هر چی تصور بامزه و خنده دار :)) دارید اینجا تعریف کنید
اسپم ممنوع
نمایش نسخه قابل چاپ
هر چی تصور بامزه و خنده دار :)) دارید اینجا تعریف کنید
اسپم ممنوع
دوران کودکی دائم فکر میکردم آدما چطوری میرن تو TV :y (475):
از قضا یه بار مامان بابام رفته بودن بیرون
منم از فرصت سوء استفاده کردم رفتم چکش و پیچ گوشتی آوردم
خواستم TV رو باز کنم و برم توش که .....
متاسفانه سر رسیدن و یه ریکاوری اساسی شدم :y (426)::y (546): :yahoo (23):
والا من اون موقع تصور میکردم ابرقهرمان ها واقعی هستند ولی نمیتونم اونا رو ببینم( مخفی هستند )
خیلی گشتم دنبال بتمن تا یه نشونه هایی ازش پیدا کنم
ولی
.
.
.
آخرش پیداش نکردم
فایل پیوست 83503
فایل پیوست 83504
بچه ک بودم دوس داشتم خواهر داشته باشم همیشه به مامانم میگفتم تخم بذارید برای من ی خواهر بیارید:yahoo (68)::32:
وای فاطمه :yahoo (23)::))
الان خواهر داری ؟! :yahoo (56):
اعتراف میکنم بچه که بودم هر وقت میخواستم مسواک بزنم از مسواک برادرم استفاده میکردم تا همیشه مسواک مال خودم نو و تمیز باقی بمونه !
اکهی چرا من تصورات بچگیمو یادم نیست:(
نکنه آلزایمر گرفتم:20::troll (1):
تصور میکردم ی نفر تو یخچال نشسته و وقتی درشو باز میکنیم لامپشو روشن میکنه و غیب میشه..
ظهرا ک مامانم میخوابید میرفتم دریخچالو یواش یواش باز میکردم توشو میدیم بعد یهوو محکم بازش میکردم تا مچ طرف تو یخچالو بگیرم
تا مدت ها کارم این بود:|
فاطمه زِ چه منو تگ نمودی اینجا ؟ :))
یه ذره ابرویی هم که داریم میخوای بر باد بره ؟ :))
همیشه فک میکردم مامان باباها دعا میکنن که خدا بهشون بچه بده...خدا هم دعاشونو قبول میکنه
بعد صب پا میشن میبینن خدا بهشون نی نی داده:yahoo (23):
تصوراتم مثه فیلمای ایرانی طوری بود:yahoo (56):
دگ بزرگ شدم همه تصوراتم بهم ریخت :/
خوشم میاد از بچگی همه گیرخاصی داده بودیم ب بچه دار شدن:))
منو بگو ، فکر میکردم همه آدما چه زن چه مرد یه نقطه تو دلشون دارن ، هر چقدر خودشون بزرگتر بشن ، اون نقطه هم بزرگ میشه و وقتی موعدش رسید اون نقطه تبدیل میشه به یه بچه و میاد دنیا :))
یه بار رفته بودیم خونه آقاجونم ، بیچاره مریض شده بود و شکمش یه عالمه باد کرده بود
منم رفتم بچه های دایی هام رو جمع کردم بهشون گفتم آقا جون میخواد براتون عمو بیاره :yahoo (23):
از اون روز به بعد مامانم تا چند وقت منو هیچ جایی نمیبرد :yahoo (56):
یک نکته جالب در مورد من اینه که در کودکی حس میکردم هیچ وقت نمی میرم :))
نکته بهجت اثرش هم این بود که مثلا وقتی سرخاک کسی میرفتیم به حال اون شخص افسوس میخوردم و براش ناراحت بودم به سبب اینکه حس میکردم من هیچ وقت نمی میرم در صورتی که اون بیچاره مرده و خاکش کردن :))
پ.ن 1 : حالا این وسط بگذریم از شرح و بسط باقی تصوراتم :))
پ.ن 2 : کودکی کجایی که یادت بخیر، دقیقا کجایی!؟ :y (551):
وقتی تازه به سن تکلیف رسیده بودم :y (612)::y (612): فکر میکردم مجری اخبار داره منو میبینه
میرفتم با حجاب کامل میشستم جلو TV :yahoo (23):
بر عکس ما دهه ۹۰ ایای گوگولی :yahoo (11):
از همون بچگی همه چیز میدونن و یه پا استادن برا خوشون :y (487):
حداقل من میدونستم یه جفت نر و ماده نیازه که یه پروسه ای رو طی کنن :| ( رفیق ناباب :yahoo (101): )
رفع اسپم : بچه بودم بعضی وقتا دوتا انگشتم رو جای یه دونه میکردم تو دستکش . بعد گریه میکردم که مامان یه انگشتم نیست:32: البته یادم نمیاد گریه کرده باشم . اینجوری واسم تعریف کردن : |