منی که اهل گریه و زاری نیستم، وقتی به این فکر می کنم که بازم باید پشت کنکور بمونم، اشک تو چشام جم می شه... .
منی که اهل گریه و زاری نیستم، وقتی به این فکر می کنم که بازم باید پشت کنکور بمونم، اشک تو چشام جم می شه... .
!Saved by Grace, through Faith, in the gift of God
دل درد
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
نایس بود
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
داشتم بستنی عروسکی میخوردم رفتم به 12 13 سال قبل وقتی مادرم تو تابستون روزی یه سهمیه بستنی برام مشخص کرده بود و من تابستون هر روز با کلی شوق 250 تومن میگرفتم و میرفتم بقالی سر کوچمون و از همسایمون بستنی میگرفتم همون مواد عروسکی رو به شکل های مختلف پاندایی مرد عنکبوتی خرگوشی و ... در میاوردن و قیمتاشون یکی بود اما هر روز یه مدلشو میگرفتیم و چنان میخوردیم انگار زمین تا اسمون با بقیه ها فرق داره بعد بستنی مزه اصلیشم اون چوبش بود که تا ساعت ها تو دهن ما له و مکیده میشد . خدا رحمتش کنه همسایمون همیشه از زیادی پول برق یخچال بستنی شکایت میکرد و میگفت نمیصرفه میخوام جمعش کنم اونموقع ها هم بستنی فقط سه ماه تابستون بود هر وقت این یخچالو جمع میکرد بچه های محل جمع میشدیم جلوی مغازش تظاهرات میکردیم تا بنده خدا دوباره روشن میکرد اون یخچال لعنتی رو . چه دلخوشی های کوچیکی داشتیم با چه چیزایی از زندگی لذت میبردیم . به خودم میگم شاید امکاناتی که الان داریم 1000 برابر بهتر از اونموقع باشه مثلا همین الان یه سرچ میزنی اهنگاتو در کسری از ثانیه دان میکنی و با دوستات به اشتراک میذاری ولی خیلیا یادشونه که برای دانلود یه اهنگ با دایل اپ اونم با کیفیت های افتضاح ساعتی صبر میکردیم و چقدر پدرامون از خرید زیاد کارت اینترنت گلایه میکردن دقیقا یادمه برای دانلود دوست دارم زندگی رو سیروان خسروی که اون دوران برا خودش یه اهنگ لاکچری بود 40 دقیقه صبر کردم یا با یکی از اشناها یه ماه شبانه بیداری کشیدیم که البوم حباب محسن یگانه رو با کیفیت بالا دان کنیم و تا سال ها باهاش پز میدادیم به فامیل. ارزو میکنم زندگی هممون مثل اون دوران ها باشه و از تک تک لحظاتش لذت ببریم حالا شرایط هرچقدر هم سخت باشه.
ویرایش توسط Amir__m : 31 تیر 1400 در ساعت 19:23
امروز یه دختر بچه یخیلی کوچیک کنار پرایدشون بدون مامان و باباش وایساده بود و یهو پاش پیچ خورد و افتاد توی جوب کنارش که محتویاتش از صدتا فاضلاب چندش آور تر بود...بلند بلند شروع کرد گریه کردن و برام عجیب بود که توی اون تعداد مردم که کمم نبودن تنها کسی که رفت تا کمکش کنه من بودم..رفتم داخل جوب و بیرونش اوردم تا آرنج پر *** شده بودم و بوی تعفن تو سرم پیچیده بود و دختره هم هی جیغ میزد(مامان و باباش توی ماشین گذاشته بودنش و رفته بودن جایی)بزور گذاشتمش لب صندلی ماشینشون و باهاش صحبت کردم که اره دخترای باهوش و خوشگلی مث تو که گریه نمیکنن و یه شکلاتم دادم بهش که همون لحظه یه اقای میانسال که اونطرف تر وایساده بود گفت بزارش تو ماشین و درشو ببند دیگه..اه!!!
خیلی دلم میخواد بدونم واقعا...چیشدن اون مردمی که دم از مردونگی میزدن
کجان اونایی که ۲۴ ساعت دارن جلوی فک و فامیلاشون از جهان اول و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه حرف میزنن
کجان اونایی که واسه چارتا روسری زنا صداشونو تو سرشون میندازن ولی بی اعتنا ازین چیزا میگذرن
میدونی ادم بغضش میگیره حقیقتن....چقدر عوض شدیم و چقدر بعضی وقتا عوضی شدیم
فقط کاشکی همه چی درست بشه...
حس بدی دارم...
همین الان ایفون 12 پرو مکسِ 512 گیگم افتاد روی مک بوک پرویِ هشت هسته ای صفحه لمسیم که توی سفر پاریس خریده بودمش ... اَه
اینم شد زندگیییییی؟؟
آغوشم بااازه ،مثا دهن مردم .
ویرایش توسط DrDark13 : 01 مرداد 1400 در ساعت 13:33
به دیدارِ آدمهایِ گرم، مهربان و خوشقلب رفتم. بنابراین فعلا آدمِ بهتری هستم.
stars can't shine without darkness
خسته ام.یه جور خستگی که لذت خاصی داره.
نمی دونم شاید به خاطر اینکه چند روزی هست که به خاطر عید قربان فامیلامونو می بینیم
شایدم یه چیز دیگه
ولی به هر حال چیز خوبیه.تا باشه از این خستگیا
الا بذکر الله تطمئن القلوب
***
کاش مستی داشت هر حرامی چون شراب
آن زمان معلوم میشد در جهان هوشیار کیست
حالم اونجوریه که اخوان ثالث میگه:
"خواهم که به خلوت کده ای از همه دور،
من باشم و من باشم و من باشم و من"
مرسی از نویسنده ها و شاعرای عزیز ک راوی حال ما شدن
مایی ک بلند نیستیم خودمون بگیم حالمون چ جوریه
پای دوست داشتنت ایستادهام...
مثلِ درختِ کاج
روبروی پاییز...
رسوای زمانه ، استامینوفن ( عاشقم ) الان هامون میاد خخ
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
در حال حاضر 27 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 27 مهمان)