-
پدرم الکلی بود و در سن چهل سالگی مرد. چند هفته قبل از مرگش، یک شب مرا به نزد خود خواند و تاریخچهی زندگی خود را برای من حکایت کرد، یعنی تاریخچهی شکستش را. ابتدا از مرگ پدرش، یعنی پدربزرگم با من شروع به صحبت کرد. پدرش به او چنین گفته بود: “من فقیر و ناکام میمیرم، ولی همهی امیدم به تو است، شاید تو بتوانی آنچه را که زندگی به من نداده است، از او بگیری!” پدر من نیز وقتی حس کرد که اجلش فرا رسیده است به من گفت که حرفی به جز تکرار آنچه پدرش به او گفته بوده است، ندارد: “من نیز ای فرزند عزیزم، اینک فقیر و ناکام میمیرم. امیدم به تو است و آرزومندم بتوانی آنچه را که زندگی به من نداده است، تو از او بگیری! “بنابراین آرزوها هم مثل بدهیها از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند. من اکنون سی و پنج سال دارم، و میبینم در همان نقطهای هستم که پدر و پدربزرگم بودند. من نیز آدمی هستم شکست خورده و زنم پا به زا است. فقط همین حماقتم باقی هست که معتقد شوم، فرزندم خواهد توانست آنچه را که زندگی به من نداده است از او بگیرد. من میدانم که او نیز نخواهد توانست از این سرنوشت محتوم بگریزد، او نیز از گرسنگی خواهد مرد، یا از آن بدتر نوکر دولت خواهد شد!
– نان و شراب اثر اینیاتسیو سیلونه
-
آدمیزاد فراموشکاره... وقتی درد داره، قیل و داد می کنه، داد می کشه و بعد یادش می ره
درد که همیشه درد نمی مونه. یا درمون می شه یا آدم بهش انس می گیره...!
خواب زمستانی- گلی ترقی
-
خدا در هر لحظه تغییر چهره میدهد، و خوشا به سعادت کسی که بتواند او را در زیر هر نقابی بشناسد!
خدا گاهی به صورت لیوانی آب خنک است،
گاهی به صورت پسرکی که به روی زانوان شما میجهد،
یا زنی افسونگر
و یا فقط به صورت یک گردش کوتاه سحری ...
♥ زوربای یونانی ♥
-
رمان عامه پسند اثر بوکفسکی
من بااستعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یکجایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را.
صبر کردیم و صبر کردیم. همهمان. آیا دکتر نمیدانست یکی از چیزهایی که آدم را دیوانه میکند همین انتظارکشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذتوالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود، سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاقگرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذاخوردن میشدی و وقتی سیر میشدی باز هم صبر میکردی تا نوبت دوباره به خوردن برسد. توی مطبِ روانپزشک با بقیهی روانیها انتظار میکشیدی و نمیدانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه.
مشکلات و رنج تنها چیزهایی هستند که یک مرد را زنده نگه میدارد. یا شاید هم اجتناب کردن از مشکلات و رنج. خودش کاری تماموقت است. بعضی وقتها آدم موقع خواب هم آسایش ندارد. آخرین خوابی که دیدم این بود که زیر یک فیل گیر کرده بودم.
رویهمرفته در زندگیام نمایش بدی نداشتم. شبها در خیابانها نخوابیده بودم. البته کلی آدم خوب بودند که در خیابان میخوابیدند. آنها احمق نبودند، فقط بهدرد نیازهای تشکیلات زمانه نمیخوردند. نیازهایی که مدام تغییر میکردند. این توطئهی شومی بود. اگر قادر بودی شبها در رختخواب خودت بخوابی خودش پیروزی پرارزشی بود بر قدرتها. من خوششانس بودم، ولی بعضی از حرکتهایی که کردم، خیلی هم بدون فکر نبودند. رویهمرفته دنیای واقعا وحشتناکی بود و بعضی وقتها دلم برای تمام آدمهایی که درش زندگی میکردند میسوخت. به جهنم. اغلب بهترین قسمتهای زندگی اوقاتی بودهاند که هیچکار نکردهای و نشستهای دربارهی زندگی فکر کردهای. منظورم اینست که مثلا میفهمی که همهچیز بیمعناست، بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمیتواند بیمعنا باشد. چون تو میدانی بیمعناست و همین آگاهی تو از بیمعنا بودن، تقریبا معنایی به آن میدهد.می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوشبینانه.
تمام غم دنیا در دلم ریخته و روی صندلی نشستهام و لیوان پنجم هم کنار دستم است. تلویزیون را روشن نکردم. به این نتیجه رسیدهام که وقتی حال آدم بد است این حرامی فقط حال آدم را بدتر میکند. یک مشت چهرهی خالی از روح که پشتسرهم میآیند و میروند و تمامی هم ندارند. احمق پشت احمق، احمقهایی که بعضاً مشهور هم هستند.
-
هیچ موجود زندهای، تا زمانی که با مرگ از نزدیک روبهرو نشده، تا زمانی که مرگ از کنار گوشش نگذشته، نمیتواند خوشبختی زنده بودن را درک کند...
دانهی زیر برف
اینیاتسیو سیلونه
-
من ادم های مبارزی را که هیاهو به پا میکنند دوست دارم
من عاشق کسی هستم که به خاطر خواسته هایش شرمنده نیست،و اجازه نمیدهد دیگران ناامید و منصرفش کنند.
منظورم این نیست که این افراد هرگز نترسیده اند،منظورم این نیست که هرگز در دام نظرات دیگران گرفتار نشده اند،نه ان ها هم انسان هستندو مثله همه ما گاه دچار نبود اعتماد به نفس شده اند،
اما وقتی نوبت عمل فرارسیده است،شک به دلشان راه نداده و دو دل نشده اند
فقط سرشان را پایین انداخته و بدون توجه به دیگران به کارشان ادامه دادند!
شرمنده نباش دختر
ریچل هالیس
-
الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ
قناعت ثروتی است پایان ناپذیر
حکمت ۵۴ نهج البلاغه:yahoo (8):
-
ترسیدن از مرگ، آقایان محترم، چیزی بیش از این نیست که کسی خود را آگاه بداند وقتی نیست،که فکر کند چیزی را می داند وقتی نمی داند .
عذر خواهی افلاطون
-
قانون زندگی این است هرگاه که احساس میکنیم همه چیز را از ما گرفته اند,باز درمی یابیم که هنوز چیزی برایمان باقی مانده.
دخمه
ساراماگو
-
عشق مثل یه بیماری میمونه که توهرآدمی یه جور بروز میکنه
یکی بد بین میشه
یکی مهربون میشه
یکی غمگین میشه
یکی هم از ترس واگیر دار بودن رها میکنه و میره
من تنها حسی که دارم حس دلتنگیه
ولی یه سوالی مثل خوره افتاده تو سرم
اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟؟؟؟
قهوه سرد آقای نویسنده اثری از روزبه معین
-
++ فروید معتقد بود که در یک شخص سالم، من از نهاد و فرامن قویتر است و از یک طرف نیازهای نهاد را بر اساس واقعیت برطرف میکند و از طرف دیگر از آشفتگی و دلخوری فرامن جلوگیری میکند. :yahoo (83):
+ اگر ابرمن قویتر باشد شخص دارای معیارهای اخلاقی انعطافناپذیر خواهد بود. :yahoo (62):
+ اگر نهاد قویتر باشد شخص لذت را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد (بدون توجه به معیارهای اخلاقی یا واقعیت) و شخص میتواند دست به کارهای خطرناکی بزند. :y (427):
کتاب: کلید روانشناسی مدرن
نویسنده: پل کلاینمن
مترجم: محمداسماعیل فلزی
انتشارات مازیار
-
یه جمله خیلی جالبی توی کتاب "کتابخانه نیمه شب" بود که میگه: “خدا جوریه که ما نمیتونیم ببینیمش یا درکش کنیم، برای همین به شکل کسی در میاد که توی زندگیمون به عنوان آدم خوبی میشناختیمش” بنظرم خیلی قشنگه (:
-
ایوان: به نظرم اگر شیطان وجود نداشته باشد و انسان او را آفریده باشد، او را به صورت و شباهت خودش آفریده است.
آلیوشا گفت: یعنی، درست همان گونه که خدا را آفرید؟
برادران کارامازوف
-
عاقل واقعی زمانی مشخص میشود ک تمام ابلهان علیه وی متحد میشوند !
کتاب اتحادیه ابلهان
-
1 فایل پیوست
فایل پیوست 102585
کتاب بهانه تراشی ممنوع اثر برایان تریسی