نخندین بهم
افاده ها طَبَق طَبَق
*یقیــن چه خوب اندوه را میراند...*علی(ع)
ویرایش توسط spring__girl : 27 اسفند 1398 در ساعت 00:28
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۶۵﴾
و گفتارشان تو را غمگین نکند
زیرا همه عزت و توانمندی برای خداست
او شنوا و داناست .
ویرایش توسط high-flown : 11 فروردین 1400 در ساعت 21:26
خوف نکنینااااااا تازه احتمالا فردا ورش دارم بعدا ک گوشیم دستم اومد از بچگی تر میذارم میترسم اشنا پیدا بشه شر بشه والا شانس نداریم خو اگه اشنایی دوستی چیزیم دید پلیز...
خو این عکس برا سال 1385 است.تازه برادر گرام متولد شده بود و منم کللللللی اصرار از عموم ک ازم عکس بگیره نیگا چطو خندیدم خخخخخ انگار باور نمیکرده ازش عکس بگیرن نزدیک اسباب کشی هم بوده خونمون خالیه واس اونه
خوف نکنین ناموسا
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
ویرایش توسط rz1 : 15 خرداد 1400 در ساعت 00:14
ویرایش توسط ZAh_Akb : 14 خرداد 1400 در ساعت 23:57
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)