من يخورده شرايط رو برات بسط ميدم شايد به دردت خورد(راستي فارغ التحصيلي ديگه اره؟)
اگه الان نخوني و تازه دست پا شكسته از مهر اونم تازه شااايد!شروع كني،با حجمي زيادي از مباحث روبرو ميشي و اگه اهل حسرت خوردن و اي كاش گفتن باشي،يه روز در ميون به خودت و ديگران غر ميزني كه چرا من نخوندم اين چه وضعشه چرا بايد عمر من جووني من پاي كنكور تلف بشه،الان تو امريكا هم سن هاي من دارن عشق و حال ميكنن بعد من بايد بشينم درس بخونم و...خلاصه هي غر ميزني تا برسه به عيد.از اين جا به بعد خيلي حالت مختلفي رو ميشه تصور كرد!شايد متحول شدي و زماني كه تلويزيون داشت مي گفت:"سال يك هزار و سيصد و نود هشت آغاز شد"به خودت بگي ديگه بايد خودمو رفتارامو تغيير بدم!شايدم نه با همون فرنون دست پا شكسته رفتي جلو شايدم اصلا بدتر!كلا ول كردي درسو!تا دو هفته مونده به كنكور كه از شدت استرس شروع ميكني به خوندن و اتفاقا بخاطر استرس،خيلي سريع و زياد ميخوني اما خب،از بس استرس داري و يكي در ميون به خودت فحش ميدي كه چرا زودتر شروع نكردم،هيچي از چيزهايى مه خوندي نميفهمي و حس ميكني هيچي بلد نيستي!
سره جلسه كنكور هم از شدت استرس دستت ميلرزه و فقط دو دقيقه طول ميكشه بتوني صورت سؤالا رو بخوني...آخر سر هم وقتي كنكور تموم شد يا ميگي ايشالا ساله بعد،يا ميگي گوره باباش من هرجا بيارم ميارم(لذا مجبور ميشي بري آزاد،مازاد،پرديس،غيرانتفا عي،صرفا سوابق تحصيلي و اين چيزا!).شايدم چند روز تو شوك بموني.بعد تازه استرس نتايج رو داري و....
ولي
اگه
الان كه داري اين مطلب رو ميخوني يه برگه بداري جلوت يا لاأقل يه جايي يادداشت كني كه حتما اين چيزهايى كه ميگم انجام بدي،احتمالا وضع خيلي متفاوت خواهد شد.روي يه برگه بنويس كه ميخواي چه رتبه اي،چه رشته اي و چ دانشگاهي بري.اينو يه جايي از اتاقت بچسبون كه هر روز ببينيش.چند بار هم با خودت تكرار كن.اگه بتوني بلند تكرار كني بهتره.انقد تكرار كن تا باور كني كه ميتوني.من خودم رفتم يه برگه پرينت گرفتم چسبوندم دره كمدم كه روش تايپ كرده بودم:رتبه ١ كنكور ١٣٩٧،پزشكي دانشگاه تهران.رتبه ١١٠٠ شدم.پزشكي احتمالا ميارم.اين برگه رو زماني زدم به اتاق ديوارم كه درسم خوب نبود،عملا درس نميخوندم!ميدوني اگه برگه رو ميزدم يه جايي كه هر روز ميديدمش و با خودم تكرارش ميكردم و در نتيجه باور مي كردم كه ميتونم رتبه١ شم،مطمئنم كه ميشدم.مطمئنم.
رويه يه برگه ي ديگه،دلايلت رو براي هدفت بنويس.تا ميتوني گزينه وار،دليل بنويس.اين دليل ها خيلي مهم هستن.اون وسطا كه دلايلت يادت ميره،كه اصلا يادت ميره اون اوايل چي تو سرت بود كه اومدي تو اين مسير،اين كار نجاتت ميده،وقتي به اين برگه نگاه ميندازي يادت ميوفته چرا بايد ساعت مطالعه ات رو زياد كني.يادت ميوفته چرا نبايد برنامه ي مورد علاقت رو ببيني و چرا بايد بجاش درس بخوني!
اگه بيوفتي تو اين يكي مسير،و شروع كني،شروع قدرتمند!اينجوري خواهد شد كه تا آخر تابستون بدون استرس يه تعدادي از مباحث(ترجيحا مباحثي كه مشكل أساسي داري)رو خوب ميخوني،بعد كه رسيدي به پاييز قشنگ حس ميكني كه يه سري از مباحث رو قبلا (شهريور) خوندي و اين بهت اعتماد به نفس ميده.با همين روحيه ميري تو زمستون.شايد اون وسطا يكم سرعتت كم شه و يادت بره براي چي داري مثه أسب ميخوني.اينجاست كه اون برگه اي كه توش. دلايلت رو نوشته بودي رو باز ميكني و ميخوني و همه چي يادت مياد!ميره تا عيد و باز از اونجا به بعد اتفاقات متفاوتي ممكنه رخ بده!شايد يهو شُل كني كه من بعيد ميدونم اگه با اين فرنون بيتي شُل كني،و احتمالا چون نزديك كنكور ميشه،مثه يه أسب وحشي ميخوني!و در نهايت سره جلسه كنكور شايد اولش استرس داشته باشي ولي يكم كه ديدي سؤالا برات اشناست و بلديشون،يه اعتماد به نفسي مياد تو جونت كه باعث ميشه كل كنكورى خوب بدي.هيچي ديگه،يه لبخنده خوب بعد از جلسه كنكور و يه حس خوب وقتي نتايج رو از سايت سنجش با كلي استرس ميبيني و خانوادت شروع ميكنن به زنگ زدن به فاميل برا پز دادنه رتبت و يه حس خوب از اينكه ايول!من تونستم!و در آخر ميري همون دانشگاه و همون رشته اي كه ميخواستي.همون جايي كه تو خواب ميديدي بري...ولي تو تونستي...
چقد تايپ كردم!
سعي كردم با حرفام روت تاثير بذارم!
اميدوارم موفق شده باشم!!
...I will revive The Great Alexander
منم دقیقامثل شما بودم الان یاد خودم افتادم انگیزه نداشتم جوری بود ک نه درست درس میخوندم نه از زندیگیم و تفریحاتم لذت میبرم به خودم اومدم دیدم شب قبل از کنکوره این راهیو میخوای بری رفتم بخدا خودتو گول نزن هدفت خیلیم بهت نزدیکه فقط با دست خودمون ازش دور میشیم کل زندیگیه ایندت در گرو امساله اشتباه ماها رو نکن من خیلی از دوستامو دیدم که مثل توبودن اونام شب قبل کنکور فهمیدن انگیزه شون چیه فقط بخون بعد یه مدت که دیدی درصدات داره نزدیک میشه به هدفت انگیزه میگیری و خودت میری سمت درس تو فقط یه مدت بخون بع هر سختی شده بنظرم به شاد کردن پدر ومادرت فک کن و فقط بخون مثه باد این روزا میگذره نزار بعدش بگی بخاطر انگیزه نداشتن تلاش نکردم و به چیزی لیلقتشو داشتم نرسیم
سلام
۱_برا شروع چون همیشه استارت کار خیلی سخته از پدر مادر بالاخره یکی از اعضای خانواده ک بهت دسترسی داره کمک بگیر تا شروعو یکم برات راحت ترش کنه قشنگ به مامانت بگو دلم میخادا ولی خب تبلی میکنم یکم شما هلم بده این از بیدار شدن!
۲_بادرسی شروع کن ک توش قوی هستی و برات لذت بخشه!
۳_برنامه های خیلی کوتاه مدت بریز برا شروع مثلن نگو من دیگ از فردا میترکونم روزی ۱۰ساعت مطالعه و اینا نه!!از خودت بخواه به خودت قول بده خب من میخوام دوساعت الان زیست بخونم و سعی کن اینو به بهترین نحو ممکن انجام بدی اون حس رضایت بعدش خودش خیلی خوبه و ی انگیزس اصن بعد کم کم هدف رو ببر به سمت روز و چند روز و هدف و مطمئن باش روحتم کم کم عادت میکنه!
۴_و مهم تر از هم خواستن لذت شیرین رسیدن به هدف به هدفت فکر کن حتی اگ خیلی باهاش فاصله داری به خودت بگو میتونم میشه و واقعنم شدنیه در کل لذت انجام کاری ک برات غیر ممکنه صد برابر کاری هست ک ازت انتظار میره....حالا بحث فک کردن به هدف و اینا خیلی گستردس اما حواستون باشه دیگ اینجور نباشه ک ۲ساعت مطالعه ی ساعتشو داری خیال پردازی میکنی پس زیاد نباشه...من کلن صبحامو با اهنگ من میجنگم یاس شروع میکردم
۵_توصیه بعدیم نوشتنه هروقت بی انگیزه شدی سریع ی کاغذ بردار هدفتو بنویس بنویس ک اگ برسی چی میشه و باید چیکار کنی ک بهش برسی و از چیا بزنی و مسیر دوم اینه ک اگ خوب درس نخونی و بهش نرسی چی برات میمونه ی لذت آنی و کلی حسرت!!!
ماکزیمم بعلاوه ۱ خودت باش!
Hello from the otheside
مشاوره کنکور
تل
Fatemenm76
مشاوره خصوصی تا روز کنکور
مصاحبم:https://forum.konkur.in/thread55148.html
Hello from the otheside
مشاوره کنکور
تل
Fatemenm76
مشاوره خصوصی تا روز کنکور
مصاحبم:https://forum.konkur.in/thread55148.html
سلام.راستش نمیدونستم چه متنی بنویسم واسه تشکر...کلی فکر کردم آخرشم چیزی به ذهنم نرسید انقدر که حرفاتون خوب بود و ارزشمند.
حتما اینایی که گفتم رو مینویسم ولی به اتاقم نمیچسبونم چون خانواده ممکنه بیان بخونن و دستم بندازن که آره توهم داری...تو بهشتی بیاری؟!
یکی از نزدیکانم که نمیخوام بگم کیه بهم گفت من امضا میدم که تو هیچ وقت پزشکی نمیاری.انقدر از این حرف ناراحت شدم که بعد از چند سال هنوزم تو ذهنم هست.واسه همین نمیخوام تو اتاقم افکار و آرزوهامو بچسبونم که بیاد ببینه.می نویسم میذارم لای دفترم.انقدر دوست داشتم عکس دانشگاه شهید بهشتی رو بچسبونم توی اتاقم ولی نمیشه.
آره از این آدمام که داءم حسرت گذشته رو میخورم.
خیلی ممنون خیلی خیلی ....به توان n .کاش آدمایی مثه شما اطرافم بیشتر بودن.
مرسی که هستین....خدایا ممنون که از این بنده های خوب جلوی پام میذاری
در ضمن بله فارغ التحصیلم
آفرین استارت خیلی سخته.اگه بیفتم رو غلتک درس خوندن راه میفتم ولی اولش جون آدم میخواد بیاد بالا.خصوصا که میدیدم تو کتابخونه مثه چی میخوندن و من هی دم به دقیقه نگاه به ساعت میکردم کفری تر میشدم.
مشکلم اینه که کمال گرا هستم با این همه تنبلی که دارم.یعنی میگم یا درس نمیخونی یا اگه خوندی 10 ساعت باید بخونی.امان از ادمای 0 یا 100 ای.
وقتی یه درسی رو میخونم با خودم میگم خب من پارسالم اینا رو خودندمو فک کردم بلدم ولی کنکور گند زدم حالا هم دارم همونا رو میخونم.اینه که اعصابمو میریزه به هم وسواس پیدا میکنم که حتما باید یه شکل دیگه بخونم که مثه پارسال نشه.شروع می کنم به گیر دادن به تستا و کتاب و...کلا انرژیم تحلیل میره.
ممنونم به خاطر وقت با ارزشتون که برام گذاشتین.
نه هنوز از کنکور 97 خسته ام الان که اصلا نمیتونم یک کلمه هم بخونم
ویرایش توسط fatemeh 1377 : 09 شهریور 1397 در ساعت 00:34
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)