من از اول مسیرم بار به دوش کشیده بودم بعد یهو یه گردباد و خاک ریز شدید اومد و منو هل داد ، سکندری خوردم زمین
و چشم اندازی که نسبت به مسیرم داشتم رو ازم گرفت ، چشمام سوخت و اشک ازش سرازیر شد یکدفعه به خودم اومدم دیدم ای دل غافل باری که به دوش میکشیدم گم شده هر چی پشت سرمو میبینم جز خاکریز قهوه ای تو هوا چیزی نمیبینم انگار جاده پشتم غیب شده
سرفه ام میگیره و بند دلم یهو میریزه پایین و ناامیدی کل وجودمو چنگ میزنه میشینم کنار جاده بجای اینکه بلند بشم ریه هامو از این کثیفی و آلودگی نجات بدم
ناامید شدم چون هر چقدر وقت و انرژی داشتم برای جمع کردن بارم گذاشتم نیست و ناپدید شد
فقط من موندم با رخت و لباسهام
مدت طولانی نشستم لب جاده بدون هیچ ترس و گرسنگی
کلی خاک ریزه وارد ریه هام شد و به جون خریدمش اما درونمو باخته بودم طوری باخته بودم که انگار نمیتونستم دوباره بارمو از اول بچینم
به درک که رفت ، به درک که گم شد من زنده ام میتونم دوباره چیزی که میخوامو جمعش کنم اما تا بلند نشم این حرفها فایده ی نداره ..
آقا دیدی آدم بی غیرت میشه؟! ))
خیلی بی غیرت شدم! خیلی
نسبت به خودم! مامانم! بابام!
نسبت به تک به تک آرزوهام!
نسبت به همه اونایی که دوسشون دارم!
نسبت به تک به تک زحمتایی که کشیدم
غصه هام! استرسام!
بی خوابی های تا 4 صبح و بیداری های 7 همون روز!
بی غیرت شدم آقا خیلی ))) ...
نسبت به دونه به دونه کتابایی که با شرمندگی خریدم!
نسبت به هزینه های کلانی که واسه مدرسه کردن!
اصن استرس خودم به درک! اضطرابِ خودم به درک!
نگرانی ها و دعاهای مامانمو کجای دلم بذارم؟! ...
چجوری روم میشه تو چشاش نگاه کنم اگه نشه؟! هوم ؟ .....
چجوری استرسای بابا رو بزارم روی دوشم ؟!
چجوری تو چشای هردوشون نگاه کنم و " باز " بگم نشد؟!
مگه یه بار از عمیقاً ناراحتشون نکردم ؟
مگه یادم میره ساعت 8 صبحی که بیدار شدم و دیدم خونه سکوته...
رفتم بیرون دیدم مامانم حالش خوب نیست و نشسته ...
میگم چی شده؟! خودشو نمیتونه جمع کنه و میگه " خوب نشدی ".
میدونی چقدر درد داره؟! ))))))
بعد اینارو ببینی... به قول مهران رحمانی اینقدررررر بی غیرت باشی!!!!
که باز هم کاری نکنی و بزاری "باز" تکرار بشه!
بذاری همه اون حسای بد! همه استرسا! همه اون حال بدیا تکرار بشه!
دارم دست و پا میزنم لا به لای دونه دونه ثانیه ای که دارم هدر میدم!
و هدر دادم...
پر از حس منفیه حرفام نه؟! شرمنده نتونستم جلو خودمو بگیرم...
رگِ بی غیرتیم زده بالا! نمیدونم جوابِ خودمو چی بدم...
چجوری نگاه کنم توی صورتِ خودم، بگم همین بود همه ی خودت؟!
همین قدر کوچیک؟ محدود؟ بیهوده؟ بی مصرف؟
درد میکنه جایِ قبول نشدنِ پارسال! دیگه نمیتونم ... طاقتشو ندارم!
مدام ترس! مدام بی حوصلگی نسبت به خودم!
و دونفر که چشاشونو دوختن به میوه ی زندگیشون که بشه!
این بیشتر از همه اذیتم میکنه
اینقدر امیدوار! دوتا فرشته ای که عمرشونو واسم دادن ...
من اینقدر بی غیرت باشم که ادامه ندم؟!
اینقدر الکی باشم؟!
دیدی هی میری نمیشه؟! خسته میشی دیدی؟!
میگی ایندفه اخره میگیره... نمیشه! کنج میشینی پر بسته میشی؟! دیدی؟! ))
ترحم میکنن... میگن غصه نخور پسر! میریزی بهم
مثِ شیرِ تو قفس... پر بسته میشی
اصن حرفاتو نمیفهمن... لا نعره هات میری... خفه میشی
این روزا همش مالِ دیوونه هاست )
این فایل رو دانلود کنید و حتما گوش بدید
https://s4.uupload.ir/css/images/udl6.png