روحیه عجیب یکی از دوستانم

ایشون شرایط خیلی بدی داشت شرایط مالی بدی داشتن ،مادر نداشت با خانواده پدرش که خیلی تحت فشارشون بود زندگی میکرد یه برادر کوچیک داشت ک مسئولش بود ی برادر بزرگتر داشت که از همدیگه متنفر بودن عین ی زن خانه دار هر روز خونه داری میکرد بچه کوچیک میفرستاد مدرسه ،پدرش بیمار بود و بدلیل ورشکستگی مالی رفته بود زندان ،یه رابطه عاطفی پر از تنش داشت که کلی بابتش کتک میخورد هر روز
ولی هر روز روزی دوازده ساعت درس میخوند و همون سال دوازدهم پزشکی قبول شد همیشه برام سواله که چجوری میتونست درس بخونه من اگه کوچیک ترین اتفاقی برای خودم یا خانواده م بیوفته تمرکزم رو از دست میدم و نمیتونم برم سمت کتابا 😞

چون مجبور بوده قبول شه : )

چون راه ديگه اى نداشته : )

چون به قبولى نياز داشته : )

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط asra.d

ایشون شرایط خیلی بدی داشت شرایط مالی بدی داشتن ،مادر نداشت با خانواده پدرش که خیلی تحت فشارشون بود زندگی میکرد یه برادر کوچیک داشت ک مسئولش بود ی برادر بزرگتر داشت که از همدیگه متنفر بودن عین ی زن خانه دار هر روز خونه داری میکرد بچه کوچیک میفرستاد مدرسه ،پدرش بیمار بود و بدلیل ورشکستگی مالی رفته بود زندان ،یه رابطه عاطفی پر از تنش داشت که کلی بابتش کتک میخورد هر روز
ولی هر روز روزی دوازده ساعت درس میخوند و همون سال دوازدهم پزشکی قبول شد همیشه برام سواله که چجوری میتونست درس بخونه من اگه کوچیک ترین اتفاقی برای خودم یا خانواده م بیوفته تمرکزم رو از دست میدم و نمیتونم برم سمت کتابا 😞

---

فقط میتونم بگم وقتی واقعا چیزیو بخوای هیچی جلو دارت نیس

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط asra.d

ایشون شرایط خیلی بدی داشت شرایط مالی بدی داشتن ،مادر نداشت با خانواده پدرش که خیلی تحت فشارشون بود زندگی میکرد یه برادر کوچیک داشت ک مسئولش بود ی برادر بزرگتر داشت که از همدیگه متنفر بودن عین ی زن خانه دار هر روز خونه داری میکرد بچه کوچیک میفرستاد مدرسه ،پدرش بیمار بود و بدلیل ورشکستگی مالی رفته بود زندان ،یه رابطه عاطفی پر از تنش داشت که کلی بابتش کتک میخورد هر روز
ولی هر روز روزی دوازده ساعت درس میخوند و همون سال دوازدهم پزشکی قبول شد همیشه برام سواله که چجوری میتونست درس بخونه من اگه کوچیک ترین اتفاقی برای خودم یا خانواده م بیوفته تمرکزم رو از دست میدم و نمیتونم برم سمت کتابا ������

---

تو فشار خیلی بالا الماس تشکیل میشه

یاد یه حرفی افتادم.میگفت تو اگه سه روز آب نخوری روز چهارم نمیشینی به این فکر کنی من چرا سه روزه آب نخوردم میری دنبال آب می گردی مگر اینکه خیالت راحت باشه چند ساعت دیگه یکی یه لیوان آب دستت میده.این مورد هم اینجوری بوده.گزینه ی دیگه ای برای ادامه نداشته.

ببین می‌دونی چیه
بعضیا یه روحیه یا بهتره بگیم یه صفت شخصیتی دارن که واقعا عالیه یعنی در واقع اون چیزیه که اگر تو هم داشته باشی موفق میشی مثل این رفیقت .
می‌دونی اون چیه؟
اینکه مشکلاتشون رو هر چقدر وحشتناک و عجیب غریب باشن میگذارن توی یه جعبه ، درش رو سفت و محکم می بندن و بعد زندگی‌ رو‌ شروع میکنن و میرن سر کارشون.
دوست تو به هیچ کدوم از این مشکلاتی که داشته فکر نمی‌کرده .‌‌من حاضرم شرط ببندم
ولی بقیه با مسائل بسیار بسیار جزئی تر زندگی شون دائما بازی میکنن و اونا رو نشخوار میکنن و همششششش توی فکرشونه .
نتیجه اینکه دوستت تمرکز می‌کنه و مثلا تو نمیتونی تمرکز کنی.
دوست تو با یه آدمی که مشکلات زیادی نداره توی زندگیش آنچنان فرقی نداره ( می‌دونم ممکنه اینو باور نکنی) چون در هر حال کمبودهاش توی ذهنش رژه نمیرن و انگار وجود ندارن .تو داری از بیرون اون جعبه ای که گفتم رو میبینی ولی اگر می‌تونستی مغز دوستت رو ببینی میدیدی که حداقل چند ساعت در روز چطور آرامش‌ داره و به کاراش میرسه .

چیزی که ما باید یاد بگیریم اینه که چطور آرامش رو به ذهنمون برگردونیم حتی اگر الان یه بمب وسط زندگیمون ترکیده
نه اینکه به خودمون سرکوفت بزنیم که اون که از من بدبخت تره تونست چرا من نتونستم پس خاک بر سر من .
هر کس تونسته به جایی برسه ارامشش رو حفظ کرده علی رغم همه ی آشوب های بیرونی که من و تو در زندگیش میبینیم . من اینو در افراد زیادی دیدم که مشکلات وحشتناکی داشتن اما موفق شدن و همینطور کسایی که همه چی براشون فراهم بوده و باز موفق شدن . یه جورایی این وجه اشتراک همه شون و اصلا کلید موفقیته .
امیدوارم همیشه مسلط بر امور باشی :)