اندر حکایات رشته ی علوم انسانی!
رشته ی عجیب غریبی این علوم انسانی!
بیشتر مردم کشور ما یا حتی میشه گفت در سطح جهان تو بیشتر رشته های علوم انسانی خودشون رو صاحب نظر و سبک میدونن و فکر میکنن که خیلی بلدن! میگین چطور؟؟!
خوب اگه بخوایم یه مثال ساده بزنیم میشه به اقتصاد اشاره کرد یکی از رشته های بسیار عالی علوم انسانی که دانشجوهای این رشته پس از تحمل سختی های بسیار می تونن به یه دید نسبی به این رشته وساز و کارهای اقتصادی برسن و به خودشون اجازه بدن تا اظهار نظر بکنن اما، امان از دست کسانی که هیچ تخصصی در این رشته ندارن و شروع میکنن به نظریه پردازی!! اگه از همین دسته از افراد در مورد بیماری ها و روش های درمانشون سوال بپرسی میگن من که دکتر نیستم! گرفتید؟!
حالااز اقتصاد بگیر تاااااااااااااا علوم سیاسی و حقوق و........
حالا یه سوال پیش میاد که ما با داشتن این همه نظریه پرداز و صاحب سبک که حتی در رو یا رویی با متخصصان علوم انسانی خودشون رو هیچ که نمیبازن میخوان جوری جلوه بدن که حتی حق با اونهاست چرا وضع جامعه ی ما اینه؟
چرا فرهنگ ما فرهنگی نیست که بشه بهش افتخار کرد؟
چرا جوانان مابیشترشون دچار خودباختگی فرهنگی شدن؟
چرا اقتصاد ما وضعش خرابه؟
و صد ها و هزاران چرای دیگه؟!!!
علوم انسانی زیر بنای توسعه ی هرجامعه ای و تا وقتی که اینطوری به این رشته نگاه بشه نمیتونیم شاهدهیچ تغییری باشیم!