هوای دلم ابریست پدرم
....
و من...
....
میبارمو میبارم و میبارم
به امید روز وصال
هوای دلم ابریست پدرم
....
و من...
....
میبارمو میبارم و میبارم
به امید روز وصال
باید انداختش دور...همین.
قلب آهنی
دوستان من نميخوام واسم دلسوزى كنيد يا....نه اصلامن بابامو از دست دادم شايد بعضي از دوستان كه از اول با من اشنا بودن يا شدن ميدونن ولي اينو كفتم تا بدونيد ما ادما تا عزيزانمونو از دست نديم قدرشونو نميدونيمالبته اون موقع من فقط9 سالم بود كه...خواهش ميكنم قدر باباتونو بدونيد اونارو نرنجونيد مخصوصا مادرها!!!من عاشق مادرم هستم اون نزاشت كمبود بابامو و محبتشو حس كنم از همين جام دستشو ميبوسم!اميدوارم زيرسايه ي هردوشون موفق باشيد
وقتی داری یواشکی یک غلطی میکنی
علاوه بر چپ و راست
به بالا هم یک نگاهی بنداز
دکتر شریعتی:
خواستم بگویم: فاطمه دختر خدیجه ی بزرگ است.
دیدم که فاطمه نیست!
خواستم بگویم که : فاطمه دختر محمد (ص) است.
دیدم که فاطمه نیست!
خواستم بگویم که: فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست!
خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است.
دیدم که فاطمه نیست!
خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است.
دیدم که فاطمه نیست!
نه...،،،
این ها همه هست....واین همه ی فاطمه نیست..!!...فاطمه، فاطـــــــــمه است...
وقتی داری یواشکی یک غلطی میکنی
علاوه بر چپ و راست
به بالا هم یک نگاهی بنداز
درک کردن ک......راستش نمیشه درکم کرد....
نمیخوامم درکم کنیا....چون باید تجربه کنی تا بتونی درکم کنی....(اونم که خدا نکنه،تجربه کنی)
وقتی از دنیا رفتن کسی رو میشنوم خیییییییییییلی ناراحت میشم....انگار یه لحظه میمیرم و دوباره زنده میشم....
من از چن سال پیش فقط با نفس کشیدن زنده ام.....وگرنه....
دکتر شریعتی:
خواستم بگویم: فاطمه دختر خدیجه ی بزرگ است.
دیدم که فاطمه نیست!
خواستم بگویم که : فاطمه دختر محمد (ص) است.
دیدم که فاطمه نیست!
خواستم بگویم که: فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست!
خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است.
دیدم که فاطمه نیست!
خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است.
دیدم که فاطمه نیست!
نه...،،،
این ها همه هست....واین همه ی فاطمه نیست..!!...فاطمه، فاطـــــــــمه است...
وقتی داری یواشکی یک غلطی میکنی
علاوه بر چپ و راست
به بالا هم یک نگاهی بنداز
دوستت دارم پدرمرد درحال تمیز کردن ماشین بود که متوجه شد پسر ۸ ساله اش بر روی ماشین خط می اندازد مرد با عصبانیت چندین مرتبه ضربات محکمی بر دست کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود در بیمارستان کودک انگشتانش را از دست داد کودک پرسید: «پدر انگشتانم کی رشد می کند؟» مرد نمی توانست سخنی بگوید به سمت ماشین بازگشت و شروع کرد به لگد کردن ماشین و چشمش به خراشیگی کودک خورد که نوشته بود: «دوستت دارم پدر»
در سایه آفتاب پدر
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانهات، کودکیهایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
میخواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصههایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمدهام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانیات بزنم. سایهات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایهات آنقدر بزرگ بود که وقتی میایستادی، همه چیز را فرا میگرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکتهای غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی میریزد.
دلم میخواهد به یکباره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبیات را که نگاه میکنی، یادم میآید که وقت غنچهها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو.
- - - - - - پست ادغام شده - - - - - -
پشتگرمی من
پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، زبانم چطور میچرخید، صدایت نزنم!
راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت میزنم؛ بابا!
آنقدر با دستهایت انس گرفتهام که گاهی دلم لک میزند، دستانم را بگیری.
هر بار دستانم را میگیری، خیالم راحت میشود؛ میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمیشوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمیکنی... .
- - - - - - پست ادغام شده - - - - - -
پناهگاه امن خانه
شانه هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود.
در برابر توفانهای بیرحم زندگی میایستی؛ آنچنانکه گویی هر روز از گفتوگوی کوهستانها باز میآیی.
لبخند پدرانهات، تارهای اندوه را از هم میدراند.
تویی که صبوریات، دلهای ناامید را سپیدهدم امیدواری است. مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر میآید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجرههای خانه را باران میپاشند.
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.
[B][
دریـ~~ا نیــازیــ نــــدارـهـ بــــــزرگـــــیــشـو ثــابـتــ کــنـهــ
ـهــیــــچ صـخـــرـهـ ایــ نـمـیــتــونــهــ رودخـ~~ـونـهــ رو ســ ــاکـتــ کــنــهــ
/B]
شیرین لبی که،شکر خدا،در کنارمش
سهل است اگر عزیزتر از جان شمارمش
محبوب من،فرشته ی من،پدر من است
از جان و دل چو جان و دل دوست دارمش
گر شیر مرغ خواهد و گر جان آدمی
ور پشت کوه قاف،بیابم،بیارمش
جان عزیز را که بود مایه ی حیات
گر زان که یک اشاره کند،می سپارمش
نقدینه یی که می دهدم گاهگه پدر
بوسیده وز شوق مقابل گذارمش
چونان که بت پرست به بت سجده می برد
شب تا سحر نماز محبت گذارمش
گر دیگری نگه کند او را به چشم بد
نقش اجل به دفتر هستی نگارمش
وقت وداع،الهه ی عشق و حسن را
از بهر حفظ بر سر ره گمارمش
[B][
دریـ~~ا نیــازیــ نــــدارـهـ بــــــزرگـــــیــشـو ثــابـتــ کــنـهــ
ـهــیــــچ صـخـــرـهـ ایــ نـمـیــتــونــهــ رودخـ~~ـونـهــ رو ســ ــاکـتــ کــنــهــ
/B]
پدر مثل خودکار می مونه
شکل عوض نمی کنه
ولی یه دفعه می بینی که نمی نویسه
___________________
مادر مثل مداد می مونه
هر لحظه تراشیده شدنشو می بینی
تا اینکه تموم می شه
تشنه ی اشک هایی هستم که وحشیانه بر روی گونه هایت جاری خواهد شد ..
M-aB
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرممن شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميدارهميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بودفکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)