزش بنده‌اش را نادیده انگاشته و به او رحم كرده است. در این حالت نمى‌دانم كدام نعمتت را شكر گزارم؟ آیا آن هنگام كه به فضل و بخششت از من خشنود شده، و گذشته‌هایم را بر من مى‌بخشایى؟ یا آن گاه كه با آغاز كردن كرم و احسان بر عفو و بخششت مى‌افزایى؟ پروردگارا! خواسته‌ام در این جایگاه، یعنى جایگاه بنده فقیر ناامید، آن است كه: گناهان گذشته‌ام را بیامرزى، و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازدارى، تا به لطف و مرحمتت از خطرات قیامت در امان باشم

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    9. Top | #39
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      آرزوهای ویکتور هوگو
      اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی
      و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد
      و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد
      و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی
      آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد
      بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کني

      برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی
      از جمله دوستان بد و ناپایدار
      برخی نادوست، و برخی دوستدار
      که دست کم یکی در میانشان
      بی تردید مورد اعتمادت باشد

      و چون زندگی بدین گونه است
      برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی
      نه کم و نه زیاد، درست به اندازه
      تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد
      که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد
      تا که زیاده به خودت غرّه نشوی

      و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
      نه خیلی غیرضروری
      تا در لحظات سخت
      وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
      همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد

      همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

      نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
      چون این کارِ ساده ای است
      بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
      و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی

      و امیدوام اگر جوان كه هستی
      خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
      و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
      و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
      چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
      و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند

      امیدوارم سگی را نوازش کنی
      به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
      وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد
      چرا که به این طریق
      احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان

      امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
      هرچند خُرد بوده باشد
      و با روئیدنش همراه شوی
      تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد

      بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
      زیرا در عمل به آن نیازمندی
      و برای اینکه سالی یک بار
      پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است
      فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است

      و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
      و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
      که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
      باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید

      اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
      دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    10. Top | #40
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      از خیاطی پر سیدند : زندگی یعنی چه؟
      !!! گفت: دوختن پارگی های روح و دل با نخ توبه
      از نقاشی پرسیدند: زندگی یعنی چه؟
      !!! گفت:به تصویر کشیدن زیباییها با بزرگ نمایی بالا در نگاه آدم ها
      از با غبانی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟
      !!!گفت:کاشتن بذر عشق در زمین دلها زیر نور ایمان
      از میوه فروشی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟
      !!!گفت:دستچین کردن خوبی ها در صندوقچه ی قلب
      از آهنگسازی پر سیدند: زندگی یعنی چه؟
      !!!گفت:به تصنیف در آوردن سمفونی عشق در روح و جان آدمها


      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    11. Top | #41
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      زندگی با عشق
      درويشي به اشتباهه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود
      پس از اندك زماني، داد شيطان در مي آيد رو به فرشتگان مي كند و مي گويد :
      جاسوس مي فرستيد به جهنم؟ از روزي كه اين مرد به جهنم آمده مدام در گفتگو است
      و جهنميان را راهنمايي مي كند و سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است:
      با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف، اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را
      به بهشت باز گرداند .

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    12. Top | #42
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      آدم ها مثل کتاب هستند
      • بعضی از آدم ها جلد زرکوب دارند . بعضی ضخیم و بعضی جلد نازک .
      • بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی .
      • بعضی از آدم ها ترجمه شده اند .
      • بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند .
      • بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند .
      • بعضی از آدم ها تیتر دارند ٬ فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند : حق هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ است .
      • بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند . بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند وبعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند .
      • بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند .
      • بعضی از آدم هافقط جدول و سرگرمی دارند و بعضی از آدم ها معلومات عمومی هستند .
      • بعضی از آدم ها خطخوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند .
      • از روی بعضی از آدم هاباید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت .
      • بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت.

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    13. Top | #43
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دوست داشتن کسانی که دوستمان می‌دارند کار بزرگی نیست، مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم ...(حضرت عیسی مسیح) هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل این بوده است که دست خداوند اعلام را بر شانه خویش احساس کرده ام..."چارلز مورگان"
      از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند تنها آنهایی که با خود چتر به همراه می برند به کار خود ایمان دارند" آنتوان چیکف"
      کسی که تا به حال عمل اشتباهی انجام نداده ، هیچ کار تازه ای انجام نداده است ." آلبرت انیشتن"
      هیچ کس نمی تواند ما را بهتر از خودمان فریب دهد . (گوته)

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    14. Top | #44
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      **دکتر علی شریعتی**
      از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
      با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شك دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند.

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    15. Top | #45
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      زندگي يعني بازي. سه، دو، يک... سوت داور............ بازي شروع شد!!! دويديم، دست و پا زديم، غرق شديم، دل شکستيم، عاشق شديم، بي رحم شديم، مهربان شديم... بچه بوديم، بزرگ شديم، پير شديم... سوت داورـــــــــــــــ بازي تمام شد... زندگي را باختيم.

      جانم از آتشفشان ها گذر مي کند
      با خويشتن در جنگم
      از خود عبور مي کنم
      تو آن سوي من ايستاده اي
      و لبخند مي زني
      و لبخند تو آن قدر بها دارد
      که به خاطرش از آتش بگذرم
      من طلا خواهم شد
      مي دانم .


    صفحه 3 از 181 نخستنخست ... 23413103 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن