بد داغون خسته
فردا هم امتحان دارم
دروغ مصلحتی ب ما نیومده بعد چن ماه گندش در اومد خانواده ها بهم ریخت
بد داغون خسته
فردا هم امتحان دارم
دروغ مصلحتی ب ما نیومده بعد چن ماه گندش در اومد خانواده ها بهم ریخت
خدا همیشه انلاینه ... کافیه دلت رو بروز رسانی کنی... اون موقع می بینی ک در تک تک لحظات کنارت بوده و هست و خواهد بود...
این عشق قدیمی باز دوباره سر باز کرده....هی درمانش میکنم هی بیخیال میشم باز دوباره میشه روز اولش....
دوست داشتنی ترین....
خوبم ولی افت دارم نسبت به روزهای قبل...اگه بشه دوباره با مدنی حرف بزنم باید دوباره یه چیزایی یاداوری بشه برام...
درست میشه همه چی...مطمئنم....
دلم بشدت....! دل تو حسرت هاش سیر میکنه دیگه...
کنون اگرچه کویرم؛ هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست
توی ذهنم مرور کردم که قراره چی بگم ، 3 بار وُیس گرفتم ، 30 بار چک کردم که چیزی رو اشتباه نگفته باشم یا موردی از قلم نیوفتاده باشه و در عین حال کوتاه باشه و بتونه مفهوم رو برسونه -_-
stars can't shine without darkness
دیروز دختر همسایه امون با مامانش سر اینکه نمیخواد خواستگار راه بده دعواش شده بود !
من ادم فوضولی نیستم وسط اتاقم نشستم صداشون میاد خب
فارغ از سخنان بامزه ی دختره که من هنوز بچم و مامان از من خسته شدی و این پسره کیه اصن حالم بد شد زنگ بزن نیان و اینا
بعد از اونا همه جیغ ک زد سر مامانش اومد گف حالا چرا قهر کردی؟ وقتی مردمو میبینی اخمات وا میشه؟ منم دخترتم بخند بم
+
دلم یه کار هیجان انگیز خفن میخواد !!!
مثل پریدن از جایی -___-
دیگه از ترسیدن خسته شدم میخوام از هیچی نترسم ^^
+
چی میشد مام اونقدر پولدار بودیم مثه پولدارای ترکیه ای داد میزدیم نرمین خانوم قهوه امو بیار
باید خودمون پاشیم تا دم قهوه ساز بریم قهوه بیاریم
تازه بگن بم اینارا نخورهمش و قهوه استرس میاره !
+
دوست دارم موهامو رنگ ابی خیلی کاربنی شیکی بکنم
ولی هر سری به مامانم میگم میگه نمیدونم سر تو چی خوردم اینجوری در اومدی
+
همه یه طرف اونی که یکم باش حرف میزنم حالم خوب میشه یه طرف ^^
+
اینقدر دینی خوندم دارم اخوند میشم
و خب همش درگیرم واسه مراسم معمم شدنم چی بپوشم
+
^^
تعریف من همیشه بلوا کنه
مثه شیطانی که تنها شده
دیروز ازمون سال96 ودادم وسطاش گفتم اه چقد حوصلم سر میره
حوصله نداشتم ازمون بدم بزور خودمو نگه داشتم
دیگه17روز بیشتر تا پایان این بازی کثیفففف نمونده
دیشب داشتم با مامانم مسخره بازی درمیاوردم..
بهش میگفتم خب اگر رفتم عکاسی عکاس بزرگی میشم بعد جایزه پولیتزرو میبرم بعدم میرم با نشنال جئوگرافیک همکاری میکنم
دودقیقه بعدش گفتم نه میخام برم نقاشی شاید منم شدم یکی مث داوینچی
دودقیقه بعدشم گفتم نه اسکارمیبرم تورم باخودم میبرم فرش قرمزش
ینی حسابی خل بازی دراوردم حالا از بخت بدبخت منه تهشم هیچکدوم نمیشم
چیزی به نام اعصاب وجود ندارد.فقط باید بگزرهنه؟
آنکه ثروت خود را باخت ، زیاد باخته است ولی آنکه شهامت خود را باخت پاک باخته است " . (سروانتس)
نمیدونم حالم چجوریه
ولی میدونم خوب نیستم
میدونم خستم
بی حوصلم
بی حسم
اعصاب ندارم
ازآدمایی که نه توزندگیم هستن نه نیستن خستم
ازتظاهرخستم
ازخودموزدن به نفهمی خستم
ازالکی خوش بودن وخندیدن خستم
ازانتظارخستم
ازآدمای بی جنبه و نفهم وعقب مونده خستم
ازبودن خستم
ازنبودن میترسم
ازخودم خستم
ازجایی که توشم خستم
ازاین مرحله متنفرم
ازحماقتاواشتباهام بیزارم
ازیادآوریه گذشته خستم
ازبدبودناخستم
ازاین زندگی هم خستم هم متنفرم
هیچ ربطیم به درس نداره پس نیایدالکی نصیحت کنکوری کنید
اتفاقاازنصیحتم خستم
ازدلداریای الکی هم متنفرم
ولی دلم واسه بعضی چیزاتنگه ویسری تجربه های نکرده رومیخاد...
چقد روزا یکنواخت و تکراری شده
چقد خستم
چقد هیچی برام مهم نی!
چقد خنثی م
+
بعضی وقتا ی کارایی میکنی ک خودتم میدونی اشتباهه ولی انجامش میدی!
عالم و آدم بت میگن این راهی ک داری میری بن بسته! خریته!
گوش نمیدی
لج میکنی
ادامش میدی
بدترین نتیجه ی ممکن رو میگیری!
آدم نمیشی!
باز انجامش میدی
درست عین ی احمق!!
و دوباره تکرارش میکنی
دوباره
و دوباره...
+
پشیمونم...
یک هفته است همش حس میکنم یه چیزی کمه ولی نمیدونم چیه هر چی هم فکر میکنم به نتیجه ای نمیرسمکلافم کرده +استرس دارم
با بارون و رعد و برق مگه میشه بد بود؟! =)
صدای خوفناک و هیجانی داره، آتئیستا این نعمتای قشنگُ میبینن و خودشونُ زدن به کوچه ی علی چپ؟
من با یه صدای بلندِ رعد و برق از ترسم ایمانم بیشتر میشه ._. ببین زندگیم به کجا رسیده با یه بارون شادروان میشم
امسال پرونده ی کنکورم میبندم!همه ی جوونیم پاش گذاشتم :/ حس میکنم هرچقد به هدفم وفادار میمونم همون اندازه خیانت میبینم :/
حس چرتیه!
فقط 1 ماه تابستونُ به معنای واقعی زندگی میکنم اول و آخرشُ کنکور کوفتم میکنه
الان نه پول و شغل و استقلال مالی میخوام و نه زندگیِ ایده آل تو اروپا ،فقط یه زندگیِ پر از فیلم و کتاب و خواب و خنده
در کل خستم
خیلی ناراحتم خیلی!میخوام گریه کنم
کمتراز 20 روز مونده من بازم آواره شدم
همسایه بالاییمون امتحاناش تموم شده مهمون دارن خیلی شلوغ میکنن حرفم که حالیشون نیست کل امروز هدفون تو گوشم بود سرم درد میکنه
دوباره باید از فردا برم کتابخونه
نمیخوام
یکم خستم
یکم که نه
ذهنم پر از خاطرات روزای تلخ و سیاهه
چندین ساله که اصلا اونجوری که دلم میخواد زندگی نمیکنم
دلم میخواد یکم دور شم
باید از چیزی که نبودم و فکرش رو نمیکردم دور شم
باید از روزایی که هیچوقت فکرش رو نمیکردم دور شم
باید خودمو بسازم
اونقدر داغون شدم...اونقدر بار رو دوشم سنگینه...اونقدر دلم غم داره که حد و حساب نداره...خوب شدنم زمان بره...اما خوب میشم
انشاءالله تو کمتر از یه سال خوب خوب میشم
خیلی زخمیه روحم
خیلی خوبید همتون
دلم براتون تنگ میشه
مجبورم یکم از اینجا دور شم
درسته خیلی وقته که خیلی کم میام اما همون یذرشم اذیتم میکنه البته نه بخاطر اینکه اینجا خاطره های بد دارم نه! اتفاقا اینجا کلی دوست مهربون دارم منتها اینجا منو یاد روزای تلخی میندازه که سپری کردم و برای فرار از تلخی ها به مجازی و خصوصا اینجا پناه میبردم...
دوستتون دارم
خدانگهدارتون
در حال حاضر 26 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 26 مهمان)