* دستمال کاغذی *
دستمال کاغذی به اشک گفتقطره قطره ات طلاستیک کم از طلای خود خرج میکنی؟عاشقم!!با من ازدواج میکنی؟؟اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذیتو چقدر ساده ایخوش خیال کاغذیتوی ازدواج ما تو مچاله میشویچرک میشوی و تکه ای زباله میشویپس برو و بی خیال باشعاشقی کجاست؟تو فقط دستمال باشدستمال کاغذی دلش شکستگوشه ای درون جعبه اش نشستگریه کرد و گریه کردو گریه کرددر تن سفید و نازکش دویدخون دردآخرش دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکه ای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمال های کاغذی فرق داشتچونکه در میان قلب خوددانه های اشک کاشت.