دل ز هر نقش گشته ساده مرا
دو جهان از نظر فتاده مرا
تا چو مجنون شدم بیابانگرد
میگزد همچو مار، جاده مرا
صائب تبریزی:yahoo (105):
نمایش نسخه قابل چاپ
دل ز هر نقش گشته ساده مرا
دو جهان از نظر فتاده مرا
تا چو مجنون شدم بیابانگرد
میگزد همچو مار، جاده مرا
صائب تبریزی:yahoo (105):
اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادهست
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتادهست
سعدی
دانی که چرا چوب شده طعمه آتش
بی حرمتی اش بر لب و دندان حسین است
تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
شهریار
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
سعدی
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جا مدر هیچ مگو...!
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
سعدی
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتنیا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
نی من منم و نی تو توئی نی تو منی
هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار ختنی
کاندر غلطم که من توام یا تو منی
مولوی
یافتم روشندلی، از گریه های نیمه شب
خاطری چون صبح دارم، از صفای نیمه شب