در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
نمایش نسخه قابل چاپ
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس ک شیطانی ات کند
دوش ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
در دل دردی دارم که آن را به هزار درمان نفروشم(اگه درست گفته باشم).
رفتم دیدم :)) نابود کردم اصلا شعرو.ولی بد هم نیست
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی ان درود عاقبت کار ک کشت
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دل خود چون به سر زلف تو دیدم گفتم
ای خوش آن دم که پریشان به پریشان برسد..
شعر نو مینویسم با اجازه
دست در دست خزان
خنده کنان
در دل این باغ نشستی
قامت عمر مرا
خشک تر از شاخه بی جان بشکستی
یادت رد شد/ برگی افتاد از افرایی/ ایوان پر شد از تنهایی/
بادی خیزید و آرامید/ برفی آشفته می بارید/ دستان هوا از بوی تو پوچ
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
همش ی :|:دی
یا بفرما به سرایم
یا بفرما به سَر، آیم
غرضم وصل تو باشد
چه تو آیی، چه من آیم
گر بیایی دهمت جان
ور نیایی کُشَدم غم
من که بایست بمیرم
چه بیایی، چه نیایی
اینو درست حفظ نبودم واس همین کپی کردم:)
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا پشت بیشه ها
یه پری میاد ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه میکنه موی پریشون
حقیقتا عاااااشق این شعرم
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
تنهایی و تنهایی این عاقبت دل شد
بی زمزمه نامت این حنجره باطل شد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا ک راز پنهان خواهد شد اشکارا