انصراف از دانشگاه فرهنگیان یا موندن ؟
سلام وقتتون بخیر.از این پست زمان زیادی گذشته اما برای اینکه با این مسئله روبه رو شدم گفتم ممکنه مفید باشه.من دانشجوی دبیری فیزیک ورودی 97 هستم.منم به دلایلی که گفتید و کمی هم علاقه این رشته و شغل رو انتخاب کردم.راستش اولین بار که رفتم دانشگاه جلوی ورودی جا خوردم انتظار همچین دانشگاه کوچولویی رو نداشتم.یکم که گذشت توی همون ترم اول دیدم دوست ندارم اونجا رو و میخواستم انصراف بدم.اما دست دست کردم بعدم به خاطر هزینه شرایطش رو نداشتم.من حتی چندبار پیش مشاور رفتم چون دیگه این اواخر ینی همین ترم سه حتی توی کلاس فیزیک هم نمیتونستم بشینم.اما حقیقتا دلیلیش نتونستن و سختیا درسا نبود.مسئله اینه توی دانشگاه فرهنگیان به خاطر نبود جدیت و دروس اضافی کم کاربرد و اینکه استادای خبره خیلی نیستن آدم دچار دلزدگی میشه و شاید همین مهم ترینشم همینه که خیلی تو رو به تکاپو برای درس خوندن نمیندازه این فضا و ادم جایی که حس کنه توانش داره هدر میره خسته میشه خب.اما یه چیزی که باعث میشه انگیزه بگیرم و کمکم میکنه اینه که گاهی موندن بهتر از رفتنه .ما که آدمایی هستیم که فکر میکنیم به اینکه چرا یه کاریو انجام میدیدم و برامون مهمه و فقط بی تفاوت ادامه نمیدیم حتما میتونیم معلم های خوبی بشیم و این اشکالات رو به مرور ترمیم کنیم و همون معلم هایی بشیم که همیشه دوست داشتیم تو مدرسه داشته باشیم که تک و توک بودن.منظورم این نیست خودمون و آرزوهامونو فدا کنیم نه به هیچ وجه اگر میدونیم جایی عملکرد بهتری داریم که عالیه.اما حیفه آدمایی مثه ما جا خالی بدن و جا رو بدیم به کسایی که ممکنه بدون تفکر فقط یه کاریو بکنن و این چرخه باطل تو کشورمون بازم ادامه پیدا کنه و فهمیدم معلم شدن یه کار پر زحمت و تلاشه و نیازمند خلاقیته ولی چون دانشگاه ما رو به این سمت خیلی نمیبره و خودمون رو با سایر دانشگاه ها و جو اونا مقایسه میکنیم اینو از یاد می بریم.و اینکه به نظرم گاهی ما و اول خودم اصلو یادمون میره.درسته این دانشگاه خیلی تا دانشگاه شدن راه داره ولی کاری که ما میخوایم بکنیمم اصلا کار کمی نیست.اره میدونم و ا تو ایران مدلش اونجوری که درسته نیست.اما ما باید خودمونو بالا بکشیم اگه دانشگاه ازمون کارای لازمو نمیخواد خودمون با دوستامون بریم دنبالش وچیزایی که میخوایم رو یادبگیریم واقعا مطمئنم معلمی به خاطر خلاقیت و تلاشی که نیاز داره خیلی از توانایی هامونو درگیر میکنه و کمک میکنه از این دلزدگی بیایم بیرون.و میدونم همیشه قرار نیست آسون باشه یه جاها یکم سخته یا ممکنه خیلی نباشن کسایی که همراهیمون کنن یا تنها باشیم ولی ما این روی سکه رو دیدیم که منتظر بودیم یکم لاقل به فکر باشن حالا اون روی سکه رو که خودمون همیشه تلاش کردیم رو برگردونیم.فک کنم این دانشگاه هر چه قدرم تو دل ما رو تنگ کردن سخت باشه ما سر سخت تریم.و امیدوارم که از پسش بربیایم و همون معلم هایی بشیم که اگه خودمون داشتیم الان جایی بودیم که حس میکردیم واقعا بهش تعلق داریم.میدونم هممون میدونم میتونه خیلی شیرین باشه و پر از چالش و یکی از کارای پر زحمت و قابل ستایشه دنیاس که همه از پسش برنمیان.یه عالمه حرف دارم راجب این چون تقریبا دوساله باهاش درگیرم اما مهماشو گفتم میدونم خودتون بهتر از من اینا رو میدونید و یه یاددآوری من فقط کردم.امیدوارم مفید بوده باشه براتون عزیزان و یه روز بگیم ایول بابا چه گل کاشتم من با این معلم بودنم.پر از لبخند قلبتون.