خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 28
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات

      Post معجزه ارادهII_ستودنی ترین اراده جهان_Nick Vujicic(یکی از 10 سخنران انگیزشی برتر دنیا)

      سلام دوستان امیدوارم حالتون عالی باشه

      بعد از اولین قسمت از سری معجزه اراده که خیلی مورد توجه و عنایت دوستان قرار گرفت...



      ...امروز قصد دارم که تو دومین تاپیک معجزه اراده درباره کسی حرف بزنم که چنان اراده و انگیزه ای داره که افراد مشابهش تو کل دنیا مطمئنا کمتر از انگشتای دست هستن...فردی که یکسری مشکلات مهم جسمانی و به تبع اون روحی و ذهنی(مثل تمسخر دیگران و تحقیر و ... ) داشته باشه و بدون توجه به تفکرات دیگران دربارش و با قبول مشکلات به سمت اهداف بزرگی پیش رفته که که افراد سالم زیادی از انجام درست اون کارها عاجزن...


      منظور من آقای "نیک وی آچیچ"هست..نمیدونم چقدر ایشون رو میشناسید...او امروزه جزو 10 سخنران انگیزشی جهان محسوب میشن و به موفقیت های زیادی دست پیدا کرده است از جمله تالیف کتاب زندگی بدون محدودیت و تاسیس و رهبری موسسه زندگی بدون دست و پا..که در ادامه بطور کامل به آنها اشاره میکنم

      __________________________________________________ __________________________________________________ _______________________________

      ******کلیپ بسیار جالب و خلاصه ی مطالب Nick Vujicic در پست دوم همین تاپیک*******

      __________________________________________________ __________________________________________________ _______________________________
      بیوگرافی نیک وی آچیچ(حتما بخونیدش)

      میدونم که یکم طولانیه...ولی باور کنید یکی دو سطرشو بخونید خودتون جذبش میشید

      به نظر من که ارزشش رو داره!یکم هم روی خودمون سرمایه گذاری کنیم...مطمئنم خوندن زندگی کامل این بزرگمرد تحول بزرگی در همه ایجاد میکنه...حداقل به خودمون میایم و به خودمون میگیم "نیک وی آچیچ با اینهمه مشکلات تونست به افسردگی و نا امیدی ها تو زندگیش پایان بده و به بهترینها و بزرگترین اهداف برسه...پس چرا ما نتونیم!"
      ما که اکثرمون مشکلاتمون در برابر مشکلات ایشون چیزی نیست! و...




      من بدون دست و پا به دنیا آمدم. اما هرگز در حصار شرایط خود نماندم. من به سراسر دنیا سفر می‌کنم و به میلیون‌ها نفر الهام می‌بخشم تا با ایمان، امید، عشق و شجاعت خویش بر ناملایمات زندگی چیره شوند و به آرزوهای خود برسند.(نیک وی آچیچ)
      .
      برای یک لحظه چشمانتان را ببندید و فکر کنید هیچ دستی ندارید. نمی‌توانید چیزی را با انگشتانتان لمس کنید یا با دوستانتان دست دوستی بدهید و یا حتی کسی را در آغوش بگیرید. حال تصور کنید هیچ پایی برای راه رفتن ندارید. نمی‌توانید با دوستانتان پیاده‌روی کنید. دوچرخه‌سواری کنید یا بدوید. هر کدام از این شرایط بسیار دشوارند؛ اما همیشه شرایط بدتری هم وجود دارد، فقط کافی است یک لحظه به این فکر کنید که نه دست دارید و نه پا! حتی فکر کردن به این موضوع تن آدم را به لرزه می‌اندازد.



      نیک وی آچیچ (Nick Vujicic) از معدود افرادی است که به دلیل سندروم تتراآملیا، بدون دست و پا به دنیا آمد و در زندگی محدودیت‌های زیادی داشته است، اما توانسته با این محدودیت‌ها کنار بیاید و حتی از بسیاری افراد سالم نیز موفق‌تر باشد.



      نیک در سال 1982 در استرالیا به دنیا آمد. در آن زمان به دلیل نبود امکانات تصویربرداری از جنین هیچ کس از وضعیت نیک خبر نداشت. می‌توانید شوک بزرگی که پدر و مادر نیک در هنگام تولد او را داشته‌اند را تصور کنید؛ اما کسی حتی نمی‌توانست تصور کند که این کودک زیبای معلول با این همه ناتوانی روزی به یکی از موفق‌ترین افراد جهان تبدیل شود و بتواند به جایی برسد که به افراد سالم درس امید و روش زندگی آموزش دهد.



      او از اولین افرادی بود که پس از حذف قانون ممنوعیت ورود افراد معلول حرکتی به مدارس معمولی، مانند دیگر کودکان سالم به ادامه تحصیل پرداخت.


      اما در سن 8 سالگی به دلیل تمسخرهای شدید همکلاسی‌هایش دچار افسردگی شد و اقدام به خودکشی کرد. این هیجان احساسی باعث شد تا تصمیم بگیرد خود را در آب غرق کند اما خودش می‌گوید به دلیل علاقه به پدر و مادرش از این کار منصرف شده است.






      او با تلاش بسیار زیاد و به کمک مادرش یاد گرفت با دو انگشتی که در انتهای اندامی مانند پا در سمت چپ پائین‌تنه‌اش وجود دارد، بنویسد. همچنین کارهای روزانه دیگری مانند نوشیدن آب با لیوان، تایپ، پرتاب توپ بیس‌بال و ... را آموخت.



      در دبیرستان به عنوان رهبر گروه برای موسسه خیریه اعانه جمع می‌کرد و در سن 17 سالگی موسسه خود با عنوان «زندگی بدون دست و پا» را به منظور امید دادن به افراد افسرده و ناتوان تأسیس کرد.




      نیک وی آچیچ جوان در سن 21 سالگی از دانشگاه گریفیت با دو مدرک لیسانس در رشته‌های حسابداری و برنامه‌ریزی مالی فارغ‌التحصیل گردید.



      او با ادامه فعالیت‌های خود در نهایت تبدیل به شخصی شد که سخنرانی‌هایش برای میلیون‌ها شنونده در سراسر جهان امید به زندگی و انگیزه به ارمغان می‌آورد. نیک وی آچیچ سخنران انگیزشی و مدیر سازمان غیرانتفاعی زندگی بی‌حدومرز است. او اکنون در جنوب کالیفرنیا زندگی می‌کند




      از دیگر مهارت‌های او شنا، موج‌سواری و بازی گلف است.




      او کتاب « زندگی بی‌حد و مرز» را در شرح زندگی خود به نگارش در آورده است.


      این کتاب در ۱۲ فصل نوشته‌شده و گوشه گوشه آن نشان‌دهنده روحیه و انگیزه یکی از عجیب‌ترین انسان‌هایی است که امروز در عنفوان جوانی به سر می‌برد و با نیرویی روانی و انگیزشی، به دیگران روحیه و امید می‌بخشد.



      «زندگی بی‌حدومرز» با عنوان فرعی حکایت الهام‌بخش یک زندگی خوب و بامزه نوشته نیک وی آچیچ و ترجمه مسیحا برزگر از سوی نشر ذهن آویز روانه بازار نشر شده است.



      کتابی خاص که به شرح زندگی و موفقیت‌های انسانی خاص اختصاص دارد که با وجود محدودیت‌ها و نقص‌های جسمی، به پیشرفت‌های خیره‌کننده دست یافته است. او درباره خودش می‌نویسد: «من بدون دست و پا به دنیا آمدم. اما هرگز در حصار شرایط خود نماندم. من به سراسر دنیا سفر می‌کنم و به میلیون‌ها نفر الهام می‌بخشم تا با ایمان، امید، عشق و شجاعت خویش بر ناملایمات زندگی چیره شوند و به آرزوهای خود برسند.»


      آچیچ در این کتاب تجربه‌های خود را در مواجهه با مشکلات و موانع زندگی با خوانندگان در میان می‌گذارد؛ مشکلاتی که بخش اصلی آن‌ها ناشی از نقایص جسمی اوست ولی این‌ها مانع نشده است تا او امید و عشق و توانایی‌های دیگرش را نادیده بگیرد. این کتاب در 12 فصل نوشته‌شده و گوشه گوشه آن نشان‌دهنده روحیه و انگیزه یکی از عجیب‌ترین انسان‌هایی است که امروز در عنفوان جوانی به سر می‌برد و با نیرویی روانی و انگیزشی، به دیگران روحیه و امید می‌بخشد.






      نویسنده در بخشی از مقدمه کتاب آورده است: «من ایمان دارم که زندگیم حد و مرزی ندارد. دلم می خواهد تو نیز، صرف نظر از دشواری های زندگیت، چنین احساسی داشته باشی. ما همسفریم. در آغاز سفرمان، لطفا قدری درنگ کن و درباره تمامی محدودیت هایی فکر کن که بر زندگی خویش تحمیل کرده ای و یا به دیگران اجازه داده ای بر زندگیت تحمیل کنند. اکنون به این بیندیش که رهایی از این محدودیت ها چه حس و حالی دارد. زندگی تو چگونه می بود اگر همه چیز برایت ممکن می شد؟»


      بخشی از کتاب که نویسنده در مورد دوران کودکی خود نوشته است را با هم می‌خوانیم[واقعا وقتی این قسمت رو خوندم مطمئن شدم که مشکلات ماها(کنکوری،دانشجو،دانش آموز)در برابر مشکلات ایشون هیچی نبود]:

      «وقتی به دنیا آمدم، پدرم که در اتاق زایمان حضور داشت، از دیدنم بدحال شد و بیرون رفت. پزشکان و پرستاران شوکه شده بودند و به سرعت مرا از مادرم دور کردند. مادرم که پرستار همان بیمارستان بود، متوجه شد که اتفاق بدی افتاده است. پرسید چه شده؟ بچه مرا کجا بردید؟ راستش را بگویید؟ کسی توان نداشت ماجرا را به مادرم بگوید. واقعیت این بود که من بدون دو دست و بدون دو پا به دنیا آمدم، فقط یک تنه بودم.

      سونوگرافی‌های دوران بارداری مادرم هیچ‌وقت نشان نداده بود که من چنین شرایطی دارم. تصور کنید که زوج جوانی منتظر به دنیا آمدن فرزندی سالم هستند اما یک‌باره با این شرایط مواجه می‌شوندپرستاران تصمیم گرفتند مرا به مادرم نشان دهند. مادرم وقتی مرادید، حیرت‌زده شد، جیغ کشید و گفت این را از جلوی چشمانم دور کنید.

      وقتی به دنیا آمدم هیچ کس مرا بغل نکرد. مدت زمانی طول کشید تا پدرم بر احساس شوک اولیه‌اش غلبه کند و مرا مهربان‌تر نگاه کند. مادرم افسرده شده بود اما بالاخره حس مادری بر احساسات اولیه او هم غلبه کرد و مرا پذیرفت. از وقتی پا به این جهان گذاشته بودم، یک دنیا غم، مشکل، سؤال، اضطراب و اندوه را برای والدینم آوردم: عاقبت این بچه چه می‌شود؟ از کجا زندگی‌اش را تأمین کند؟ شغل؟ تحصیلات؟ آینده؟ همه چیز در مورد من در هاله ابهام قرار داشت؛ و البته شاید به نوعی واضح بود: هیچ آینده‌ای در انتظارم نبود.


      پدر و مادرم در سال‌های اولیه زندگی‌ام تصمیم داشتند مرا به خانواده‌ای دیگر بسپارند. پدربزرگ و مادربزرگم در فهرست اولین افراد برای بزرگ کردن من قرار داشتند اما نهایتاً والدینم از این تصمیم منصرف شدند. مسلماً من هرچه بزرگ‌تر می‌شدم، جای بیشتری در دل آن‌ها باز می‌کردم. دیگر به سادگی نمی‌توانستند مهر مرا از دلشان بیرون کنند.

      من کم‌کم بزرگ می‌شدم و نگرانی مادر و پدرم در مورد سرنوشتم، با من بزرگ‌تر می‌شد. تا وقتی خردسال بودم، هنوز متوجه تفاوت میان خودم و دیگران نمی‌شدم؛ اما از وقتی به مدرسه رفتم، واقعیت تلخ معلولیتم را بیشتر از هر زمانی احساس کردم.
      کسی جرئت نمی‌کرد به پسری نزدیک شود که روی ویلچر نشسته بود، دست و پا نداشت و فقط با دو انگشت کوچک که به جای پای چپ روییده بود، مداد را به دست می‌گرفت. کسی با من حرف نمی‌زد. زنگ ناهار تک‌وتنها بودم. بچه‌ها مسخره‌ام می‌کردند. به من می‌گفتند «موجود فضایی» یا صفت‌های دیگری به من می‌دادند که مرا در هم می‌شکست. کم‌کم فهمیدم که خودم باید با آن‌ها سر صحبت را باز کنم. گاهی در راهروهای مدرسه با بچه‌ها حرف می‌زدم. تمام تلاشم این بود که به ایشان نشان بدهم که در درون، یکی هستم عین آن‌ها، یک آدمیزاد، با همان احساس‌ها و نیازها و فقط بیرونم متفاوت است و من تقصیری ندارم.

      سال‌های کودکی‌ام در رنج می‌گذشت. شب‌های زیادی به درگاه خدا التماس می‌کردم، گریه می‌کردم که معجزه کند و یک دست، فقط یک دست به من بدهد. هر صبح وقتی بیدار می‌شدم، به شانه‌ام نگاه می‌کردم ببینم آیا بازویی جوانه زده است؟ اما هیچ خبری نبود! هر صبح افسرده‌تر، ناراحت تر و ناامیدتر روز را آغاز می‌کردم و شب‌ها دوباره دعا و مناجات را از سر می‌گرفتم به امید یک معجزه.

      کم‌کم این اندیشه در ذهنم جان گرفت که شاید خداوند از خلقت من هدفی داشته است. والدینم نیز که افرادی مذهبی هستند، به مرور زمان به این باور رسیده بودند و می‌گفتند حتماً هدفی در آفرینش تو هست. از وقتی این فکر در من جوانه زد، دیگر منتظر جوانه زدن دست و پایم نشدم. تلاش کردم هدف از آفرینشم را پیدا کنم و سرانجام آن را پیدا کردم.
      من معجزه‌ای را که از خداوند طلب می‌کردم، خودم در زندگی‌ام رقم زدم





      ازدواج نیک وی آچیج
      نیک در سال 2008 ، کانایی میاهارا (Kanae Miyahara) را ملاقات نمود. کانایی می‌گوید "وقتی برای اولیک بار نیک را دیدم همه آنچه را که در یک نفر دیگر به دنبالش بودم در او یافتم. او مرد و همسر مورد نظر من برای ازدواج بود".
      بسیاری از مردم ممکن است از خود این سؤال را بپرسند که نیک چگونه می‌تواند حلقه ازدواج را دست همسرش کند؟ اما وی با نبوغ منحصربفرد خود اینکار را به انجام رساند. نیک به کانایی گفت: "عزیزم، آیا می‌تونم دستت رو ببوسم؟!" و در حالی‌که حلقه بین لبهایش قرار دادشت، آن‌را داخل انگشت ازدواج همسرش نمود. کانایی گفت من فکر کردم نیک می‌خواهد انگشت مرا گاز بگیرد؛ اما بلافاصله متوجه شدم حلقه را وارد انگشتم کرده‌است.
      نیک گفت: "عزیزم، من تورا دوست دارم. آیا دوست داری با من ازدواج کنی و بقیه عمرت را با من سپری کنی؟". در آن لحظه کانایی فقط می‌گریست...
      این زوج خوشبخت از صمیمت خود می‌گویند و اینکه کاملا از زندگی زناشویی خود راضی هستند و هر آنچه نیک نیاز دارد در اختیارش است.
      پس از ازدواج آن‌ها در کالیفرنیای جنوبی زندگی خود را آغاز کردند. نیک مشغول نویسندگی و تنظیم سخنرانی‌های خود است و همسرش خانه‌داری و نگهداری از او را به عهده دارد.




      خداوند یک نعمت بزرگ دیگر به نیک داد. کارایی در اوایل سال جاری باردار شد و یک فرزند پسر کاملا سالم و زیبا به دنیا آورد.

      این است پاداش یک بنده مؤمن و شاکر(لازم به ذکر است که نیک مبلغ مسیحیت نیز میباشد و بسیار به عقاید مذهبی اش پایبند است)، هر چند با درجه بالایی از نقص عضو؛ یک همسر و فرزند زیبا و زندگی کاملا شاد و مهیج.









      Written by myself

      ویرایش توسط saj8jad : 07 مهر 1395 در ساعت 11:27 دلیل: تغییر عنوان تاپیک به درخواست استارتر

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      توضیحات+کلیپ:



      بزرگ‌ترین نعمتی که خداوند به هر بنده‌ای داده بدون شک نعمت سلامتیه. قطعا هیچ انسان سالمی که البته از نظر عقلی هم سالم باشه، اگه فرضا میلیاردها تومان هم در ازای گرفتن عضو کوچکی از بدنش به او بدهند حاضر به انجام چنین کاری نخواهد شد. با این حال ما انسان‌ها غالبا آنقدر غرق در زندگی و مادیات می‌شویم که فراموش می‌کنیم بزرگترین ثروتی که داریم "سلامتی" و البته قدرت تفکر است.
      یه کلیپ هم آوردم که با این انسان با اراده و پر انرژی آشنا بشین:
      در این کلیپ شاهد مرد جوانی به نام نیک وی آچیچ هستیم که از بدو تولد ناقص و بدون دست و پا به دنیا اومده. اما آنقدر انسان شادیه که سمینارها و سخنرانی‌های زیادی برای دیگران به ويژه نوجوان‌ها برگزار می‌کنه تا به اونها آموزش بده با هر قیافه و اندامی هستید می‌تونید شاد باشید و موفق. هیچ کس نمی‌تونه به شما بگه انسان مفیدی نمیتونید باشید...

      **مشاهده این فیلم تأثیرگذار انگیزشی با زیرنویش فارسی رو از دست ندین**



      لینک دانلود کلیپ






      Written by myself

      ویرایش توسط EXCELSIOR : 07 شهریور 1395 در ساعت 23:28 دلیل: تصحیح لینک دانلود

    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      در یه کلام حرف نداشت دکی جون

      عاشق تاپیکاتم به مولا
      پر از انگیزه.پر از امید.پر از امید.پر از انرژی.پر از هیجان.پر از ..............

    4. Top | #4
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      عالی محشر فوق العاده چی بگم حرف نداره واقعا دمت گرم

    5. Top | #5
      کاربر فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نمیدونم چی بگم
      بی نظیر بود ، احسنت بر این اراده ، احسنت بر این صبر و پشتکار

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      مرسی چقد کامل بود حرف نداره

      توضیحاتتون و فیلم و عکسایی که واقعن با دقت زحمت کشیدید تهیه کردید کلن همه چی عالی خیلی لذت بردم
      so never mind the darkness, we still can find a way
      cause nothin' lasts forever, even cold November rain'

    7. Top | #7
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      مرسی پسر خوب دو تا محتوی تاپیکی که از شما دیدم خیلی عالی بودن ممنون

    8. Top | #8
      در انتظار تایید ایمیل

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      الهی ..زن و بچه هم داره..عشق یعنی این

    9. Top | #9
      کاربر نیمه فعال

      AkhmooAsabani
      نمایش مشخصات
      به عقیده ی من اراده در کنار انگیزه معنا پیدا میکنه

      یعنی استارتش با یک انگیزه هستش و انگیزه از هدف و حس دستیابی به اون میاد

      پس اول باید هدف داشته باشیم و هدف ما به ما انگیزه بده و این انگیزه رو با اراده ی خودمون به سرانجام برسونیم !

      "متن از خودمه "

      Mehdi Is Back



    10. Top | #10
      کاربر اخراجی

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      فوق العاده بود
      خیلی ممنون

    11. Top | #11
      fzh
      کاربر انجمن

      Na-Omid
      نمایش مشخصات
      دانلود کلیپ انگیزشی 15 – برای اهدافت بجنگ

      دانلود کلیپ انگیزشی 15
      برای اهدافت بجنگ


      زندگی همیشه آسون نیست !
      گاهی چنان به زمینت میزنه و رویاهاتو نابود میکنه که با خودت فکر میکنی… «شاید وقتشه تسلیم بشم»

      اما تو به این دنیا نیومدی که تسلیم بشی؛
      تو به این دنیا اومدی که رویاهایی که بهت داده شده رو بدست بیاری… تو به این دنیا اومدی که کاری بزرگ انجام بدی… اما نه به سادگی ! میدونی چرا؟ چون اگر ساده بود همه همین کار رو میکردن.

      اگر ساده بود همه به رویاهاشون میرسیدند و همه خوشحال بودند و دیگه هیچکس حسرت رویاهایی که نتونسته بدست بیاره رو نمیخورد.
      انتخاب با خودته، میخوای تمام عمرت رو حسرت بخوری؟ یا میخوای برای بدست آوردن اهدافت بجنگی !


      میدونی چرا؟ چون لازمه بعضی وقت ها ضربه محکم تری از ضربه زندگی بهش بزنی و نشون بدی به این راحتی ها تسلیم نمیشی… ویدیو انگیزشی این هفته این قدرت رو به شما میده… از دست ندید !




      http://12ceo.ir/wp-content/uploads/B...;12CEO.ir].mp4

    12. Top | #12
      کاربر انجمن

      Ashegh
      نمایش مشخصات
      دمتون گرم
      به این میگن اراده
      دمش گرم

    13. Top | #13
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      حوصله نداشتم بخونم .ولی عکساشو دیدم . واقعا جالب بود .حالا درس بگیرید و هی نگید کنکور سخته.برید درستونو بخونید

    14. Top | #14
      کاربر نیمه فعال

      Tajob
      نمایش مشخصات
      اگر دستو پا داشت یه پا رندی اورتون بود برا خودش ولی بدون دست وپا از اونم بزرگتره . کلیپاشو تو آپارات دیده بودم به هر حال جای نیک در فروم خالی بود ممنون از شما
      عادت میشه این برتر بودن
      سیاه و سفیدش قلبا خوبن
      قناعت همون خوشبختی بود
      تمام صلح ها تو بخشش بودن
      بنویس...
      قضاوت فقط مخصوص خداست
      بنویس....
      حماقت جداست رشادت جداست
      بنویس....
      اول قصه که هممون بودیم
      بنویس...
      یکی بود و یکی نبودش کجاست
      بیا و این جهش رو درک کن

    15. Top | #15
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      با تشکر
      به این میگن عشق _ زندگی _ هدف _ امید_ارزو _ اراده_ اعتماد به نفس _ایمان و................................................ .......................................

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن