خوب خودت که میدونی به چی علاقه داری خداروشکر. برو هنر کلی شاخه داره. کارگردانی و بازیگری و کلا رشته های مربوط به سینما-گرافیک و نقاشی- خیاطی و.... خلاصه کلی رشته هست
نمایش نسخه قابل چاپ
شما باید از کاری ک میکنید لذت ببرید !!!
(ببینید شاید فک کنید شعاره
اما یک واقعیته !!!)
این صحبت ها تماما مال افراد جامعه جهان سومی هست که هنر شغل نیست و فلان و بهمان !
شما دارید وارد یک دنیای جدید میشید و باید خودتون برای آینده خودتون تصمیم بگیرید
بشینید فکر کنید دوست دارید در ۱۰ ۱۵ سال آینده چ جایگاهی داشته باشید؟
نمایشگاه بزنید؟
تو اتاق عمل درحال جراحی باشید؟
تو آزمایشگاه دارید تحقیقات انجام میدین؟
یا اصلا ببینید دوست دارید تو ایران بمونید؟
جواب این سوالا رو ک پیدا کنید یواش یواش میفهمید واقعا چی میخواید و بهش علاقه مند میشید
اینم بگم اینجور سوالا و سر درگمی ها کاملا طبیعیه
منم تا چند ماه پیش همش تو اتاق استادام بودم :)) میخاستم تغییر رشته بدم !
ک خب فعلا تصمیم گرفتم راهی ک شروع کردم و تموم کنم
آواتار گویا نیست؟:yahoo (106)::))
کارو که ولش شاید بخام تنها زندگی کنم بحث من این چیزا نیست
وقتی دست زیاد میشه آدم میترسه
منظورم اینکه میشه تو این اوضاع هم موفق بود و شد؟
یامثلا به امید این باشم که اگه رتبر برتر شدم یه سری تسهیلات به رتبه برترا داده میشه و این داستانا..
ببخشید ک این پست و نقل قول گرفتم :))
همممون میدونیم که دست زیاد بشه ادم نگران میشه بطبع
اما موفق چ کسیه این وسط؟
ب نظرم کسی تو اینجور کارا موفقه ک واقعااا علاقه ب کارش داشته باشه
کسی ک علاقه داشته باشه ، به خود کار و درس فکر میکنه و به حواشی دیگه ک اونو از هدفش دور میکنن توجهی نداره
وقتی تصمیمتون رو گرفتید ب خدا توکل کنید
یک مثال دو تا از بستگانم پزشک عمومی هستن
یکی انقدر علاقه داره ک هر روز تو سایتا درباره بیماری های حدید تحقیق میکنه و با مریضاش خیلی اوکیه و راضی هست از انتخابش
یکی دیگه هم برای تخصص خوند ... قبول نشد ... الان کار و شغل آزاد داره وضع انچنان خوبی هم نداره ...
هر چقدر که هم دیر شده باید به علاقه و آرزوها و استعدادی که داریم برسیم
فکر کردن به حرف بقیه و پول آدمو افسرده و نا امید تر میکنه
فیزیک
من یادمه همون اول دبیرستان که فیزیک ۱ داشتیم به خودم میگفتم ایول پسر من میخام فیزیکدان بشم،تا الان این علاقه رو کم و بیش ادامه داده بودم و کتاب های غیردرسی فیزیک زیاد میخوندم اما دانشگاه میترسیدم فیزیک بخونم...میخاستم برم مهندسی کامپیوتر.
با اینکه از ریاضیات گسسته و برنامه نویسی و کلا کامپیوتر خیلی خوشم میاد اما همیشه شاید علاقه دومم بود ولی خوب بخاطر بازارکار و درآمد خودمو مجبور میکردم فکر کنم آره بابا همینو دوست دارم...
تا اینکه سه تا از کتاب های جناب میچیو کاکو رو خوندم(جهان های موازی-فیزیک ناممکن ها-فیزیک آینده) و بعدش هم فیلم باشگاه مشت زنی رو دیدم اون تیکه که برد پیت تفنگ رو روی سر مغازه دار میزاره میگه اگه امروز روز آخر عمرت بود چیکار میکردی و این حرفا،دقیق صحنه رو یادم نیست...
همون جا جرقه زده شد و خوب یه مقدار زیادی تحقیق کردم و با دانشجو ها حرف زدم تا اینکه فهمیدم من اصلا آدم علمم،نه مهندسی.
راستی آزمون mbti هم کمک کرد بهم،اگه زبانت خوبه ترجیحا تو سایت های انگلیسی زبان درمورد تیپ شخصیتت تحقیق کن(بعد اینکه آزمون رو به فارسی دادی و تیپ خودت رو فهمیدی)