نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
بخداااا دیگه خسته شدم
گوشی قبلی مامانم انقد هنگ میکرد و حافظه نداشت که اعصاااب هممونو خورد کرده بود
همش تا یه چیزی میشد مامانم گوشیشو میورد من درست کنوقت و بی وقت :/
با هزار جور چرب زبونی با مامانم حرف زدم که گوشی 5 سال قبلشو عوض کنه
الان یه گوشی ده تومنی گرفته
امشب ک اومدم بااازم گوشیشو اورد
یه جای دیگش خرابه =/ این دفعه باعث شده آنتنش بره
میگم مامان من، عزیزدلم من دو روز دیگه بفتم دانشگاه نباید بتونی با گوشیت کار کنی و یاد بگیری چیکارش کنی؟
اون موقع که من نیستم هر دقیقه بدی من درستش کنم.
حتی به داداشمم نمیده
چون داداشم حوصله نداره میگه بلد نیستم
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
همه جا از بابک خرمدین و خواهر و شوهرخواهرش میگن.........
چقد فجیع و وحشتناک!
چن قسمش فوق العاده خیلی ترسناکه ؛ اینکه غذایی =( که تو خونه پدر مادر خوردن ،داروی بیهوشی توش ریختن .. و بعدش کشتنش و این قسمتش قطعه قطعه بدن.........
و اینکه اصلا پشیمون نیستن و افتخار میکنن و روانشناسا گفتن مشکل روحی روانی ندارن.......
______
ب دنیا ک آوردی ولی هرچقدم غرق فساد باشه حق زندگی گرفتنشو نداری ، هرچن میگن فسادیم نداشته..اصلا فساد چیه؟ هر ی مدت ی بار خبر یه سلاخی میرسه از رومینا تا پسری که میخواس بره ترکیه میدونست درخطره قبل اینکه بره کشتنش....
فک کنم تا آخر عمر بچه هاشون هرکاری کنن خودشونو مسئول میدونن حتی بزرگسالی و میانسالی و پیری ..!!!!
خدایی دل آدم آتیش میگیره بخاطر خشم خیلی زیاد از این موجودات کثیف (حیوان حیفه بخدا...)
اگه روانی نیستن پس تندروی مارا به خاک داده!
دیگه بعد این جمله هیچ حرفی نمیمونه... =((((((((((
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
ویرایش توسط be_quick : 30 اردیبهشت 1400 در ساعت 00:47
دو کلام حرف احساساتی و خصوصی نمیشه تو این تاپیک زد
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
من ساختم،آنچه مرا ویران کرد
خب با شنیدن اخبار مربوط به هانیبال لکتر مسلما برگی نمونده!خیلی پشت کنکوریا فضای شاد و خفنی دارن این اخبارم پخش میشن که قشنگ با بولدوزر رد شن از رومون غبطه میخورم به حال اشخاصی که گوشی و نت ندارن کلا تو غار زندگی میکنن.همش فک میکنم چی میشد جای اون همه درس چرت و پرتی که از اول دبستان تو مخمون کردن واسمون یکم از روانشناسی و بیماری های روان میگفتن,هیچ کس مسلما هیولا به دنیا نمیاد ولی میشه از ایجاد شدن خیلیاش جلوگیری کرد,فیلمای مصاحبه پدر و مادرش واقعا مریضانه بود به حدی که از شدت اضطراب و برگ ریزان شدن معده درد گرفتم.تا جایی که میتونین از اخبارفاصله بگیرین به قول ننه جون بی خبری خوش خبری
دلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا
چه رنجی از محبتها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاه آشنا در این همه چشم
ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبکباران ساحلها ندیدند
به دوش خستگان باری است دنیا
مرا در موج حسرتها رها کرد
عجب یار وفاداری است دنیا
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواری است دنیا
عجب خواب پریشانی است دنیا
عجب یار وفاداری است دنیا
عجب دریای طوفانی است دنیا
http://dl.my-mb.us/Albums/Full/Dariu...eh%20Bazar.mp3
[ ... ]
داشتم فکر میکردم چقد خوبه اینجا(پانسیون) هست ..
از شر خانواده به اینجا پناه اوردن
آخ از حرفای خانواده ... آخ
صبح که بیدار شدم انگار خواب دیده بودم :/ رفتم تو اشپزخونه کنار مامان بابام نشستم سلام کردم
بعد یه سری سوالا پرسیدم که نباید میپرسیدم ...
بعد بابام اعصابش خورد شد و به منفی ترین حالتی که میشد سوال های منو برداشت کرده بود
قرار بود صب برم حموم کل تایمی که اونجا بودم داشتم به حرفامون فکر میکردم و اصن پریشون بودم
اومدم بیرون گفتم بابا من اصلا منظور این شکلی نداشتم و سعی کردم یکم شفاف تر توضیح بدم
(من اصن شخصیتم اینطوری نیس که هی ادامه بدم به بحث و هی بخوام بحث کنم ولی واقعا دلم نمیخاس بابام فکر بدی کنه)
دوباره بابام عصبانی شد من هیچی نگفتم ... اخر حرفاش گفت "من میگم بخون به یه جایی برسی همه رفتن به یه جایی رسیدن فقط تو موندی ... "
اصلا این جمله ای که گفت هیچ ربطی به بحث نداشت انگار فقط میخواس منم اندازه خودش ناراحت بشم ...
من بغض کردم فقط اروم گفتم هرکس یه سرنوشتی داره.
بعدم رفتم .
به این نتیحه رسیدم که دیگه نباید درباره دوستام با خونواده حرف بزنم
هرچند به نظر من اونا هم به جایی نرسیدن ولی از نظر خونوادم رسیدن
کاش میتونستم بگم خودتون منو اینطور بار اوردین که به همین چیزایی که دوستام بهش راضی شدن راضی نشم الان ازم طلبکارید؟!! خودتون هرسال به من گفتین بخون به امید چیز بهتر. من نه علاقه داشتم به درس نه با این زندگی کنکوری راحت بودم. نه عاشق پشت کنکور موندن بودم .
خودم کم فشار رومه کم استرس دارم که انقد حرفای قشنگ اول صبحی بارم میکنن؟
الان که فکر میکنم حرفای بابام درسته
خودمم بارها بهش فکر کردم ولی مشکل اینه که حرف اشتباهی تو جای اشتباهی بود ... دقیقا مثل حرف خودم ...
همین باعث شد اشکم در بیاد و از تو اشپزخونه تا همین الان اروم پشت ماسک گریه کنم :/
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
ویرایش توسط Mina_medicine : 30 اردیبهشت 1400 در ساعت 09:06
وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۶۵﴾
و گفتارشان تو را غمگین نکند
زیرا همه عزت و توانمندی برای خداست
او شنوا و داناست .
تا صب هم نمیشه درستش کنی قاطیه سایز و رنگ و فونت کردیش واس همین نوتیف هم نیومد واسم همینطور اون هم ، همینجوری اینجارو چک کردم تو قسمت یادهای پروفایلت هس اگر شه )))
ولی جدی میگممممم هیوا جان چ قبول کنه یا نه ولش کن اصن ، مدیونت میشم ها =(
شرمنده نکن
___________
ر.ا: حس میکنم پوچی خیلی ربط داره به تکراری بودن ..
تکرار میتونه معناهارو بی معنی کنه؟ اینکه درجریان باشی احتمالش کمه به پوچی و معنا ساختن فکر کنی ، حس میکنم ما ی جاهایی گیر کردیم... اولش خوبه که به این موارد فکر کنی ولی بعدش نه، اصلا خوب نیس عادت میکنی به این سیکل معیوب هی پوچی هی معنا هی باز پوچی و..
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
ویرایش توسط be_quick : 30 اردیبهشت 1400 در ساعت 16:32
dont care about
هی لقمه توی خون زدی تا زنده موندی/عمری دم از بارون زدی تا زنده موندی/هی سیب نارس چیدی از باغ بهشتت/دیدی که راضی نیستی از سرنوشتت/چون زیر بار دوستی جون کنده بودی/از مهره های گردنت شرمنده بودی/هر چی بهت تقدیم شد دوزو کلک بود/قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود/با اینو اون نجنگ فرار کن فرار/از مردم دو رنگ فرار کن فرار
خخخخخ یهو این اهنگ چاوشی توی ذهنم اومد حس کسیو دارم ک رفیقش بش خیانت کرده قشنگ بود گذاشتمش حالا حکمت اون"خخخخخ" ک گذاشتم چیه؟نمیدونم
البته حس این روزامم اینه:
"عصبی بودن"
"خل و چل بازی" برای دور بودن از "عصبی بودن"
و ازون حسا ک نمیدونی دقیقا چه ازارت است
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
ویرایش توسط rz1 : 30 اردیبهشت 1400 در ساعت 18:09
در حال حاضر 7 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 7 مهمان)