+چرا ما کور شدیم ،
-نمی دانم شاید روزی بفهمیم،
+می خواهی عقیده ی مرا بدانی ،
-بله : بگو،
+فکر نمی کنم که ما کور شدیم ، فکر می کنم ما کور هستیم ، کور اما بینا،
کورهایی که می توانند ببینند
اما نمی بینند.
کوری_ژوزه ساراماگو
+چرا ما کور شدیم ،
-نمی دانم شاید روزی بفهمیم،
+می خواهی عقیده ی مرا بدانی ،
-بله : بگو،
+فکر نمی کنم که ما کور شدیم ، فکر می کنم ما کور هستیم ، کور اما بینا،
کورهایی که می توانند ببینند
اما نمی بینند.
کوری_ژوزه ساراماگو
موضوع همخونی دروغ محض است
مادر ان کسی نیست که تو را در شکمش می پرواند
مادر ان زن یا مردی است که تو را بزرگ میکند
.......
اما این چه زندگی بی قانونی است که برای تویی که هنوز وجود نداری (درشکم) بیشتر از منی که فعلا وجود دارم اهمیت قائل است. این چگونه احترامی است برای تو که احترام و ارزش مرا از بین میبرد؟
..........
مادر بودن یک وظیفه اخلاقی نیست . یک وظیفه بیولوژیک هم نیست .
یک انتخاب اگاهانه است
..........
(کودک درون شکم میگوید):
در دنیای من که تو انرا تخم می نامی هدفی وجود داشت و ان زاده شدن بود اما در دنیای تو هدف چیز دیگری است و ان هدف چیزی جز مرگ نیست ؛ زندگی ینی محکومیت ب مرگ نمیدانم چرا باید از نیستی خارج میشدم تا به نیستی برگردم
بانوی خوش قلم
اوریانا فالاچی
❤به کودکی که هرگز زاده نشد❤
25 : 32 : 13 : 00
تفتیش کننده های عقایدو افکار در سراسر جهان ، بیهوده کتاب هارا میسوزانند ، چون اگر کتابی حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد ، در کار سوخت فقط از ان خنده ای ارام شنیده میشود ، چون که کتاب درست و حسابی به چیزی بالا تر و ورای خودش اشاره دارد
................................................
با هگل ( ایشون فیلسوف بودن و در مبحث فلسفه کتاب خوبی دارن ) در این عقیده همراهم که انسان شریف هرگز به اندازه کافی شریف نیست و هیچ تبهکاری هم تمام و کمال تبهکار نیست
..............................................
نور زندگی از اتش برمیخیزد و اتش از مرگ چوب ، اندوهی خصم زیر خاکستر ها درنگ کرده و من سی و پنج سال است که دارم زیر پرس هیدرولیکم کاغذ باطله روی هم میکوبم
.........................................
هرچند هرگز مطرود نیستم ، فقط جسمن تنها هستم تا بتوانم در تنهایی بسر ببرم که ساکنانش اندیشه ها هستند
....تنهایی پر هیاهو.....
بهومیل هرابال
25 : 32 : 13 : 00
کتاب سیر عشق، آلن دو باتن
کتاب خیلی خوبی بود
رها چو برگ خسته در باد🍃
ویرایش توسط Uncertain : 08 اردیبهشت 1399 در ساعت 20:22
«اگر تضمین داشته باشید که شکستی در کار نیست، کدام هدف مهم را برای زندگی خود انتخاب می کنید؟
اگر ۱۰۰ میلیارد تومان پول داشتید اما تنها ۱۰ سال از عمرتان باقی بود در زندگی خود چه تغییری می دادید؟»
از کتاب بهانه ممنوع
نوشته برایان تریسی
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
هربار که ابرمردی بر تخت مینشیند محنت و آزمون بزرگی برای خلق آغاز میشود. غرض آن نیست که کالیگولا با هیتلر مقایسه شود چرا که کالیگولا حتی مستبد هم نیست: «مستبد کسیاست که ملتها را فدای عقایدش یا جاهطلبیاش میکند.» بااینهمه، گرچه زیر بار چندین جنگ نرفتهاست، گرچه پیروزی و فتح را به سخریه میگیرد، در آخر او هم کاری جز جنایت نمیکند. البته جنایتی «هنرمندانه». قتل که در نظر او یکی از شاخههای هنرهای زیباست نتیجه منطقی، و نیز حقیرانه ستیز با مطلق است.
کالیگولا - آلبر کامو
آرمین؟؟
چی از جونش میخای؟؟
ببین این اتفاق ممکنه واسه هر پسر پولدارررر
آروم گفتم هیییس
آرمین روی تخت بیمارستانه
دروغ میگی آرمین اصلا ایران نیس ک تو بخای ازش خبر داشته باشی
تو ی دختر هرزه ای
هر چقد پول بخای میدم بهت ولی آبروی آرمینو پیش دوستاش نبررر
من فقط دنبال رامتینم همین
چرا؟؟ ک ازش پول بگیری
.اینقد پول پول نکن!
فقط رامتینو میخام من
آرمین به رامیتین احتیاج داره
دخترای مث ت فقط پول براشون مهمه نه خود
اینقد زود قضاوت نکن
اگه من اینحام ب خاطر رامین
رامین یا پولش؟؟
رامین برادر منه
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
...مثل اینکه این خشم بیش از اندازه مرا از درد تهی و از امید خالی ساخته بود. برای اولین بار خود را به دست بیقیدی و بیمهری جذاب دنیا سپردم. و از اینکه درک کردم دنیا این قدر به من شبیهاست و بالاخره این قدر برادرانهاست، حس کردم که خوشبخت بودهام و باز هم خواهم بود.
برای اینکه همه چیز کامل باشد، و برای اینکه خودم را هر چه کمتر تنها حس کنم، برایم فقط این آرزو باقی مانده بود که در روز اعدامم، تماشاچیان بسیاری حضور به هم برسانند و مرا با فریادهای پر از کینهٔ خود پیشواز کنند.
بیگانه - آلبر کامو
کتاب سفر روح
برای یک روح متوسط، جدا شدن ناگهانی از جسم حتی گاهی پس از یک بیماری دراز مدت، تکان دهنده است و سبب می شود که روح در لحظه مرگ جسم، از رفتن اکراه داشته باشد.
روح ها واقعاً در مورد چگونگی دفن شدن جنازه ی خود، کنجکاوی زیادی ندارند اما احترامی که دوستان و بازماندگان برای خاطره و جسدشان قائل می شوند، برایشان خوشایند است.
دلیل اصلی که بسیاری از ارواح نمی خواهند بلافاصله مکان فیزیکی خود را ترک کنند این است که مایلند پیش از رفتن به دنیای ارواح ذهناً موجبات تسلی و آرامش افرادمورد علاقه ی خود را فراهم آورند.
در جریان هیپنوتیزم ، سوژه های من ابراز سرخوردگی و ناامیدی می کنند از اینکه قادر نیستند با استفاده از انرژی خود، به نحو مؤثر با افرادی که به سبب مرگ آنها بی قراری می کنند، رابطه برقرار نمایند.
وقتی یک روح تازه جدا شده راهی پیدا کند که به کمک آن بتواند موجبات تسلی خاطر عزیز زنده ای را فراهم نماید، آن وقت معمولاً راضی می شود هر چه سریع تر سطح کره ی خاکی را ترک کند.
وچقد سریع این دنیای فانی رو ترک میکنن
زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپردهاند.
بعضیها اسباب بازی را آن قدر جدی میگیرند که به خاطرش میگریند و پریشان میشوند.
بعضیها هم همین که اسباب بازی را به دست میگیرند کمی با آن بازی میکنند و بعد میشکنندش و میاندازندش دور.
یا زیاده بهایش میدهیم یا بهایش را نمیدانیم. از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط میکند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را بر میگزیند.
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
ما سال هاست مانده ایم،
عاشق و بلا تکلیف،
دلتنگ و بی دلبر،
یک سرگرمِ بی دلگرم،
تضاد های خوبی نیست...!!
به خودمان بیاییم نه چشمی برای گریستن مانده،
نه دندانی برای غصه خوردن!
جنگِ عقل و دل است دیگر،برنده ندارد...
#ابتدای_یک_انتها
#عماد_شجاعت
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
اگر در جهان راهی یافت میشد که آبِ رفته را به جوی بازگرداند، ارزش داشت که به خطاهای گذشته خود بیندیشیم؛ ولی بهراستی گذشته را باید از آنِ گذشتگان دانست؛ گذشته از آن گذشتگان است و آینده از آنِ توست.
مادام که از آنِ توست، نگهش دار و افکارت را، نه روی آزاری که در گذشته رساندهای، بلکه روی کمکی که اکنون میتوانی انجام دهی، متمرکز کن!
خرمگس
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون تو است.
و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد. وحشت خودت را مجسم کن!
تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست
جاودانگی اثر میلان کوندر
اگر انسان ماجراجویی پیشه کند، بی تردید تجربه هایی کسب میکند که دیگران از آن محرومند. ما برای در پیش گرفتن این سفر، شیر یا خط انداختیم. شیر آمد؛ یعنی باید رفت. و ما رفتیم. اگر خط هم میآمد و حتی اگر ده بار پشت سر هم خط میآمد، ما آن را شیر میدیدیم و به راه میافتادیم.
انسان میزان همه چیز است. نگاه من است که به همه چیز معنا میدهد. ما میخواستیم اینگونه باشد و شد. مهم نبود که آیا شتابزده تصمیم گرفتیم یا نه. مهم آن بود که گام در راهی میگذاشتیم که دوست داشتیم. ما به راه افتادیم و رفتیم و رفتیم. هنگامی که باز گشتیم دیگر آن آدم پیشین نبودیم. عوض شده بودیم، سفر نگاه ما را به اوج ها برده بود. بزرگ تر شده بودیم…
– خاطرات سفر با موتور سیکلت اثر ارنستو چه گوارا
ویرایش توسط aysan 18 : 02 شهریور 1399 در ساعت 13:20
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)